محرم که میشود، بیشتر اهل کوچه روضه میگیرند. از آقای سرهنگ تا حاجی که سوپرمارکت دارد؛ هرکدام به شیوه خودشان. یکی خرما و حلوای بهروزشده میدهد و یکی هم همان قند و چای قدیم را. خانه «پژوهش»ها فقط دعوتی است و خودیها میآیند. مادر عباس هم به یاد پسرش دوره قرآن دارد. زنها از سر صبح دستهدسته پشتسر حاجآقا از این خانه میروند خانه بعد.
دوتا روضه ظهر مهمان هستند، یکی عصر، غروب هم مسجد سینهزنی است. بین همه اینها خانه خانمحافظی با همه فرق دارد. روضهاش نه مد روز شده نه فقط مختص خودیهاست. ۱۰ روز محرم در خانهاش باز است و مهمانهایش هم بچههای محل هستند. قبل از شب اول، رخت سیاه میپوشد و میرود دم مسجد، حاجآقا را صدا میزند که شما صاحباختیار، هر بچهای را خواستی خبر کن، روضه مختص آنهاست.
اینطوری همه بچههای محل ۱۰ روز مهمان خانمحافظی هستند. همه کارها را هم خودش انجام میدهد. میگوید طوری نیست. از دو هفته قبل شروع کردهام. حیاط سیاهپوش شده، قندانها قند شده و چای هم که همیشه به راه است. مَثَل گفتن با من، روضه خواندن با شما. یک روز حلوا میدهم بهشان، یک روز قوتو. میوه مهمانها هم روی درخت. اول روضه بعد، مهمان باغچه حافظی هستید.