آثار منتخب سیروس الوند در شبکه نمایش روی آنتن می‌روند + زمان پخش عمو پورنگ برای نوجوانان با نیازهای ویژه اجرا می‌کند استوری جدید فریبا نادری پس از مصاحبه جنجالی‌اش | مخلص بچه‌های ونک هستم! + عکس بنیاد سینمایی فارابی حامی ساخت فیلم بلند از «تایپیست» شد فصل جدید «لیسانسه‌ها» ساخته می‌شود؟ وعده وزیر فرهنگ و ارشاد برای پایان پروژه تئاتر شهر تا جشنواره فجر واکنش تند نیوشا ضیغمی به مصاحبه فریبا نادری + عکس حادثه برای عوامل سریال «بیست و یک» در تهران آمار فروش نمایش‌های روی صحنه تئاتر مشهد در هفته گذشته (۲۶ مهر تا ۲ آبان ۱۴۰۴) آغاز پنجمین جشنواره ملی شعر کودک تکذیب نمایش فیلم «زن و بچه» سعید روستایی در جشنواره حیفا اسرائیل ترانه امروز خالی از حکمت است | گفت وگو با امید روزبه به بهانه رونمایی از سومین مجموعه ترانه های او صحبت‌های «علی نصیریان» در مراسم رونمایی از کتاب «چمدان تئاتر» فرهاد آییش استقبال مردم مصر از سریال «یوسف پیامبر» نادر فلاح روی صحنه «رقص پا» می‌رود داوری «الیکا عبدالرزاقی» در جشنواره تئاتر خیابانی مریوان آغاز پیش‌تولید سریال «بازی شجاعت» برای پخش از شبکه خانگی کج‌سلیقگی در کمدی‌ها ادامه دارد | نگاهی به فیلم «کج‌پیله» که تابوشکنی فرهنگی را رمز موفقیت خیالی‌اش می‌داند + نظر مخاطبان
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | این ۱۶ نفر که به من زل زده‌اند (بخش اول)

  • کد خبر: ۳۱۲۹۴۲
  • ۰۷ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۲:۲۷
آموزش داستان نویسی | این ۱۶ نفر که به من زل زده‌اند (بخش اول)
آدم‌ها در ابتدا سایه‌هایی محو و بی‌هویت‌اند، غریبه‌هایی که هیچ نشانه‌ای از آنها درکار نیست و خواننده اصلا تکلیف خودش با آنها را نمی‌داند.

به گزارش شهرآرانیوز؛ بگذارید در همین ابتدای کار درباره فرایندی صحبت کنیم که قرار است در ادامه این یادداشت و البته یادداشت‌های بعدی استفاده‌های زیادی از آن داشته باشیم. دراصل، این یک مفهوم مهم در درک ادبیات داستانی است، اینکه فرایند خلق داستان (توسط نویسنده) و فرایند درک و مطالعه آن (توسط خواننده) دو مقوله کاملا متفاوت و جدا از یکدیگرند که خیلی از آدم‌ها، در هر سمتی که باشند (نویسنده، مدرس یا خواننده کتاب)، خیلی وقت‌ها آنها را باهم اشتباه می‌گیرند.

زمانی‌که نویسنده مشغول نوشتن یک داستان است، با فضا و شخصیت‌ها و اینکه قرار است چه اتفاقی بیفتد آشناست. این را یک مفهوم عام درنظر بگیرید، وگرنه ممکن است نویسنده، به‌تبع سنّت سوررئالیست‌ها، بخواهد بداهه‌نویسی یا نوشتن براساس تداعی آزاد را تجربه کند. در‌هر صورت، فعلا کاری با این موارد استثنا نداریم، اگرچه حتی در چنین وضعیت‌هایی هم ذهن ناهوشیار یا به‌اصطلاح ناخودآگاه ما از مسیر روایت و بداهه‌ای که درحال نوشته‌شدن است اطلاع دارد و ظاهرا الگو و نقشه‌ای قبلی برای آن دارد.

به‌این‌ترتیب، ابتدا خیالات و تصورات در ذهن نویسنده شکل می‌گیرند و بعد به کلمه تبدیل می‌شوند. مثلا، وقتی نویسنده به یکی می‌گوید «احمد» و به یکی‌دیگر می‌گوید «محمود»، قبل از آمدن این دو کلمه در متن، تاریخچه و تصوری کلی از این دوتا آدم به‌همراه تمام وجوه تمایز آنها در ذهن او شکل گرفته است؛ درواقع، نویسنده این آدم‌ها را می‌شناسد، همان‌طور‌که خانواده و دوستان و آشنایانش را می‌شناسد.

