تندخویی و تندمزاجی نابود کننده پیوندهای خانوادگی و اجتماعی | سم مهلک یک رابطه وزیر بهداشت دستور رسیدگی فوری به مصدومان بندر شهید رجایی را صادر کرد بازی با مرگ با بلع یک کیلو و ۸۰۷ گرم تریاک در تربت حیدریه (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) قتل بر اثر اختلاف مالی در لرستان | دستگیری قاتل در کمتر از یک ساعت ماجرای تیراندازی پلیس تهران در قلهک چه بود؟ (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) تصویب پرداخت ۱۸۵هزار میلیارد تومان از دیون دولت به سازمان تأمین اجتماعی در بودجه ۱۴۰۴ لخته‌شدن خون در مغز مرد ترکیه‌ای، زبانش را دانمارکی کرد! افزایش سرقت از مشاغل حساس در تهران؛ آیا قوانین بازدارنده کافی هستند؟ شمار موتورلانس‌های اورژانس مشهد بیش از ۲ برابر شد هشدار به مادران باردار: نشانه‌های زایمان زودرس را بشناسید آمار تلفات و تعداد مصدومان انفجار شدید در اسکله شهید رجایی بندرعباس + فیلم واکسیناسیون از مرگ‌ومیر ۴۰ درصد از کودکان جلوگیری کرده است رئیس کمیسیون اصل نود مجلس: خدمات درمانی تأمین‌اجتماعی همسر متوفی بلافاصله مسدود نشود آخرین فرصت ثبت‌نام برای ترمیم سوابق تحصیلی دانش‌آموزان اعلام شد نقش آفرینی موفق شعبه ۳۰۳ شورای حل اختلاف مشهد در صلح و سازش یک پرونده مطالبه طلا انفجار شدید در بندر شهید رجایی بندرعباس (۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) + فیلم و علت انفجار برنامه جدید معاون آموزش ابتدایی وزیر آموزش و پرورش برای دبستانی‌ها آمار عجیب ازدواج در ایران؛ زنان متأهل کمتر از مردان! | ۲۵ هزار ازدواج بالای ۵۰ سال قدردانی از معلم، زیر فشار تجملات چند توصیه مؤثر برای روز کنکور | چطور درس‌ها را جمع‌بندی کنیم؟ تأثیر معدل در کنکور ۱۴۰۴ قطعی شد | توضیح وزیر سابق آموزش و پرورش از فواید این تصمیم استرداد ۶۸۹ هزار تبعه غیرمجاز افغان از مرز‌های خراسان رضوی طی سال ۱۴۰۳ ثبت‌نام وام ۵۰ میلیون تومانی بازنشستگان تأمین اجتماعی چه‌زمانی آغاز می‌شود؟ چند توصیه‌ پزشکی به خانم‌های نزدیک به ۴۰ سال سرقت میلیاردی از خانه‌های خالی! پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (شنبه، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۴) | دمای مشهد امروز به ۳۶ درجه می‌رسد
سرخط خبرها

اول شما بفرمایید!

  • کد خبر: ۳۱۳۲۳
  • ۰۲ تير ۱۳۹۹ - ۱۱:۱۸
اول شما بفرمایید!
حجت الاسلام محمدرضا زائری - پژوهشگر دینی
شنبه| سر پیچ تقاطع، راننده جوان پرایدی که از روبه‌رو می‌آید، آرام توقف می‌کند و با حرکت دست و لبخند تعارف می‌زند که من جلوتر بروم. چهره‌ای بسیار آرام و مهربان دارد. دستم را به‌نشانه تشکر تکان می‌دهم و می‌روم. چه‌قدر مهربانی و لطف از نگاهش سرازیر می‌شود. می‌روم و دیگر هم نمی‌بینمش. نه می‌شناسمش و نه جز همان لحظه او را دیده‌ام، اما آغاز هفته‌ام را با لبخند و مهربانی‌اش رقم زده است! کاش انسان‌ها می‌فهمیدند که گاه یک حرکت کوچک و ساده چه‌قدر می‌تواند اثرگذار و ارزشمند باشد!
