به گزارش شهرآرانیوز، در یک مسابقه فوتبال، پیش از بازی، رقبا آن قدر نقاط قوت و ضعف همدیگر را تحلیل میکنند که هر دو طرف خوب میدانند چطور حملات یکدیگر را خنثی و بی اثر کنند و، درمقابل، چطور در نقاط ضعف حریف برای خودشان درهایی باز کنند تا به هدف برسند. دلیل عمده چنین وضعیتی این است که معمولا بازیکنان همیشه وهمیشه به یک روش عمل میکنند و هیچ انعطافی ندارند: همه میدانند فلان بازیکن خوب ضربه سر میزند، ولی روی زمین عملکرد خوبی ندارد.
کاملا مشخص است که برای مهار او باید یک بازیکن قدبلند را مأمور کرد و ازطرف دیگر راه هافبکها را برای ارسال پاسهای هوایی سد کرد. همین را میتوان به چندین وچند حالت فرضی دیگر هم تعمیم داد، ولی، درهرصورت، سیستم ثابت است و فقط عملکرد تغییر میکند: نقاط ضعف وقوتِ ثابت، و حملهها و ضدحملههایی که میتواند در نفوذ یا خنثی کردن کارکرد داشته باشند.
اگر این مثال را بخواهیم به زمین ادبیات داستانی و نویسندگی بکشانیم، شاید تنها سایهای از آن باقی بماند، ولی بازهم به انتقال مفهوم مدنظر امروز کمک میکند. قاعدتا، مغز، ازآنجاکه به دلیل ویژگیهای نخستینی که در خودش حفظ کرده است عادت به لانه سازی و ایجاد منطقه امن دارد، شخص نویسنده را وادار میکند که معمولا در محدوده مشخص و کوچکی از تکنیکها و ترفندها بچرخد. مثلا، زاویه دید معمولا یکی است (همینگوی و علاقه اش به سوم شخص)، فضاها در حالت خاصی حفظ میشوند (کارور و فضاهای آپارتمانی)، مدل جمله بندی در یک سیکل تکراری میافتد (جویس کرول اوتس و زبان ساده و دم دستی اش).
وقتی مغزْ نویسنده را وادار میکند که در محدوده مشخصی عمل کند، چند اتفاق میافتد: اول ازهمه، عباراتی مانند «پرواز خیال» یا «تخیل افسارگسیخته» و موارد مشابه دیگر فقط وفقط شعارهایی توخالی میشوند، چون دراصل (درحقیقت و درواقعیت) نویسنده به جانوری میمانَد که ریسمانی بر گردنش حلقه شده و آن را با میخی فرورفته در زمین محکم کرده اند.
نهایت میدانی که نویسنده میتواند در آن حرکت کند شبیه به دایرهای است که یک پرگار میکشد و قطر آن دقیقا به اندازه همان ریسمانی خواهد بود که بر گردن دارد. قاعدتا، میدانید که در این مثال با کمیتهایی قابل اندازه گیری طرفیم و در دنیای ذهنی مان با پدیدههایی غیرقابل اندازه گیری (یا شاید هم پدیدههایی انتزاعی که اندازه گیری آنها بسیار پیچیدهتر است).
اتفاق دوم این است که تمام داستانهای نویسنده شبیه به هم میشوند، به نحوی که مخاطب قبل از خواندن داستان میتواند حدس بزند که قرار است با چه چیزی مواجه شود.
سوم اینکه جهان داستانی نویسنده برای شخص خودش تکراری میشود؛ دیگر خبری از کشف وشهود نخواهد بود و نویسنده از درون پیر میشود. (شاید کوسههایی که در «پیرمرد و دریا» آن اره ماهی بزرگ و زیبا را آرام آرام مثله میکنند و میخورند نمادی از همین وضعیت باشند.) در این حالت، تنها چیزی که زیبنده مغز نویسنده است گلولهای سربی است که با سرعتی خیره کننده از میان آن عبور کند تا چنین مغز ساکن و مرده و بی کشفی را در دم خاموش کند.
کاملا مشخص است که در این حالت نویسنده وضع همان بازیکن فوتبالی را پیدا میکند که تمام استراتژی اش از پیش مشخص است و هر حرکتی انجام دهد نه شگفتی به دنبال دارد و نه چیزی غیرقابل پیش بینی ارائه میدهد: کتابی باز، نامهای ازپیش خوانده و تکلیفی کاملا معلوم.
درمقابل چنین وضعی، چه چیزی قرار دارد؟
بیایید همچنان با مثال بازیکن فوتبال پیش برویم. اگر این بازیکن فرضی هربار تکنیکها و تاکتیک هایش را عوض کند، چه میشود، برای مثال در یک بازی تمرکزش را روی ارسالهای بلند و ضربههای سر بگذارد، در بازی دیگر فقط روی زمین کار کند و با پاسهای عمقی دیوار دفاعی را تخریب کند، در بازی دیگر جای گیری نامتعارفی در زمین داشته باشد و بازیکنان حریف را گیج کند؟ چنین عملکردی در این میدان گسترده تکنیکی و تاکتیکی مهارت بالایی میطلبد: اشراف زیاد و عمیق فرد به کاری که انجام میدهد و ــ درنهایت ــ لجبازی مدام با پدیده لانه سازی مغز؛ یعنی، هرزمان ذهنمان شروع به ساختن یک منطقه امن میکند، با حرکتی قاطع حصارهایش را بشکنیم.
مسلما، در دنیای ادبیات داستانی قرار نیست با حریفی روبه رو شویم (حداقل نه به آن شکلی که در فوتبال مطرح است). اما، اگر قرار باشد مخاطب دست نویسنده را بخواند و همیشه یک قدم از او جلوتر باشد، فقط یک معنی دارد، آن هم اینکه جهان داستانی آن نویسنده به انتها رسیده است.
پس دو راه چاره برای سالک راه نویسندگی میماند: اول اینکه اجازه ندهد مغزش در جایی لانه درست کند و دوم اینکه همیشه درحال یادگیری باشد، آموختن تکنیکهای جدید و ترفندهایی که تابه حال امتحانشان نکرده است. برای مثال، دو کتابی که ازاین نظر حیرت انگیز عمل کرده اند را میتوانم نام ببرم: اولی «دشت سوزان» از خوان رولفوِ بزرگ، و دومی «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری» از ایتالو کالوینوِ دوست داشتنی.
این معضل وجه دیگری دارد که همیشه در سایه ایستاده، پنهان و نامحسوس نفس میکشد، و رویارویی با آن از سختترین کارهاست.
(ادامه دارد.)
با احترام عمیق به ایتالو کالوینو و آثارش که کلکسیونی بی نظیر از تکنیک و مهارت است.