آخرین سطرهای نوشته پیشین با تشبیه آدمها به قطعات الکتریکی گذشت، اینکه برای شناخت کارکرد یک قطعه الکتریکی ناچاریم برق را از آن عبور بدهیم تا ببینیم چه نوع وسیلهای است و این جریان درباره آدمها هم صدق میکند. آدمی که تابه حال نترسیده، در نهایت میتواند درباره مواجهه خودش با خطر خیال بافی کند و دروغ تحویل دهد، اما وقتی در موقعیت عمل قرار بگیرد و نفسش بند بیاید، آنجاست که ذات واقعی خودش را رو میکند.
حال، طبق قرار قبلی که وعده شده بود چند ترفند برای عمیق کردن شخصیتها برایتان بگویم، اولی را این چنین آغاز میکنم: شخصیت داستانتان را در موقعیتهای پیچیده قرار دهید، مجبورش کنید دست به انتخاب بزند، در وضعیتی بحرانی غرقش کنید و به تماشا بنشینید. این وضعیتها برای خود نویسنده هم نفس گیر و بحرانی است؛ دلیلش این است که خود نویسنده و خالق شخصیتها هم دچار شک و دودلی میشود که در این بزنگاه پیچیده یا بر سر این دوراهی لعنتی شخصیت باید چه واکنشی نشان بدهد.
گاهی تکلیف نویسنده با شخصیت مشخص است؛ گاهی نویسنده، خودش، هم گیج شده و نمیتواند تصمیم بگیرد مخلوقش باید چه کار کند. هرچه هست، هر دوِ این وضعیتها خطرناک و نگران کننده است، چراکه وقتی تکلیفتان با شخصیت معلوم باشد ممکن است به سادگی در دام کلیشهها بیفتید و دم دستیترین واکنشها را برای شخصیت مفلوک انتخاب کنید، و در حالت دوم ممکن است سنگ تصمیم برای شخصیت چنان بزرگ شود که مغز نویسنده برای رهایی از چنان وزن و فشاری دست به انتخابی ساده لوحانه بزند و تمام ظرفیت انفجاری چنین موقعیتی را قربانی کند.
راه خلاصی از این تلهها این است که ارتباط خودتان با شخصیت را محکمتر و عمیقتر کنید. اول از همه، الگوی فکرکردن شخصیت را بشناسید. برای چنین کاری مطالعه منابع مختلف روان شناسی یکی از بهترین گزینه هاست. در قدم دوم، بهتر است گذشته شخصیتها را برای خودتان روی کاغذ بنویسید، حتی اگر قرار نباشد که از این گذشته در داستان استفاده کنید. داشتن یک «پیش داستان» (‘backstory’) قدرتمند باعث میشود نگاه شما به آن شخصیت تغییر کند و به شناخت دقیقتر و شفاف تری از انگیزهها و ظرفیتهای کاراکتر داستانی تان برسید.
در داستان «زخم شمشیر» از بورخس بزرگ، (امکان لورفتن داستان) شخصیتی به نام «جان وینسنت مون» داریم که شهرت غریبی دارد و نکات متناقضی درباره اش دهان به دهان میگردد. همین جریان مخاطب را وادار میکند که کنجکاوانه به دنبال جواب سؤالهایی بگردد که در ذهنش شکل گرفته است. داستان ادامه پیدا میکند و ناگهان با خاطرهای تکان دهنده و بسیار دردناک از شخصیت مواجه میشویم، اینکه چگونه در یک دوراهیْ معقولانه عمل شده و خیانتی یهوداگونه شکل گرفته و چه قربانی مسیح واری تقدیم شده است؛ و تازه معلوم میشود که چرا وینسنت مون ماجرای خودش را با این روش عجیب ــ که در داستان میخوانیم ــ تعریف میکند.
این شخصیت و اعماق پردرد و تاریکش مانند صاعقه بر سر مخاطب فرود میآید و چنان عمق پیدا میکند که خوانندهها در رودررویی با او احساساتی درهم و قروقاتی را تجربه میکنند: ازسویی دلسوزی و هم دردی و ترحم، و از سوی دیگر خشم و نفرت و تهوع ــ در یک کلام، تاریکی محض، بدون هیچ تسکینی، حتی موقتی. پس کشمکش را فراموش نکنید. (در یک قسمت دیگر، اختصاصا و مفصلا، درباره کشمکش در داستان صحبت میکنیم.)
قدم بعدی این است که مخاطب را برای مواجهه با شخصیت عمیق آماده کنید. این میتواند شامل انتقال افکار و درونیات او باشد (ازطریق دیالوگ یا نقل مستقیم، یا واکنشهای غیرعادی در موقعیتها و ...). تیر پیش داستان را هم همیشه در تیردان داشته باشید. برای مثال، در داستان «اجرت» که به «تعمیرکار» هم معروف است، از پرسیوال اِوِرت شخصیتی داریم که به طرز عجیبی قادر است همه چیز را تعمیر کند، آن هم در یک چشم به هم زدن.
این ماجرا از راست وریس کردن وسایل معمولی شروع میشود تا اینکه معلوم میشود شخصیت اصلی داستان حتی میتواند آدمها را هم تعمیر کند و نسخههای غیرمعمول شفابخش برای آنها تجویز کند. این موقعیتها با لحنی طنزآمیز بیان میشود. درنهایت، تعمیرکردنْ عواقب پیچیدهای به دنبال میآورد و، در لحظهای نزدیک به اوج داستان، دیالوگ شخصیت اصلی را میخوانیم:
ــ آدم باید مراقب باشد چه چیزهایی را درست میکند. اگر سوپاپ موتور را درست کنی، اما بلبرینگها کار نکند، موتور کار میکند، اما فشار بیشتر میشود.
شرمن به صورتِ متعجبِ داگلاس نگاهی انداخت.
ــ اگر بخواهی کویر را آبیاری کنی، دریا را خالی میکنی. درست کردن کار پیچیدهای است؛ و این دیالوگ، علی رغم فضای طنزآمیز داستان، جلوهای عمیق به شخصیت میبخشد، و در پایانْ داستان به شکلی آخرالزمانی و شگفت آور تمام میشود.
این است که برای ساختن شخصیتی عمیق باید او را از درون و بیرون تغذیه کرد و هرچه این کار هنرمندانهتر انجام شود نتیجه کار هم به همان نسبت شگفت انگیزتر و حیرت آورتر خواهد بود. درباره شخصیت پردازی و تکنیکهای گوناگونش حتما بیشتر خواهم گفت.
با احترام تمام به دریای عمودایستاده،که شمشیر و دانش و کردار را تا افقی دست نیافتنی تعالی داد.