محبوبه عظیم زاده - احتمالا من باید همین ابتدا و هنوز وقتی که کلماتم سروسامان نگرفته اند، بابت تلخی واژهها و ناخوشایند بودن جملاتم عذرخواهی کنم، بابت اینکه میخواهم بگویم این جماعت دارند به بدویترین شکل ممکن زندگی میکنند، بابت اینکه میخواهم بگویم چه چهره دردناکی بر تصاویر و ویدئوهایی که از دل سیستان و بلوچستان در میآید حاکم است. بابت اینکه میخواهم بگویم فقر است که از سر و صورت این آدمها و شکل و شمایل زندگی شان میبارد و بابت اینکه هی میگویم و پیش خودم آب میشوم. شاید هم چندان توفیری نکند وقتی که این کلمهها و ترکیبهای کهنه واقعیت محض و همیشگی سیستان و بلوچستان و مردمش است، واقعیتی که انگار قرار نیست دست از سر اهل و اهالی اش بردارد و بدتر اینکه در این میان هیچ کس نیست که بیاید و صدای مردم شود و فریاد بزند که آقای مسئول! آقایی که بر خلاف ما دستت به هزار و یک جا میرسد! آقایی که میتوانی کاری بکنی و باری را از روی دوش مردم برداری! ما آب نداریم، برق نداریم، سقف بالای سر نداریم و اصلا ما هیچ نداریم!
در حسرت ابتداییترین نیازهای زندگی
این هم یک جور عادی شدن است دیگر، مگر نه؟ اینکه هر از گاهی که تلگرام و شبکههای اجتماعی دیگر را بالا و پایین میکنیم و این صفحه و آن صفحه را اسکرول میکنیم، مدام میبینیم یک ویدئو و یک تصویر جدید از یک نقطه سیستان و بلوچستان دست به دست میچرخد که وااسفا از این شرایط. این بار، اینجا، دلگان سیستان و بلوچستان است. حتما شما هم فیلمش را دیده اید که آقایی با همان لهجه بلوچی اش دارد حرف میزند؛ حرف که نه البته، دارد شکایت میکند، گله میکند، دارد تلاش میکند تا خشم و ناراحتی و غمش را به گوش کسی برساند، دارد تقلا و تلاش میکند. حالا برای چه؟ برای ابتداییترین نیازهای زندگی؛ برای آب، برای برق، برای گرمایی که کلافه شان کرده است، برای اینکه یک نفر یک جوری به دادشان برسد که بتوانند این گرمای بالای پنجاه درجه را تاب بیاورند و زنده بمانند و زندگی کنند. میگوید: «امروز سی و یکم خرداد است. برق نداریم. وسایل برقی نمانده.» و بعد با یک ظرف از یک مخزن حلبی رنگ و رو رفته ته مانده آبی را بر میدارد و میپاشاند روی کپرها و دوباره میگوید: «آبش میزنیم. هرچی آب میزنیم، خشک میشه. رسیدگی بشه به ما. دهیار محترم... مسئول بالایی....»
چطور باید اینجا زندگی کرد؟
حالا به لطف فضای مجازی و شبکههای اجتماعی هر از گاهی صدایی از سمت سیستان و بلوچستان به گوش میرسد. از سمت زاهدان، روستاهای آن و کپرنشینان. سیل که آمد خیلیها شرایط سیستان و بلوچستان و وضعیت امدادرسانی را با تهران مقایسه کردند و نوشتند: «سیستان وبلوچستان را سیل شست و برد. اما خب پایتخت نشین نیستند تا دردهایشان را در بوق و کرنا کنیم.» و حالا دوباره سیستان و بلوچستان در آغازین روزهای تابستان که دارد با گرما و بی آبی دست و پنجه نرم میکند، مردم دوباره صدای سیستان و بلوچستان شده اند، به امیدی که شاید این صدا به گوش افرادی که باید هم برسد. «سیستان و بلوچستان هواش گرمه، آب نداره، کولر نداره، تجهیزات نداره، گردوغبار داره، چطوری باید اینجا زندگی کرد دقیقا؟ میشه یکی بگه؟»، «الان زشته دوباره بگیم چرا تو این مملکت اختلاس میشه؟ زشته پول بادآورده یک عده رو با فقر این مردم مقایسه کنیم؟ ربط داره؟ ربط نداره؟ زشته؟ زشت نیست؟ دیدن این چیزا چی؟ بد نیست؟ زشت نیست؟»، «دیگه باید چطوری و به چه زبونی نیاز مردم این خطه به رخ کشیده بشه؟ چرا کسی همت به خرج نمیده گرهی از کار این مردم باز کنه؟»
باآبرو، ولی نیازمند
سیستان و بلوچستان زیبا و مظلوم ما همیشه بر سر زبان هاست، اما نه به خاطر زیبایی و ظرافت و هنرهای نهفته درون خاکش و درون خون مردمش. سر زبانها بوده است، چون مشکلاتش تمامی ندارد، چون یک روز آلودگی وحشتناک هوا و ریزگردهای ویلان و سیلانش داد مردم را در میآورد، یک روز آب نداشته و عطشی که نمیخوابد و یک روز دیگر سیل ویران کنندهای که همان داروندار اندک را هم میبرد و حالا حتما کرونا هم به اینها اضافه شده است. زمستان ۹۸ بود که سیل مردم سیستان و بلوچستان را تا کمر در آب فرو برد و بعد رئیس جمهوری در نشست هماهنگی مدیریت بحران سیستان و بلوچستان که در چابهار برگزار شد با غرور از این نکته یاد کرد که چقدر لذت بخش بود که مردم سیستان و بلوچستان با غرور و ایمان خم به ابرو نیاوردند. نجابت و زیست ساده و قناعت مردم این خطه همیشه سر زبانها بوده است و هست، اماای کاش حالا را هم ببینند؛ این روزهایی را که نه تنها خم به ابروی آنها آمده، بلکه تقاضا برای بهبود شرایط زندگی شان باعث شده است دیگر خیلیها قید غرورشان را بزنند و صدایشان را بلند کنند و بگویند: «هرکی میآد فیلم میگیره و بعدشم تو تلویزیون نشون میدن. ما بلوچیم، آبرو داریم، شخـصـیت داریم، مگه کپرنشینها آدم نیستن؟»