همیشه وقتی به پیرمرد فکر میکنم، بهتم، یک کتابخانه، یک عصا و یک عینک، تقریبا همه داراییاش از دنیا، به گمانم همین بود. جملهای شنیدم از بزرگی که میگفت عوض اینکه دنبال دنیا بیفتی، برای دنیا ناز کن، او دنبالت میافتد و این انگار همه جهانبینی پیرمرد بود. برای دنیا ناز کرد، دنیا را پس زد و شد دنیای خیلی از جوانهای روزگارش. اینجوری نبود که دستش از مالومنال کوتاه باشد و پسش بزند، اتفاقا بزرگزاده بود و خاندانی متمول داشت، اما چشم بست.
توی احوالاتش میخواندم که جوانیهایش سیگار هم میکشیده و یک روز که هوس کرده، رفته سر طاقچه و دیده پاکتش خالی است و بعد کفشوکلاه کرده برود دنبال خرید سیگار و وسط راه گفته: چشمم روشن آقاسید، شدی بنده سیگار و راهی کوچهات کرده و همانجا به خودش نهیب زده و سیگار را کنار گذاشته. دل به خدا سپردن و یقین و اعتماد و اعتقاد راسخ به خدا و کارهایش، از او آدمی ساخت که در سالهای مبارزه گفته بود هیچ کشوری هم راهم ندهد، توی دریاها کشتیبهکشتی سفر میکنم و کارم را که بیدار کردن مردم است، انجام میدهم.
خیلی حرف است استاد اخلاق باشی، عرفان و اصول و کلام و فقه را تا پله آخر رفته باشی و نشسته باشی بر تارک مرجعیت و یکهو هدفی را که سالها علمای شیعه آرزویش را داشتند، خیز برداری بهسمت تحققش و بشوی منتهیالیه آرزوی کلینیها و مجلسیها و میردامادها و الییومناهذا...
جمله معروفی هست که شنیدیم همه و میگوید: سیاست پدرومادر ندارد و سپیدخوانی این جمله این است که سیاست به معنای اکنونش مفهومی حرامزاده دارد؛ یعنی توافقی و زدوبندی و صلح و جنگی و معاهده و پیمانی بیقیدوشرط که برای رسیدن به اهداف اهلش هیچ مبنای اخلاقی ندارد و هرچیزی از یک موجود بیپدرومادر برمی آید، و او با حرفی جدید آمد، با جهانی جدید، او از حکمرانی خدا گفت و دیده شدن پابرهنهها و کوخنشینها و یک مویشان را با کاخنشینها عوض نکرد. حرفهاش را هنوز ورق میزنم و میخوانم و میبینم چقدر عجیباند، چقدر امروز هم به هشدارها و نهیبهایی که داده و زده است، مبتلاییم و چقدر پیشبینیهایش دقیق و درست بود.
سیوچند سال از رفتنش میگذرد و تشییع پیکرش، مقبولیت و عزت و شکوهش را برای همیشه تاریخ ترجمه کرد. هربار که ایام سالگرد ارتحالش میشود، این بیت محمدعلی بهمنی مرحوم در ذهنم مرور میشود که در سوگش گفته بود:
ما به جسم شهدا گریه نکردیم مگرمیتوانیم به جان شهدا گریه کنیم