تحصیل معرفت بعد از عمل! تربیت به سبک رحمانی در گفت‌وگو با حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدمهدی واعظ‌موسوی پیش بینی برگزاری ۲۰ محفل قرآنی در حج تمتع ۱۴۰۴ زیارت حرم نبوی با نرم‌افزار «نُسُک» | برگزاری سالگرد شهید رئیسی در هتل‌های مکه و مدینه مادر شهید رئیسی: تواضع بارزترین ویژگی ابراهیم بود نماهنگ «از تبار آفتاب» منتشر شد + فیلم در دیدار آیت‌الله جوادی آملی با آیت‌الله سیستانی در نجف چه گذشت؟ چه روز‌هایی در اردیبهشت ۱۴۰۴ قمر در عقرب است؟ خیری که محبت می‌آورد | مانند پیامبران خیرخواه یکدیگر باشیم تولیت آستان قدس رضوی: پیام رهبر معظم انقلاب به همایش یکصدمین سالگشت بازتأسیس حوزه علمیه قم باید عملیاتی شود ارائه بیش از ۷ میلیون خدمت به مردم به‌مناسبت گرامیداشت شهدای خدمت راه اندازی «تریبون ابراهیم» به مناسبت بزرگداشت آیت الله شهید رئیسی هشدار کرونایی به جانبازان و ایثارگران آمادگی استان کردستان برای میزبانی از زائران اربعین از ابتدای مردادماه ۱۴۰۴ معرفی ۳۲ مسجد از ۱۴ استان برای ثبت جهانی تولد «کانون فرهنگی آیات» از دل یک خانه | روایت یک بانوی جوان مشهدی از وقف آپارتمان خود برای خدمت به اهل بیت (ع) چله خدمت، پویشی مردمی در امتداد راه رئیس‌جمهور شهید تمامی دستگاه‌ها ملزم به ترویج فرهنگ وقف هستند لزوم تحول در سبک زندگی روحانیت | ساده‌زیستی باید احیا شود مادر شهیدان خوراکیان درگذشت
سرخط خبرها

به شیرینی مهربانی

  • کد خبر: ۲۵۰۳۸۸
  • ۲۱ شهريور ۱۴۰۳ - ۱۴:۳۳
به شیرینی مهربانی
آدم‌هایی می‌آمدند و آدم‌هایی می‌رفتند. صدای استکان‌های چای بود که به هم می‌خورد و صدای قهوه چی بود که با صدای بلند، شاگردش را صدا می‌کرد.
حمید سلطان آبادیان
عکاس و پادکستر

چشمان پیرمرد خیره مانده بود به هیچ جا. انگار که نمی‌دانست کجا را باید نگاه کند، چه کسی را باید بجوید. گنگ و مردد، حیران و سرگشته. چشمان پیرمرد، راهی بی انتها کشیده بود. درِ قهوه خانه که لولاهایش انگار سال‌ها بود روغنی به خود ندیده بودند، با صدایی غمگین باز می‌شد، آدم‌هایی می‌آمدند و آدم‌هایی می‌رفتند. صدای استکان‌های چای بود که به هم می‌خورد و صدای قهوه چی بود که با صدای بلند، شاگردش را صدا می‌کرد. اما حواس پیرمرد در این محدوده نبود. انگشتانش خشک شده بود دور استکانی که چای نیم خورده آن، داغی اش را از یاد برده بود.

- حاج آقا حواستا کجایه؟ چایی تا یخ کِرده ها، یکی دِگه بیارُم؟ پیرمرد یکهو به خودش آمد. برای چند لحظه به چشمان شاگردِ قهوه چی نگاه کرد. استکان سرد چایی اش را توی نعلبکی گذاشت و سرش را تکان داد. یک استکان چای داغ و پررنگِ دیگر، روی میز نشست. این استکان را بدون اینکه به چایی اش فرصت سرد شدن بدهد، بدون قند سرکشید. دهانش سوخت. 

طعمِ تلخ و گسِ چای، طعمِ غم‌های فروخورده پیرمرد بود. طعمِ افتادن پسرش از روی درختِ گردو، طعمِ هزینه‌های سنگین بیمارستان، طعمِ نداشتن یک آشنا در این شهر شلوغ، طعم تنهایی و غربت. نگاه پیرمرد دوباره افتاد توی پیاده رو، آدم‌ها بدون توقف می‌رفتند و می‌آمدند. هیچ کسی از حالِ کسی دیگر، باخبر نبود. انگار نگاهِ حیرانِ پیرمرد، که به دنبال آشنایی می‌گشت، در شلوغی شهر گم شده بود.

از جایش بلند شد و صندلی اش را عقب کشید. باید می‌رفت، اما به کجا؟ نمی‌دانست. نگاهِ خسته اش برای یک لحظه، روی تصویری آشنا افتاد که به دیوارِ پشت سرش نصب شده بود. صحنِ خیس و باران خورده. گنبد و بارگاه و یک آسمان آرامش. نگاهش آرام گرفت و ایستاد. آشنا را یافته بود. به این طرف میز آمد و روبه روی عکسِ روی دیوار نشست. تکیه داد و آهی از عمق سینه کشید.
- حاج آقا‌ای چایی ما تازه دمه، یک استکان دِگه بذِرُم؟

پیرمرد سرش را تکان داد. آدم‌ها از پشت سرِ پیرمرد می‌آمدند و می‌رفتند، اما حواس او، اینجا نبود. در یک صحنِ بارانی، رو به ایوان طلا ایستاده بود. قطره‌های باران به روی سروصورتش می‌ریختند و روحش را جلا می‌دادند. دلش آرام گرفته بود. آشنای او، مهربان‌ترین آشنا بود. یک حبه قند از توی قندان برداشت و بر دهان گذاشت. دهانش شیرین شد. به شیرینی دیدار یک آشنا در یک شهر غریب. به شیرینی مهربانی یک امام مهربان. به شیرینی آرامشی عمیق در دل تمام مصائب ...

عکس: نویدرضا حقیقی مود

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->