دیدار تولیت آستان قدس رضوی با خانواده آتش نشان فداکار مشهدی به من مشورت بدهید! کلید طلایی برای ساختن سرنوشتی روشن | مروری بر فواید مشورت در زندگی وقف، از سنت دیروز تا موتور توسعه امروز آیت‌الله علم‌الهدی: مجتمع‌های آموزشی ویژه بانوان درمناطق حاشیه‌ای برای جذب نسل جوان ایجاد شود آزادی ۱۵۰۰ زندانی خراسان رضوی به مناسبت سالروز میلاد پیامبراسلام(ص) | آغاز پویش «به عشق پیامبر(ص) می‌بخشم» + فیلم نماز باران در حرم مطهر امام‌رضا(ع) اقامه شد هجرت تاریخی حضرت معصومه(س) به قم و پیام‌های ماندگار آن برای جهان اسلام خراسان رضوی، پیشگام در بهره‌برداری از انرژی خورشیدی و طرح‌های نوین آبیاری با سرمایه وقف رشد فکری و ایجاد نشاط اجتماعی به سبک پیامبر مهربانی | بررسی جلوه‌ها و آثار مشورت در سیره پیامبر ختمی‌مرتبت(ص) تجلیل از واقفان و خیران خراسان رضوی در همایش استانی «یاوران وقف» | وقف ۱۳۰ میلیارد تومانی توسط بانوی مشهدی احیای سنت وقف، راهکار تحقق باقیات‌صالحات و خدمت به جامعه است + فیلم خطبه‌خوانی خادمان حرم فاطمی در آستانه ۲۳ ربیع‌الاول + فیلم هفدهمین دوره آزمون کتبی ترنم وحی برگزار شد درخواست وزارت فرهنگ برای تدوین آیین‌نامه‌ حمایت از آثار منتخب قرآنی مشهد میزبان برگزاری همایش بازخوانی «علامه فرزانه» + جزئیات محله طرق و تنها شهید ترورش | بازخوانی زندگی سید جعفر سعادتخواه پژوهش جدید در مطالعات اندیشه امت واحده اسلامی در آستانه انتشار نخستین نشست تخصصی بنیاد شهید و امور ایثارگران در خصوص شهدای جنگ ۱۲ روزه برگزار شد اعزام سالانه ۱۴ هزار مبلغ از قم در مناسبت‌های تبلیغی
سرخط خبرها

مرور اندوه مرد

  • کد خبر: ۳۰۳۷۸۵
  • ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۵
مرور اندوه مرد
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

من یک خانواده کوچک دوست‌داشتنی می‌شناسم که توی یک شهر قشنگ و دوست‌داشتنی زندگی می‌کردند. این خانواده چهار فرزند داشتند و منتظر پنجمی بودند، خانه کوچکشان بغل مسجد بود و هر روز صدای بازی بچه‌ها هوریز می‌کرد توی حیاط مسجد. زن هرچه که می‌پخت اول سهم همسایه‌ها را کنار می‌گذاشت. مرد کارآفرین بود، توی این سی‌و‌چند سال عمرش چندتا چاه حفر کرده بود. کلی باغ طراحی کرده و ساخته بود. ورزشکار بود و توی فنون رزمی هم خیلی تبحر داشت.

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد کلی مقام و پست داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد و حواسش به مردم بود. دوشنبه بود، پدر همسرش چند وقتی بود ناخوش بود، دورش را خلوت کردند، دختر مرد و نوه‌هایش کنارش بودند.

درهمسر، حاکم آن دیار بود و گفت قلم و کاغذ بیاورید چیزی یادگار بنویسم. یکی از آنها گفت‌: هذیان می‌گوید. مرد از نوشتن پشیمان شد. برای بار چندم گفت که وقتی من رفتم دامادم، پسر عمویم، پدر نوه‌های من جانشین من است و نشد... یعنی می‌شد که بشود ولی نگذاشتند. 

بگذریم. چند ماه بعد، مادر همین خانواده شب‌ها می‌رفت در خانه همه مردمان شهر، یادآوری می‌کرد حرف‌های پدرش را. واقعه غدیر را. جانشینی را ولی انگار کل شهر آلزایمر گرفته بودند. یک آلزایمر تزریق شده. حق شوهرش را خورده بودند و یکی را گذاشته بودند برای حکمرانی. ولی به رأی و تأیید و بیعت شوهرش نیاز داشتند. علی باید می‌پذیرفت، بی‌بیعت علی این کودتا یک‌قران هم نمی‌ارزید. علی و چند نفر دیگر در خانه متحصن شده بودند. به نشانه اعتراض مسجد نمی‌آمدند.

آنها که به دنبال کودتا بودند بالاخره رفتند و فرمان هجوم به خانه علی را گرفتند. بقیه‌اش را من رمق ندارم بنویسم. سر انگشت‌هایم مثل شمع آب می‌شود و جگرم‌کباب. دل را باید در مصیبت مادر خاکستر کرد و سوخت. باید سوخت آن‌گونه که خودش پشت در. من را چه به نوشتن از این مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->