کربلای ۴ برای من یک عملیات عاشورایی است؛ یک حماسه مظلوم و عاشقانه که حسرتِ حضور در آن بر جانم مانده است. من وقتی رسیدم که کار تمام شده بود. حسرتی که بارها با خواندن «یا لیتَنى کنتُ معکم فأفوز فوزا عظیما» در دل از آن یاد کردهام. در تجدید آن یاد ماندگار، اینبار قلم به نام جاودانه مردی متبرک میکنم که از جنس کربلای ۴ بود؛ از جنس همه کربلاهای دفاع مقدس؛ محمودآقای ما را حکایتی بود با آب. این را از «دستنماز» گرفتنش میشد فهمید. ذکر میگفت به ازای هر مشت آب. نمازش هم به طراوت آب بود و حتما سرشار جواب. از اذان به اقامه میرسید و تکبیرالاحرامی که حرمت میافزود؛ ا... اکبر.
بسما... الرحمنالرحیم. من نماز محمود را دوست داشتم. دعایش را دوست داشتم، اما وضویش و رازخوانیاش با آب، مرا دچار میکرد. غواص بود آخر؛ خویشاوند نزدیک آب. آب هم معنایش معلوم است؛ زندگی. همین بود که محمود را به مأموریتِ نکشتن مبعوث کرده بود. وقتی در تاریکروشن حوالی صبح ۲۰ بهمن ۱۳۶۴ از اروند بیرون آمد، سینهبهسینه شد با سرباز عراقی که اسلحهدردست آب را میکاوید.
محمود کارد سنگریاش را بیرون کشید. سرباز عراقی، انگار قالب تهی کرد؛ افتاد. ترس کاری کرد که نیاز به کارد نباشد. اگر بود هم، محمود تا میتوانست، از آن استفاده نمیکرد. یاد گرفته بود بیکشتن هم راه خود را باز کند. در آن تاریکروشنی، اما هیبتش در لباس غواصی، کار را آسان کرده بود.
دستهای سرباز را بست تا وقتی به هوش آمد، هوس چیزی نکند و رفت تا بازهم راه را باز کند برای رزمندگانی که باید معجزهوار، خود را به فاو میرساندند. در عملیاتهای بعد هم غواص بود. مرد شط و هور و آب. تا میتوانست، دست به اسلحه نمیشد. چه نیازی بود به تیر و حتی تیغ وقتی میشود به شکلی دیگر، جنگجوی دشمن را از راه به در کرد؟ ما که مثل دشمن نبودیم که در قتل هم اسراف میکرد؛ مثل آنها نبودیم که از کشتن لذت میبردند.
محمود حرمت آب و زندگی را میدانست، حتی دربرابر دشمنی که هیچکدام را حرمت نمینهاد و در کربلای ۴، «دیگ آبگوشت» بار گذاشته بود؛ دیگی که اروند بود! بعد هم دیدیم که چقدر در کشتن حریصاند، حتی دربرابر غواصهایی که تا میشد، نمیزدند؛ مردانی که در استفاده از قبضه سرنیزه هم با احتیاط عمل میکردند. محمود زخم برداشت، اما ماند. در عملیاتهای دیگر هم بود تا آخرین روز جنگ. بارها زخم برداشت، اما رابطهاش با آب همچنان زلال ادامه یافت؛ مثل دیگر غواصهای باقیمانده از کربلای ۴. حتی بعد جنگ هم حکایتش با آب، به کربلا میرسید.
به نیابت از همرزمان آن حماسه جاوید در سلام بر سیدالشهدا (ع). در تحریرِ بیصدای «یا لیتَنى کنتُ معکم فأفوز فوزا عظیما» که رو به نینوا ادا میشد. او سرانجام در سحری رمضانگاهی بر اثر جراحات به یادگارمانده از جنگ به غواصهای کربلای ۴ پیوست. اما آیا ما را هم سعادتی چنین خواهد بود؟ برای هم دعا کنیم؛ شاید به اجابت برسد.