مهاجرانی پس از تماشای فیلم «پیرپسر»: فضای فرهنگی باید مجال گفت‌و‌گو بدهد همایون، بازیگر معروف سینمای پیش از انقلاب، درگذشت گیشه داغ؛ رقابت کمدی‌ها با فیلم پرحاشیه این روزهای سینما رئیس سازمان سینمایی: سینما در روزهای جنگ تعطیل نشد + تصاویر ابوالفضل پورعرب گواهینامه درجه یک هنری گرفت + عکس نگاهی به قسمت اول سریال «از یاد رفته» | نمایشی از روابط پیچیده و پرتنش مراسم یادبود یعقوب صباحی در تماشاخانه ایران‌شهر روایت واکین فینیکس از وحشتناک‌ترین شب زندگی‌‌اش ویدئو | گریم سنگین پرویز پرستویی در سریال «شکارگاه» کافکا و همسر شکسپیر در پنجاهمین دوره جشنواره تورنتو بیانیه خانه مطبوعات خراسان رضوی درباره ممانعت از ورود رسانه‌ها به حوزه کنکور در دانشگاه فردوسی مشهد دبیر هفته کتاب در سال ۱۴۰۴ را بشناسید پربیننده‌ترین سریال‌های ۲۰۲۵ را بشناسید ساخت یک مجموعه مستند درباره سپهبد شهید غلامعلی رشید برگزاری آیین بزرگداشت حامیان نسخ خطی بازگشت «کامرون دیاز» به سینما پس از ده سال
سرخط خبرها

اهالی کوچه بهمن | همان مردم

  • کد خبر: ۳۱۶۱۰۰
  • ۲۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۱
اهالی کوچه بهمن | همان مردم
آقا ذبیح یک چرخ بزرگ لبو سرخ و براق را روی طبق گذاشته بود و با ملاقه آب لبو را روی لبو‌ها می‌ریخت و بخار شیرین لبو‌ها به هوا بر می‌خواست.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

رادیو می‌خواند: برخیزید برخیزید... برخیزید‌ای شهیدان راه خدا. آقا ذبیح یک چرخ بزرگ لبو سرخ و براق را روی طبق گذاشته بود و با ملاقه آب لبو را روی لبو‌ها می‌ریخت و بخار شیرین لبو‌ها به هوا بر می‌خواست. پسربچه‌های قد‌و‌نیم‌قد دورش حلقه زده بودند و من من من می‌گفتند، ذبیح لبخندزنان می‌گفت: عجله نکنید باباجان، عجله نکنید صف رو هم به‌هم نزنید برای همه هست. یه قابلمه بزرگ هم گذاشتم اونم میرم میارم. یک کاغذ آچار چسبانده روی چرخش و نوشته بود: «لبوی صلواتی به مناسبت پیروزی انقلابمان...» حیدر و لعیا از خم‌کوچه پدیدار شدند. روح‌ا... پسرشان یک جفت کفش سوتی پایش کرده بود و پیششان تاتی‌تاتی قدم می‌زد.

لبخند روی لبشان انگار حجاری شده بود، تمام جانشان می‌خندید، پایش به لبه جدول خورد و جای کابل‌های کف پاخورده‌اش بعد از یک سال دوباره تیر کشید، نشست که درد فروکش کند و همین‌طور که داشت ساق پایش را می‌مالید پلک دری باز شد و زنی چادر فلفل نمکی به سر در را باز کرد. یک طبق بزرگ بشقاب‌های چینی قیمه روشن و معطر و زعفرانی پر از گوشت را آورد میان کوچه و گفت‌: سلامتی امام عزیزمون و شادی روح شهدای انقلابمون صلوات بفرستید. بفرمایید ... بفرمایید نذری امامه. نوش جونتون. حیدر شلنگ آب را کشیده بود و داشت کوچه را می‌شست. 

ریسه چراغ لامپ‌های رنگی را مصطفی داشت توی عرض کوچه نصب می‌کرد و نور چراغ‌ها خاموش روشن می‌شد روی پارچه خوش‌نویسی «امام ما خوش آمدی» همه ایران همین بود، شاد و شاداب، چشم‌های شهدای توی قاب عکس‌ها هم لبخند می‌زد، د ۲ هزار‌و‌۵۰۰ سال بساط شاهی که سایه خدا بود و حرفش با حرف خدا فرقی نداشت و بی‌قانون و عرف حرفش حرف بود و مرگ و زندگی رعیت مفلوک گیوه سوخته بسته به خوشحالی و اندوه شاه داشت برچیده شد. تاریخ ایران داشت ورق می‌خورد و می‌رفت تا فصل جدیدی از تعریف انسان و حکمرانی تشریح شود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->