اما این مسیر دوطرفه است و نقطه مقابلی دارد که در جهان مخاطب است. مخاطب، وقتی کتابی را باز می‌کند یا شروع به خواندن روایتی می‌کند، تجربه‌ای کاملا وارونه را از سر می‌گذراند: برای او هیچ چیزی وجود ندارد؛ یک فضای مه‌آلود بی‌انت‌ها هست که از هر سمت تا بی‌نهایت گسترش پیدا کرده است و کم‌کم، با هر کلمه‌ای که می‌خواند، به‌مرور روشن‌تر و شفاف‌تر می‌شود.

آدم‌ها در ابتدا سایه‌هایی محو و بی‌هویت‌اند، غریبه‌هایی که هیچ نشانه‌ای از آنها درکار نیست و خواننده اصلا تکلیف خودش با آنها را نمی‌داند. اسم داستانْ تصوری کلی در او به‌وجود می‌آورد، و، چون ذهن ما آدم‌ها دنبال پیش‌بینی و قرائت تمام وضعیت است، تا غافل‌گیر نشود، از همان ابتدا با هر کلمه سعی می‌کند پیش‌پیش تصوری جامع از داستان را شکل بدهد.

 اما این تصور با هر کلمه مرتعش می‌شود و تغییر می‌کند؛ هر کلمه که خوانده می‌شود در فضای شکل‌گرفته در ذهن مخاطب موجی ایجاد می‌کند و همه‌چیز را دستخوش دگرگونی می‌کند. این دقیقا برعکس مسیر و فرایندی است که نویسنده تجربه کرده است.

این مفهوم از‌این‌جهت بسیار کلیدی و کاربردی است که به ما کمک می‌کند تا بعضی از الگو‌های فنی را بر‌همین‌اساس بچینیم. برای‌مثال، نبود چنین مفهومی در ذهن مبتدی‌ها، و حتی بعضی از حرفه‌ای‌ها، به خطا‌هایی آزاردهنده منجر می‌شود که خواندن متن را ممکن است برای مخاطب سخت کند.

یکی از این خطا‌ها استفاده از اسم‌های متعدد در داستان است. گاهی این معضل به‌شکل تلنبارکردن شخصیت‌های زیاد در داستان ظاهر می‌شود. در چنین وضعیت‌هایی، مخاطب گیج می‌شود، ازاین‌نظر که تک‌تک این آدم‌ها برای نویسنده شناخته‌شده و آشنا هستند و بعد نوشته شده‌اند، درحالی‌که مخاطب فقط مشتی اسم می‌بیند. 

مخاطب می‌خواند که احمد پسرِ علی است که با نامادری‌اش، ترانه‌خانم، زندگی می‌کند و رابطه‌ای دوستانه با پسرخاله‌هایش، مرتضی و مجتبی، دارد و، باوجوداین، ترجیح می‌دهد با پسردایی دیگرش، کریم، دمخور باشد. احمد و مرتضی هم‌سن‌اند، درحالی‌که کریم و مجتبی دوسال از آنها بزرگ‌ترند؛ برای‌همین ترجیح می‌دهند با هم سر و سِر داشته باشند و آن دوتای دیگر را درجریان نگذارند، و الی آخر .

نوشتن چنین متنی بسیار کار آسانی است؛ می‌توانید امتحان کنید: یک‌سری آدم را با رابطه‌های فامیلی و دوستانه‌شان توی ذهنتان تعریف کنید و داستان آنها را تندوتند روی کاغذ بیاورید. اما کیست که از این متن سر دربیاورد یا بفهمد کی‌به‌کی است، کدامشان چه سنی دارد، اسم نامادری چیست و ازبین مرتضی و مجتبی کدام کوچک‌ترند؟! اینها صرفا یک مشت اطلاعات و اسامی‌اند که روی‌هم تلنبار شده‌اند و به کلافی سردرگم می‌مانند.

اما، درادامه، از راه‌هایی برایتان می‌گویم برای حل‌کردن چنین وضعیت‌هایی.

با احترام عمیق به جان بارتبا تمام اثری که بر ادبیات گذاشته است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->