نشستن و تماشاکردن کلمات و تصاویر درد داشت؛ صرفا خواننده بودن درد داشت. آدمی درطول قرنها این همه به جان خدا نق زده و به زبانهای مختلف او را به تحمیل رنج زیستن ــ آن هم بدان گونه که خود میخواهد ــ متهم کرده است؛ حال معلوم شد که خودش هم دستِ کمی از خدایش ندارد. اصلا گویی وقتی پای خلق و آفرینش به میان میآید، از خدایان تا آدمی زاده ها، همه، جبار و تمامیت خواه هستند.
اما اوضاع بدین منوال نماند. در بین نویسندگان و اهل هنر، خالقانِ منصف نیز هستند. این آفرینندگان نیک نام، با نفی شعار «لا شریک له»، تن به نوعی شراکت دادند و نخستین کتابهای تعاملی چاپی را منتشر کردند تا نشان دهند عصرِ استبداد به سر آمده و سرنوشت شهروندان جهان داستان ــ تا حدی ــ به نظر خواننده بازبسته است. داستانهای تعاملی ــ که همین الان یکی از آنها را در دست دارم ــ بیش از یک خط روایی دارند. به عنوان خواننده، ما این اختیار را داریم تا از بین گزینههای موجودْ کنش و واکنش قهرمان داستان را تعیین کنیم. هریک از این کنش و واکنشها ما را به پایان متفاوتی میرساند.
از حق نگذریم: این اختیارعملْ اندکی تسکین بخش است. همین که بتوانی قهرمان داستان را از یک سرنوشتِ محتومِ غالبا غم بار بِرَهانی و فرصتی دیگر برای او بخری خودش مایه تسلی است. اما آیا انتخاب از بین چند گزینه محدود که توسط خالق داستان طراحی شده به راستی برهم زننده جبر حاکم بر جهان داستان است؟
از تجربه تلخ خواندن «دخترک کبریت فروش» بیست و شش سالی گذشته بود که با «ادبیات الکترونیک» آشنا شدم. نخستین آثار ادبی الکترونیکی که من با آنها روبه رو شدم، داستانهای تعاملیای بودند که برداشت مرا از تعاملی بودن یکسره دگرگون کردند. شگفت زده، با خود گفتم: جهان آزادِ خالی از جبر نویسنده یعنی این! سایت را باز کردم. داستان، ماجرای آلیس، نویسنده زن جوانی، بود که از منِ مخاطب خواسته بود به نخستین صفحه داستانش از ۱ تا ۱۰ نمره بدهم.
آن را خواندم و به خاطر بی سروتهی نمره ۱ به او دادم. دکمه «بعد» (‘next’) را که زدم، وارد ادامه داستان شدم: او، غمگنانه، در بیمارستان بر بالین مادر بیمارش حاضر بود. صفحات بعد، در ادامه داستان، با موقعیتهایی روبه رو میشدم که باید به جای آلیس، ازبین گزینههایی که با هر رِفرِش صفحه عوض میشدند، تصمیمی میگرفتم.
داستان با تصمیم گیریهای خودم برای آلیس جلو میرفت و هر چند صفحه یک بار، باز به عنوان مخاطب و درجریان زندگی طبیعی آلیس، باید به روایت او نمره میدادم. بی اندازه جذاب بود. ازطرفی، خودم آلیس میشدم و به جای او تصمیم میگرفتم و از جانب دیگر باید به عاطفهای که هستم برمی گشتم و به روایت او نمره میدادم. این رفت و آمدْ تجربه تازه بی نظیری بود.
به مرور که در داستان جلو رفتم، متوجه شدم نمراتی که به روایت آلیس میدهم بر حس وحال او، روحیه و انگیزه او تأثیر میگذارد؛ نمره پایین که به او میدادم، حالش گرفته میشد و بر تصمیمهای او (گزینههایی که پیش روی او قرار میگرفت و این من بودم که باید ازبین آنها انتخاب میکردم) تأثیر میگذاشت، و، چون من درطی خواندن داستان هم آلیس بودم و هم عاطفه، گویی با نمرههایی که به آلیس میدادم، دستی دستی، خودم را به سمت وسوی انتخابهای ناخوب هدایت میکردم. برای همین، به مرور تمایل پیدا کردم که در ارزیابی ام از روایت آلیس رویکردی همدلانه نشان دهم و نمرات بالاتری به او بدهم تا در ادامه داستان گزینههای بهتری پیش پایم قرار گیرد.
باید جای من میبودید تا متوجه شوید چه دنیای شگفت آوری را تجربه میکردم. آزاد بودم و، چون الگوریتمِ تصادفی سازِ داستان غیر قابل پیش بینی عمل میکرد، در جهان داستانی بی کرانهای به سر میبردم.
البته این را هم بگویم که از خوبِ حادثه من، در همان بدوِ آشنایی با ادبیات الکترونیک، با یکی از پیشرفتهترین داستانهای تعاملی روبه رو شده بودم، وگرنه میزان پرسه زدن آزادوار در جهان داستانهای تعاملی از اثری به اثر دیگر متفاوت است.
ادبیات الکترونیک ژانرهای زیادی دارد، اما برای من هیچ یک به اندازه داستان تعاملی لذت بخش نیست، شاید، چون خاطره حزن آور دخترک کبریت فروش و تلاش رقت بارم برای تغییر پایان تلخ داستان در هفت سالگی در من چنان اثر عمیق و دهشتناکی گذاشته است که برای فرار از هر نوع حتمیت سرنوشت با بندبند وجودم احتمال را طلب میکنم.