افتتاح باشگاه سیمرغ در آرامگاه فردوسی | محفلی برای شاعران و نویسندگان نوجوان تصویری از ریشه‌های نور در اقیانوس ژرف عرفان | نگاهی به نمایشگاه نقاشی و حجم در نگارخانه آسمان مشهد ادای دین هنرمندان مشهدی به شهید جمهور | درباره یک هم آفرینی هنری به مناسبت اولین سالگرد شهادت آیت الله رئیسی نصرالله مدقالچی در آستانه جراحی | آماده‌سازی برای دوبله فصل جدید «آن‌شرلی» فعالیت «تلویزیون اینترنتی همشهری» بدون مجوز! همکاری مهران احمدی، امین حیایی، هادی کاظمی و مهران مدیری در فیلم سینمایی زالو شیوا ارسطویی، نویسنده و شاعر، به خانه ابدی بدرقه شد «شاهنامه»، کتاب راهنمای حکومت داری | درباره کتاب «استقبال از شاهنامه در سده‌های میانه به سانِ آینه پادشاهان» برگزاری یازدهمین دوره کنگره شعر «از توس تا نیشابور» در مشهد + فیلم صفحه نخست روزنامه‌های کشور - دوشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴ کارگردان فیلم پدرخوانده، یک هتل سینمایی راه انداخت درباره فیلم «انفجار در قطار گلوله‌ای»، اکشن نفس‌گیر ژاپنی که نتفلیکس را تکان داد «شب‌های برره» محبوب‌ترین سریال ایرانی در سایت جهانی فروش تئاتر‌های روی صحنه مشهد از ۲۹ میلیارد ریال عبور کرد (۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۴) فرار از پله‌های اضطراری فقر | نگاهی به تئاتر «زهرماری» که این شب ها در تماشاخانه مایان روی صحنه است قصه های بزرگ برای بچه‌های کوچک | چند پیشنهاد خرید شاهنامه برای کودک و نوجوان
سرخط خبرها

نوشتن در باد

  • کد خبر: ۲۴۴۴۲۹
  • ۲۱ مرداد ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۲
نوشتن در باد
در تابستان‌های کودکیِ من، خیلی خبر از استخر و باشگاه نبود؛ به جایش، بابا من و فاطمه و گاهی هم امید را ــ اگر از گیر بابا درنمی رفت ــ برمی داشت و به کتابخانه آستان قدس می‌بُرد.
عاطفه عطری
نویسنده عاطفه عطری

پدرم آدم اهل کتابی بود. تحصیلات دانشگاهی نداشت، اما خانه ما همیشه پُر بود از کتاب و مجله. به سینما هم خیلی علاقه داشت. علاقه به کتاب را من از او به ارث بُردم و علاقه به سینما را خواهرم. در تابستان‌های کودکیِ من، خیلی خبر از استخر و باشگاه نبود؛ به جایش، بابا من و فاطمه و گاهی هم امید را ــ اگر از گیر بابا درنمی رفت ــ برمی داشت و به کتابخانه آستان قدس می‌بُرد.

حس وحال فاطمه و امید را یادم نمی‌آید، اما من پایم را که به سالن مطالعه کودکان می‌گذاشتم، مسحور می‌شدم. قفسه‌های چوبیِ بلند، با کلی کتاب رنگ ووارنگ، بوی خوش کتاب و میز و صندلی‌هایی چوبی که خوش رنگی و پلی استر براقشان، برای ما که آن روز‌ها عادت داشتیم روی زمین بخوانیم و بنویسیم، بی اندازه جذاب می‌نمود.

عاشق داستان سارا کورو بودم. کتاب قصه آن را یک بار با کلی منت کشیدن از هم کلاسی ام تا زنگ آخر قرض گرفته بودم، ولی مگر بچه‌ها با یک بار خواندن، آن هم هول هولکی، آن هم از کتابی با تصویرگری رنگی از دخترانی با لباس‌های آن چنانی، سیر می‌شوند؟! فقط یک ماه لازم داشتم تا چشمانم را از تصاویرش سیر کنم!

برای همین، یادم می‌آید، وقتی اولین بار پایم را به بهشتِ کتابخانه قفسه بازِ آستان قدس گذاشتم، پس از آنکه کمی به خودم آمدم، بی اختیار در قفسه‌ها به دنبال سارا کوروِ گمشده خودم گشتم. از راهنمای مهربان کتابخانه کمک گرفتم؛ برگه دان را در جست وجوی سارایم زیرورو کرد، اما پیدا نشد.

