دهلی نو محفل شاعرانه در پاسداشت حضرت زهرا(س) شد تأکید معاون وزیر فرهنگ در حمایت از تولید محتوای قرآنی در مناطق روستایی و عشایری آیت الله مکارم شیرازی: حوزه علمیه در استفاده از هوش مصنوعی پیشگام باشد مشکل معیشت طلاب حل شود | انتقاد از برخورد گزینشی رسانه‌ها نسبت به روحانیت مشهد، میزبان برگزاری دهمین کنگره ملی اعتکاف تجهیز کتابخانه آستان قدس رضوی به تولیدات پژوهشی بنیاد بین المللی امام رضا(ع) جشنواره «میقات» فرصتی برای شناسایی هنر زائران در ایام حج غسال ۸۰۰ شهید دفاع مقدس به فرزند شهیدش پیوست هزار و ۴۲۲ اثر به اجلاسیه سراسری نماز ارسال شد حماسه‌ساز حماس | درباره «شیخ احمد یاسین» نماد مقاومت فلسطین شرح جزئیات اولویت‌ها و هزینه اولیه ثبت‌نام حج ۱۴۰۵ داشته‌ها و نداشته‌ها ملاک محبت خداوند است؟! در پناه بی‌کرانگی | مروری بر نتایج رفتاری درباره توحیدباوری نمایشی که فاصله نسل‌ها را شکست تولیت آستان قدس رضوی: قهرمانی تیم‎‌های ملی کشتی، گسترش وحدت و همدلی را در جامعه رقم زد قطار مهربانی چه مکان‌هایی برای اقامه نماز مکروه است؟ سخن رهبر انقلاب درباره مجتهدان زن، صرف توصیه نیست بلکه الزام‌آور است «نقاره‌چی»؛ داستان زندگی زنده‌یاد احمد قوام شکوهی و پیوند تاریخ، حرم امام رضا(ع) و ادبیات نوجوان تولیت آستان قدس رضوی: رسالت علمای دینی، افشای توطئه‌های دشمنان و حفظ کیان اسلام است
سرخط خبرها

مرور اندوه مرد

  • کد خبر: ۳۰۳۷۸۵
  • ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۵
مرور اندوه مرد
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

من یک خانواده کوچک دوست‌داشتنی می‌شناسم که توی یک شهر قشنگ و دوست‌داشتنی زندگی می‌کردند. این خانواده چهار فرزند داشتند و منتظر پنجمی بودند، خانه کوچکشان بغل مسجد بود و هر روز صدای بازی بچه‌ها هوریز می‌کرد توی حیاط مسجد. زن هرچه که می‌پخت اول سهم همسایه‌ها را کنار می‌گذاشت. مرد کارآفرین بود، توی این سی‌و‌چند سال عمرش چندتا چاه حفر کرده بود. کلی باغ طراحی کرده و ساخته بود. ورزشکار بود و توی فنون رزمی هم خیلی تبحر داشت.

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد کلی مقام و پست داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد و حواسش به مردم بود. دوشنبه بود، پدر همسرش چند وقتی بود ناخوش بود، دورش را خلوت کردند، دختر مرد و نوه‌هایش کنارش بودند.

درهمسر، حاکم آن دیار بود و گفت قلم و کاغذ بیاورید چیزی یادگار بنویسم. یکی از آنها گفت‌: هذیان می‌گوید. مرد از نوشتن پشیمان شد. برای بار چندم گفت که وقتی من رفتم دامادم، پسر عمویم، پدر نوه‌های من جانشین من است و نشد... یعنی می‌شد که بشود ولی نگذاشتند. 

بگذریم. چند ماه بعد، مادر همین خانواده شب‌ها می‌رفت در خانه همه مردمان شهر، یادآوری می‌کرد حرف‌های پدرش را. واقعه غدیر را. جانشینی را ولی انگار کل شهر آلزایمر گرفته بودند. یک آلزایمر تزریق شده. حق شوهرش را خورده بودند و یکی را گذاشته بودند برای حکمرانی. ولی به رأی و تأیید و بیعت شوهرش نیاز داشتند. علی باید می‌پذیرفت، بی‌بیعت علی این کودتا یک‌قران هم نمی‌ارزید. علی و چند نفر دیگر در خانه متحصن شده بودند. به نشانه اعتراض مسجد نمی‌آمدند.

آنها که به دنبال کودتا بودند بالاخره رفتند و فرمان هجوم به خانه علی را گرفتند. بقیه‌اش را من رمق ندارم بنویسم. سر انگشت‌هایم مثل شمع آب می‌شود و جگرم‌کباب. دل را باید در مصیبت مادر خاکستر کرد و سوخت. باید سوخت آن‌گونه که خودش پشت در. من را چه به نوشتن از این مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->