برگزاری همایش ملی فقه و حکمرانی ۱۴۰۴، در مشهد بررسی هوش مصنوعی از لحاظ فقهی را دنبال می‌کنیم امام حسین (ع) نماد وحدت شیعه و سنی و الهام‌بخش آزادگان جهان است شیعه امام حسین (ع) حجت‌الاسلام‌والمسلمین راشدیزدی: عشق به امام حسین‌ (ع) آدمی را عزیز می‌کند شرکت‌کننده قرقیزستانی مسابقات بین‌المللی قرآن: رسانه‌ها باید مسابقات بین‌المللی قرآن ایران را به جهان معرفی کنند برگزاری اجتماع بزرگ منتظران در عرصه میدان شهدای مشهد(۲۶ بهمن ۱۴۰۳) سالانه حدود ۲ میلیون و ۵۰۰ هزار زائر خارجی به حرم مطهر امام رضا (ع) مشرف می‌شوند استقبال ۱۰۲ هزار نفر از طرح بین‌المللی «من قرآن را دوست دارم» تشریح برنامه‌های بنیاد بین‌المللی صحیفه سجادیه در ایام ولادت امام سجاد(ع) قرآن منسوب به‌دست‌خط مبارک امام حسین(ع) در گنجینه رضوی آیت الله مکارم شیرازی: برخی محتوا‌های شبکه‌های نمایش خانگی منجر به انحراف جوانان می‌شود شرکت‌کننده یمنی در مسابقات بین‌المللی قرآن: اگر واژه‌ای بالاتر از زیبایی سراغ داشتم، آن را برای ایران به کار می‌بردم شرکت‌کننده تونسی در مسابقات بین‌المللی قرآن: برگزاری مسابقات در مشهد، خاطره خوبی را برای ما به یادگار گذاشت غزاله سهیلی‌زاده: موفقیتم در مسابقات قرآن را مرهون عنایت امام‌رضا (ع) هستم ۵ درصد سهمیه حج ایران به عوامل اجرایی اختصاص دارد شناسایی ۱۰ هزار و ۸۰۰ نخبه شاهد و ایثارگر در کشور لزوم نظارت جدی بر قرارداد خودروهای ایثارگران اعلام ویژه‌برنامه‌های سالروز میلاد امام‌حسین(ع) در حرم مطهر رضوی نگاهی به آثار سینمایی مرتبط با انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در چهل و سومین جشنواره فجر
سرخط خبرها

حاجی،  حواسش به همه چیز بود!

  • کد خبر: ۲۴۲۳۴۱
  • ۱۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۷:۳۰
حاجی،  حواسش به همه چیز بود!
پیرمرد دستش را بلند می‌کرد و با خوشرویی جواب سلام همه را می‌داد. حاج غلامرضا از قدیمی‌های بازار بود.

بسم ا... الرحمن الرحیم.

پیرمرد این جمله را گفت و درِ دکانش را بست. بازار شلوغ بود. صدای همهمه فروشنده‌ها و مشتری‌ها در هم گره خورده بود. بعضی‌ها برای خرید مردد بودند و حیران در میان بازار بالا و پایین می‌رفتند. بعضی هم مشغول داد و ستد بودند و سرِ قیمتِ خرید و فروش چانه می‌زدند. نبضِ بازار تند می‌زد. پیرمرد آهسته و با طمأنینه، با آرامش همیشگی اش، از میان این شلوغی‌ها عبور می‌کرد. گاهی سرش را بلند می‌کرد و به داخل حجره‌ها نگاهی می‌انداخت. هرکدام از اهل بازار که پیرمرد را می‌دیدند صدای سلام و علیکشان بلند می‌شد.
«حاج آقا بفرماین چایی ما حاضره. حاج آقا در خدمت بِشِم.»

پیرمرد دستش را بلند می‌کرد و با خوشرویی جواب سلام همه را می‌داد. حاج غلامرضا از قدیمی‌های بازار بود. همه بازاری‌ها او را به ریش سفیدی قبول داشتند. به قول خودش: «ما‌ای ریشامارِ تو آسیاب سفید نِکِردم،‌ای ریشا وسطِ همی بازار سفید رِفته.»

هر وقت بین دو نفر مشکلی پیش می‌آمد، یا گره‌ای به کارِ یکی از بازاری‌ها می‌افتاد، اولین کسی که به آن‌ها سر می‌زد تا رفع مشکل کند، همین حاج غلامرضا بود. اگر از دست خودش برمی آمد دریغ نمی‌کرد، اگرهم نه، مسبب رفعِ مشکل می‌شد. خودش زودتر از آنکه کسی به او رجوع کند از راه می‌رسید. به قول یکی از بازاری ها، حاج غلامرضا از پشت ذره بین به همه نگاه می‌کرد. حواسش به همه چیز بود. صبح به صبح، احوال همه را می‌پرسید.

به قول خودش: «الان رِ نِگا نُکُنِن که همه سرشا تو موبایلشانه، او قِدیما مردم حواسشا به همدِگِه بود، از حالِ همدِگه غافل نِمرفتن. به برکتِ همی آقا (انگشت اشاره اش را به سمت حرم می‌گرفت) هرکی از دستش برمی آمد مشکل گشای یکی دِگه مِرفت. کسی وا نِمِماند.»

اهالی بازار دلشان به حاجی گرم بود. به خاطر همین رفت و آمد‌ها و رفعِ مشکل‌ها سرِ حاجی همیشه شلوغ بود. آرام و قرار نداشت، وقتی از او می‌پرسیدند که حاج آقا شما خسته نمِرِن؟  لبخند می‌زد و سری تکان می‌داد و می‌گفت: مو وقتی خسته مُرُم که کاری از دستم برنیه.

حاج غلامرضا شلوغی بازار را پشت سر گذاشت. قدم زنان و آهسته مسیر همیشگی اش را طی کرد. هنوز نرسیده، دست بر سینه ایستاد و زیر لب چیزی گفت. از باب الجواد وارد حرم شد. نگاهی به دوروبرش انداخت و خلوت خودش را پیدا کرد. نفس عمیقی کشید و چند دقیقه رو به گنبد ایستاد. اشکی بر دیده اش آمد و زیر لب زمزمه کرد:
«آقاجان ...، حواستا به مویم باشه، مو رِ از حالِ خودُم غافل نُکُن.»

کفش هایش را توی پاکت پلاستیک گذاشت. کتاب قرآن و ادعیه را برداشت و جای همیشگی اش نشست. قرآن را باز کرد و ذره بینش را از توی جیبش درآورد.
بسم ا... الرحمن الرحیم.

عکس: عادل عزیزی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->