چرا باید صبر کنیم؟ ایمان داشته باش تا هدایت شوی | درباره لزوم هدایت قرآنی در زندگی بشر آیت‌الله علم‌الهدی: فرهنگ بسیجی محور عمل کارگزاران نظام باشد | هیچ منطقی در گرانی‌های بازار نیست آیت‌الله علم‌الهدی: بسیجیان دانشجو و طلبه، نگهبان اعتقادی جریان بسیج هستند+ویدئو پیکر مطهر ۱۴ شهید گمنام دفاع مقدس در استان خراسان رضوی تشییع می‌شود رئیس کمیته امداد: خیرین بازوان انقلاب در خدمت‌رسانی به نیازمندان هستند جمع‌آوری ۴۰ میلیارد تومان کمک برای مردم غزه و لبنان توسط خیرین و هیئت‌های مذهبی کشور قصه آقای راستگو | یادی از حجت‌الاسلام محمدحسن راستگو، روحانی نام‌آشنای مشهدی مروری بر روایات ائمه اطهار (ع) درباره عقل | بهترین نعمت برای دنیا و آخرت نصرت الهی در پرتو صبر و پایداری دهک‌بندی ارائه خدمات به ایثارگران از بودجه حذف می‌شود خوش‌به‌حال گردو‌ها اعتکاف ماه مبارک رجب با حضور ۱۵۰۰ معتکف در حرم امام‌رضا(ع) برگزار می‌شود + فیلم (۳۰ آبان ۱۴۰۳) مروری بر زندگی و خدمات استاد «مهدی ولائی»، مأمور ثبت‌احوال نسخه‌های خطی حرم امام‌رضا(ع) زیارت، مدارِ معرفتیِ تربیت لبخند بزن تا سعادتمند شوی | مروری بر بیانات امام رضا (ع) درباره شادی و سرور خانه‌هایی که حکم بهشت را دارند «پدر»؛ مایه رحمت، مظهر قدرت | بررسی بایدهای نقش پدر خانواده براساس آموزه‌های دینی رونمایی از پایگاه تخصصی «مقاومت» در کتابخانه آستان قدس رضوی (۲۹ آبان ۱۴۰۳)
سرخط خبرها

آقا، کینگ است

  • کد خبر: ۲۹۳۵۰۶
  • ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ۱۳:۰۲
آقا، کینگ است
گفتم: امام عالم به غیبه... امام قبل از اینکه لب هات تکون بخوره و حرف بزنی می‌دونه توی دلت چه خبره. گفت: واکعا؟ گفتم: واقعا... گفت: یعنی می‌فهمه من به ژاکلین عاشگی دارم ولی بهش نگفتم. گفتم: بله.

گفت: آگاحامد سر آگا شلوگ است، بریم بعدا بیاییم. این‌ها خیلی کارشان طول می‌کشد؟! گفتم: بیا ادوارد بیا... اینجا با همه جا فرق داره، تو اولین بارته که میای، طبیعیه... نه گفتم چکار کند، نه امرو نهیی کردم، راحتش گذاشتم. نیم ساعتی چسبیده بود به ضریح و ول نمی‌کرد. صبر کردم آمد بعد کفش‌ها را گرفتیم و رفتیم توی سرشور، چای ماسالای معرکه صمد را بخوریم. بعد از زیارت در یک شب سرد استخوان سوز مشهد چه بهتر از ماسالای صمدپز؟

توی راه گفت: چیگد، اما پول داشت توی ضریح. گفتم: سلطان زشته چپش خالی باشه؟! گفت: چپ یعنی چی؟ گفتم: مشت، جیب حساب، اکانت. گفت: ولی پول‌ها روی زمین بود. گفتم: حساب و کتاب داره. گفت: آگاحامد؟ گفتم: جانم. گفت: ایمام چیگد پول داره؟ گفتم: هرچی توی حرم دیدی از کابل و سنگ و کلید و نور و شیر و کاشی و لوله و چراغ، امام رضامون کارخونه و معدنش رو داره، توی لندن شما هم شنیدم پاساژ داره. گفت: کینگ واگعی ایشانه؟!

گفتم: بله... گفت: آگا حامد... گفتم: جانم. گفت: ایمام چی جور حاجت‌ها را کاتی (قانی) نمی‌کند؟ مثلا یکی بچه می‌خواد، یکی سرطان داره، یکی زندانه، یکی عاشگ است، چه جوری این آدم‌ها را کاتی نمی‌کنه؟

گفتم: امام عالم به غیبه... امام قبل از اینکه لب هات تکون بخوره و حرف بزنی می‌دونه توی دلت چه خبره. گفت: واکعا؟ گفتم: واقعا... گفت: یعنی می‌فهمه من به ژاکلین عاشگی دارم ولی بهش نگفتم. گفتم: بله. گفت: ژاکلین هم نمی‌دونه. گفتم: امام رضا یه پدر مهربون و خیرخواهه؟! گفت: اگه بگم ژاکلین می‌پذیره؟ گفتم: به کی بگی؟! گفت: امام رضا. گفتم: به زور نخواه بگو اگر با ژاکلین خوشبخت میشم، صلاحه، شما دوست دارین، ژاکلین رو به من برسونید. ته ماسالایش را سر کشید. گفت: بریم. گفتم: کجا؟ گفت: حرم. گفتم: الان حرم بودی. گفت: می‌خوام ژاکلین رو بگم. گفتم: از همین جا بگو می‌شنوه. گفت: واکعا؟ 

گفتم: بله رو به حرم وایسا بگو. رو به حرم ایستاد لب هایش تکان می‌خورد چشمانش سرخ. بعد برگشت من را نگاه کرد، گفت: دلم برای ضاریح؟! تنگ شد. میرم دم گوشش میگم، تو برو ماشین رو بیار من زود آمدن هستم! ادوارد می‌دوید عرض خیابان را، من مست طعم ماسالا بودم، بخار از بینی ام خارج میشد، به این فکر می‌کردم برای عروسی شان که حال دارد برود تا لندن!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->