کتابخانه زیبای آستان قدس، آن تابستان و تابستان‌های بعد، تاریک خانه ذهنم را با قصه‌های زیادی روشن کرد، قصه‌هایی مثل لباس جدید پادشاه، دزده و مرغ فلفلی، قصه‌های حسنی، اما هیچ وقت داستان دختر گیسوطلایی را که چشمان آبی، لب‌های سرخ و لباس‌های قشنگش دلم را بُرده بود، به من نداد. دو سال پیش، وقتی از سر کار به خانه برمی گشتم، در قفسه جلوِ درِ سوپرمارکتی سارایم را درست در همان سر و وضع و لباس دیدم! خودِ خودش بود! سرخوشانه آن را برداشتم و ورق زدم. خودش بود، بی هیچ کم وکاست.

خیلی خوب بود که همه چیز آن طور ثابت مانده بود. ثبات همیشه برای آدمی، این موجود پیوسته بی قرار، به طور تناقض آلودی، آرامش بخش است. بعد‌ها که کامپیوتر و داستان‌های اینترنتی اش به زندگی ام پا گذاشت، با شعر و قصه‌هایی مواجه شدم که انگار با ثبات سر جنگ داشتند. 

خوب یادم هست که اوایل دانشگاه از سایتی ادبی داستانی سریالی را دنبال می‌کردم. قلم نویسنده و موضوع جنایی آن را خیلی دوست داشتم. بعد از چند سال، یکی از آن روز‌هایی که دلت برای گذشته تنگ می‌شود و دوست داری به دیدار خودِ قدیمت بروی، دلم خواست به آن سایت سری بزنم و دوباره داستان موردعلاقه عاطفه بیست ساله را بخوانم.

آدرس سایت خیلی خوب در ذهنم بود: وارد کردم. باز شد، اما محتوا بی ربط‌ترین چیزی بود که می‌شد تصور کرد. آنچه می‌دیدم را باور نمی‌کردم. به حافظه ام شک کردم. شکل‌های مختلف دیگر نوشتن نام سایت را امتحان کردم؛ نتیجه‌ای نداشت. یادم آمد که در وبلاگم آن سایت را پیوند کرده بودم؛ خوشحال به سراغ وبلاگم رفتم، اما نه! اشتباه نکرده بودم. باز با همان محتوای بی ربط مواجه شدم. سایت محبوبم تغییر کاربری داده بود. به همین سادگی! به همین بدمزگی! می‌توانید حدس بزنید که چقدر در آن غروب پر از دل تنگی تنگ دل‌تر شدم.

کتاب‌های نسبتا زیادی از حدود ده سالگی به بعد در کتابخانه ام دارم که بیشتر آن‌ها هنوز هم تجدیدچاپ می‌شوند. دیگر بالاتر از داستان ساراکورو که نداریم: با کیفیتی نزدیک به همان که بود هنوز منتشر می‌شود. واقعا کتاب ازنظر بایگانی دستگاه کاملی است، برعکس ادبیاتی که در دستگاه دیجیتال تولید و عرضه می‌شود: به نوشتن در باد می‌ماند. هر لحظه ممکن است از چنگمان بگریزد. نه می‌شود با چاپ کردن آن‌ها را به شیئی فیزیکی بدل کرد و نه می‌شود روی ماندنی بودنشان در فضای وب حسابی باز کرد.

آثار ادبی الکترونیک زیادی وجود دارند که فقط به خاطر ظهور فناوری جدید منقضی شده اند و به جهان تاریک کد‌های مغموم ازیادرفته پیوسته اند. شیوه‌های بایگانی کتاب در طول قرن‌ها تکامل یافته، در حالی که از عمر ادبیات الکترونیک کمتر از نیم قرن می‌گذرد، اگرچه تلاش‌هایی برای حفظ این آثار صورت گرفته: «سازمان ادبیات الکترونیک» (ELO) سال هاست که شروع به آرشیوکردن آثار ادبی الکترونیک شاخص کرده است. همچنین، شیوه‌هایی را به برنامه نویسندگان توصیه می‌کند ــ ازجمله اینکه رویکرد منبع باز (Open source) را برای توسعه برنامه هایشان انتخاب کنندــ تا اثر ادبی الکترونیکشان دوام بیشتری پیدا کند.

نوشتن در باد

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->