یکشنبه| آبدارچی مهربان ما برای نشان‌دادن اوج توجه و لطف خود به این برادر کوچک‌ترش، یک چای لیوانی حسابی آورده و با لهجه شیرین آذری تعارف می‌کند. مشغول نوشیدن چای هستم و حواسم به موبایل است که نمی‌دانم چه‌طور یک‌باره همه لیوان روی لباس و بدنم سرازیر می‌شود! هم داغی چای مرا می‌سوزاند و هم رنگ و رطوبتش لباسم را لکه‌دار می‌کند. دستپاچه و سراسیمه بلند می‌شوم و با مصیبتی دور و برم را خشک می‌کنم و نگرانم که کسی از راه برسد و من را با این سرووضع ببیند! راستی اگر قرار بود همه خرابکاری‌ها و افتضاحات ما این‌طور آشکار بشود و بسوزاند و خیس کند و رنگ‌وبو داشته باشد، چه می‌شد؟
دوشنبه| پیک رستوران که غذا آورده است، می‌گوید: «می‌شه نقدی حساب کنید؟ می‌خوام مساعده بگیرم!» یعنی گرفتاری زندگی پدر و سرپرست یک خانواده، مثلا ۲۰ هزار یا ۳۰ هزار تومان پول‌دستی است که خواسته از صاحب‌کارش بگیرد و او گفته است نقد ندارم و حالا خواهش و تمنا می‌کند که من با او نقد حساب کنم! و یادم می‌افتد که همین چند دقیقه قبل دوستی داشت آمار دارایی یکی از مسئولان دولتی را می‌داد که در طول ۴۰ سال بعد از انقلاب همیشه سمت‌های رسمی و مسئولیت سازمانی داشته است، اما اکنون نمی‌شود حتى ثروتش را به‌راحتی محاسبه کرد!
سه‌شنبه| کنار خیابان می‌خواهم ترک موتورسیکلت سوار شوم که آقای محترمی جلو می‌آید و دستم را می‌گیرد، اشاره‌ای به موتور می‌کند و می‌گوید: آنچه درباره لباس روحانیت نوشته بودی خواندم، این موتورسواری به لباس‌آخوندی نمی‌خورد! نمی‌دانم چه جوابی باید بدهم.
چهارشنبه| هنرمندی از دوستان قدیم تلفن زده است برای احوال‌پرسی. از اوضاع روزگار درد دل می‌کند و می‌گوید: شما آخرین حلقه ارتباطی ما با روحانیت هستید! با خود می‌گویم چه بد روزگاری است که من بخواهم باعث دلخوشی کسی باشم و به‌یاد شعری می‌افتم که گاه‌گاه در تنهایی خود زمزمه می‌کنم؛ «شرمنده نزد اهل دل از بی‌کمالی‌ام/‌ای وای من که ساغر از باده خالی‌ام!»
پنجشنبه| کنار دکه فروش مطبوعات مشغول تماشای روزنامه‌ها هستم که یکهو می‌بینم دخترکی جلویم ایستاده و به من خیره شده است؛ سلام عمو! جواب می‌دهم، روسری رنگی کوچکی بر سر دارد و لباس صورتی‌رنگی پوشیده است. از چشم‌هایش هوش می‌بارد و دندان‌هایش خراب است. می‌پرسد: شما مسجد داری؟ سرم را به‌علامت جواب منفی تکان می‌دهم. عبایم را می‌گیرد و می‌گوید: آخه لباس مسجد پوشیده‌ای! می‌خندم؛ باشه، ولی مسجد ندارم! می‌گوید: «یعنی توی خیابان اذان می‌گی؟» نمی‌دانم چه جوابی بدهم. یک فال می‌خرم و می‌پرسم: چند؟ می‌گوید: «هر چی بدی!» یک اسکناس دوهزار تومانی می‌دهم، کمی فکر می‌کند و بعد ۵۰۰ تومان برمی‌گرداند، می‌گوید: «این زیاده!» بعد خداحافظی می‌کند و می‌گوید: «عمو، بازم بیا!»
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->