معاون استاندار خراسان رضوی: اداره کشور در جنگ ۱۲روزه به دست رهبری، نماد رهبری مقتدر و اتحاد مقدس ملت ایران بود بخش ویژه جشنواره ملی ادبی «واج» به آثار حوزویان اختصاص یافت آیینه تمام‌نمای فاطمی | بررسی برخی ابعاد شخصیتی و ویژگی‌های حضرت زینب کبری(س) تشییع و تدفین پیکر مادر شهیدان عاکفی + فیلم شیخ نعیم قاسم: امام خامنه‌ای در تمامی ابعاد زندگی اسلامی پیش‌گام هستند پرداخت پاداش به مجموعه‌های زیان‌ده بنیاد شهید ممنوع اعلام شد المان شهدای جنگ ۱۲روزه ساخته می‌شود رونمایی از ۳ طرح ملی مرکز عالی قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کنگره ملی شعر فاطمی میزبان آثار شاعران در ۳ زبان مختلف می‌شود + جزئیات معرفی حافظان و قاریان برتر قرآن کشور در سال ۱۴۰۴ آیا مقام امام‌زمان(عج) در کربلا، سندیت دارد؟ پیام تبریک عباس عراقچی به مناسبت میلاد حضرت زینب(س) تصویری از تشرف آیت الله خامنه‌ای به حرم حضرت زینب (س) در سال ۶۳ پیام تقدیر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس و مقاومت از عوامل فیلم «مجنون» و سریال «پسران هور» تبیین صبر جمیل زینبی در مکتب رضوی مدیرکل مرکز هنر‌های نمایشی حوزه هنری: تئاتر مسجدی، تربیت هنرمندان متعهد و متخصص کشور را تضمین می‌کند خانواده؛ سنگری برای حفظ آرامش و هویت خانواده امن با محبت | خانواده در سایه مهرورزی به امنیت دست می‌یابد هشدار رئیس بنیاد شهید درخصوص انتشار خبرهای کذب صدور کارت‌ برای آزادگان توسط بیگانگان حکمرانان آمریکایی وحشت خود از خیزش‌های عمومی در این کشور را کتمان نکنند
سرخط خبرها

مرور اندوه مرد

  • کد خبر: ۳۰۳۷۸۵
  • ۱۴ آذر ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۵
مرور اندوه مرد
مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

من یک خانواده کوچک دوست‌داشتنی می‌شناسم که توی یک شهر قشنگ و دوست‌داشتنی زندگی می‌کردند. این خانواده چهار فرزند داشتند و منتظر پنجمی بودند، خانه کوچکشان بغل مسجد بود و هر روز صدای بازی بچه‌ها هوریز می‌کرد توی حیاط مسجد. زن هرچه که می‌پخت اول سهم همسایه‌ها را کنار می‌گذاشت. مرد کارآفرین بود، توی این سی‌و‌چند سال عمرش چندتا چاه حفر کرده بود. کلی باغ طراحی کرده و ساخته بود. ورزشکار بود و توی فنون رزمی هم خیلی تبحر داشت.

مرد توی جنگ چندباری جانباز شده بود و با توجه به منصب پدرهمسرش که پسر عمویش هم بود، می‌توانست با مدارک جانبازی و تخصص و توان مدیریتی که داشت کلی درآمد داشته باشد کلی مقام و پست داشته باشد، ولی کار خصوصی و شخصی را دنبال کرد و حواسش به مردم بود. دوشنبه بود، پدر همسرش چند وقتی بود ناخوش بود، دورش را خلوت کردند، دختر مرد و نوه‌هایش کنارش بودند.

درهمسر، حاکم آن دیار بود و گفت قلم و کاغذ بیاورید چیزی یادگار بنویسم. یکی از آنها گفت‌: هذیان می‌گوید. مرد از نوشتن پشیمان شد. برای بار چندم گفت که وقتی من رفتم دامادم، پسر عمویم، پدر نوه‌های من جانشین من است و نشد... یعنی می‌شد که بشود ولی نگذاشتند. 

بگذریم. چند ماه بعد، مادر همین خانواده شب‌ها می‌رفت در خانه همه مردمان شهر، یادآوری می‌کرد حرف‌های پدرش را. واقعه غدیر را. جانشینی را ولی انگار کل شهر آلزایمر گرفته بودند. یک آلزایمر تزریق شده. حق شوهرش را خورده بودند و یکی را گذاشته بودند برای حکمرانی. ولی به رأی و تأیید و بیعت شوهرش نیاز داشتند. علی باید می‌پذیرفت، بی‌بیعت علی این کودتا یک‌قران هم نمی‌ارزید. علی و چند نفر دیگر در خانه متحصن شده بودند. به نشانه اعتراض مسجد نمی‌آمدند.

آنها که به دنبال کودتا بودند بالاخره رفتند و فرمان هجوم به خانه علی را گرفتند. بقیه‌اش را من رمق ندارم بنویسم. سر انگشت‌هایم مثل شمع آب می‌شود و جگرم‌کباب. دل را باید در مصیبت مادر خاکستر کرد و سوخت. باید سوخت آن‌گونه که خودش پشت در. من را چه به نوشتن از این مادر.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->