تولیت آستان قدس رضوی: روشنگری و هدایتگری نسل جوان از مهمترین رسالت‌های طلاب و روحانیون است کرسی تلاوت رضوی یادبود شهید «یحیی سنوار» در حرم مطهر رضوی برگزار شد مساعدت شهردار مشهد برای تزریق نقدینگی به پروژه معراج شهدا عضو کمیسیون ایثارگران شورای اسلامی شهر مشهد: اقدامات کشور‌های دیگر در زمینه بازماندگان جنگ باید پیاده‌سازی و بعد مقایسه شود توزیع بسته‌های غذایی آستان قدس رضوی ویژه مهاجران لبنانی بنویسیم چقدر زندگی آخرین پل را برای شهادت ساخت | یادی از شهید مهندس سردار حسن آقاسی‌زاده اهمیت امرکردن به نماز راهکار‌هایی برای حضورقلب در نماز | گفتگو با خدا «شهاب»، پویشی برای آمادگی‌ نظامی‌-امدادی جوانان مشهدی مدیرعالی حرم مطهر رضوی: حفظ قداست حرم مطهر امام رضا (ع) بر خدمات و برنامه‌ها ارجحیت دارد اهدای مدال طلای قهرمان مسابقات پارالمپیک به موزه حرم امام‌رضا(ع) او مرد میدان بود | درباره شهید یحیی سنوار، رئیس دفتر سیاسی حماس سوره‌ای برای بی‌نیاز شدن | آثار و فضیلت‌های اعجاب‌انگیز سوره واقعه حرف‌های بی‌حساب و کنتور‌های خاموش! اختتامیه نهمین اجلاس بین‌المللی «مجاهدان در غربت» در مشهد برگزار شد انتظار فرج الهی عاقبت‌به‌خیر شویم | چند گام برای تضمین سرانجام نیک براساس توصیه‌های دینی
سرخط خبرها

روضه‌های تنهایی

  • کد خبر: ۲۳۸۲۳۷
  • ۱۹ تير ۱۴۰۳ - ۱۴:۱۸
روضه‌های تنهایی
آمدن آقا یا همان به قول خودمان منبری، حرمت داشت و خانم‌ها به احترامش سکوت می‌کردند و حرفی نمی‌زدند و مراسم از آن لحظه حالت رسمی به خود می‌گرفت و روضه شروع می‌شد.

از دستش داده ایم. خیلی وقت است از زندگی هایمان بیرون رفته است. حقیقتش خیلی از ماجرا‌های آن روز‌ها مثل توپ طلایی بود که ته قلب آدم است و آدم از بودنش ذوق می‌کند.

هنوز هم وقتی به یاد آن روز‌ها می‌افتم، دلم از شوق می‌لرزد. یاد اتاق‌های کوچک تودرتو که پشت پنجره هایش را پرده ضخیم سفیدی پوشانده بود. اسرارآمیزی برخی خانه‌ها بیشتر بود با حصیر‌های آویخته بر پشت در و پنجره‌ها و سایه دلچسب و خنکی که جان می‌داد برای خوابیدن. کدبانویی و ذوق و سلیقه صاحب خانه، از پتو‌ها و ملحفه‌های سفید و اتوکشیده و استکان‌های یکدست با رنگ چای هوس انگیز، پیدا بود و خیلی‌ها مثل من با مادرهایشان روضه می‌آمدند.

دختر موحنایی بیشتر از سرخی و رنگ موها، دست کنده شده عروسکش به چشم می‌آمد و کلی با همان عروسک یکدست که مو هم نداشت، سرگرم بود. دخترک مثل من پای ثابت این مراسم بود و برخی‌ها بیشتر خودشان را تحویل می‌گرفتند و بی خیال چشم غره‌های صاحب خانه، سبد اسباب بازی شان همراهشان بود تا خودشان را یک جوری سرگرم کنند.
غالبا تا آمدن منبری که ما آقا صدایش می‌کردیم، سینی چای یک دور می‌گشت و خانم‌های همسایه، فرصتی برای چاق سلامتی داشتند و کلی حرف از اطرافیان و اتفاق‌های روزمره به میان می‌آمد.

آمدن آقا یا همان به قول خودمان منبری، حرمت داشت و خانم‌ها به احترامش سکوت می‌کردند و حرفی نمی‌زدند و مراسم از آن لحظه حالت رسمی به خود می‌گرفت و روضه شروع می‌شد. همیشه برایم جای سؤال بود منبری از چه موضوعی تعریف می‌کند که صدای گریه خانم‌های شرکت کننده در روضه اوج می‌گیرد. برخی‌ها هم محکم و با قدرت تمام، به پاهایشان می‌کوبیدند و دلم می‌خواست من هم مثل آن‌ها می‌توانستم بلندبلند گریه کنم و بعد هم بکوبم روی پاهایم، اما حقیقتش بچه‌تر از این حرف‌ها بودم و حواسم بیشتر به آلاسکایی بود که مادرم قول خریدش را از بقال سر کوچه مان داده بود.

 خدا بیامرز بابای مرتضی، مرد تنومند و چهارشانه‌ای بود که بقالی محله را‌ می‌چرخاند و بزرگ و کوچک بچه‌ها عاشق قالب یخی بودیم که آن را میان دست‌های پت وپهن و بزرگش می‌چرخاند و دل ما بیشتر آب می‌رفت. هرکدام طالب یک طعم آن بودیم؛ آلاسکای شیری یا نوشابه‌ای و.... طعم آلاسکا‌های بابای مرتضی هنوز زیر زبانمان شیرین است.

آن روز‌ها خیلی زود تمام شد و حالا همه رفته اند سر خانه وزندگی شان و پدر و مادر شده اند؛ البته من کم معاشرت‌تر شده ام و تنهایی را خیلی بیشتر دوست دارم. محرم که شروع می‌شود، توی شلوغی محل کار هم بیشتر دوست دارم تنها باشم و یک روضه بگذارم و با یک استکان چای و هی گوش بدهم و هی گریه کنم. این روضه‌های تنهایی، بیشتر از هر چیزی به دلم می‌چسبد. گاهی به اندازه‌ای که سرم را بگذارم روی میز و آرام زمزمه کنم: «السلام علیک یا اباعبدا...، السلام علیک یابن رسول ا...».

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->