عطار نیشابوری از نگاه نوجوانان مشهدی | روایت منطق‌الطیر در قاب تصویر و داستان یادی از نورالدین رضوی سروستانی، خواننده و مدرس فقید آواز ایرانی | نسیمی از سوی سروستان نگاهی به نمایش «ترور» با بازی ساعد سهیلی، بازیگر مشهدی | تماشاگر خودت را قاضی کن معاون سیمای شبکه خراسان رضوی: تولید محتوای هویتی روزآمد، زیرساخت‌های جدید می‌طلبد درباره پادکست ادبی و کارکردهای آن | ادبیات شنیدنی است گفت وگو با محمدکاظم کاظمی درباره پادکست «شعر پارسی» | به شنیدن پادکست عادت نداریم رونالدو وارد دنیای سینما می‌شود تتوی سر «شمشیر» در سریال پایتخت ۷ نشانه چیست؟ + توضیحات نقش آفرینی «تاکه هیرو هیرا» در فیلم کاروشی دانلود قسمت هفدهم سریال پایتخت ۷ + تماشای آنلاین اجرای عباس خوشدل، نوازنده معروف ایرانی، در رادیو صبا نظر جیمز کامرون درباره استفاده از هوش مصنوعی در سینما صفحه نخست روزنامه‌های کشور - پنجشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ کتاب جاده‌های ناتمام داستانی منتشر شد سریال وحشی هومن سیدی در شبکه نمایش خانگی دیدار وزیر ارشاد با قباد شیوا، هنرمند پیشکسوت عرصه هنر‌های تجسمی
سرخط خبرها

پری‌ها دروغ نمی‌گویند

  • کد خبر: ۳۲۱۱۷۴
  • ۲۰ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۵:۰۸
پری‌ها دروغ نمی‌گویند
یک کار بانکی اداری واجب باعث شد دیروز بعد از برنامه بنشینم توی پرواز و بیایم تهران و دوباره دیشب برگشتم مشهد.
حامد عسکری
نویسنده حامد عسکری

یک کار بانکی اداری واجب باعث شد دیروز بعد از برنامه بنشینم توی پرواز و بیایم تهران و دوباره دیشب برگشتم مشهد. برنامه «به وقت سحر» که از حرم مطهر امام‌رضا (ع) هر سحر می‌رود روی آنتن، الحمدلله روی روال افتاده است و خیلی از ناهماهنگی‌هایی را که شب‌های اول بدان دچار بودیم، دیگر نداریم. با مردم خداحافظی کردم. در حرم نمازم را خواندم و مستقیم آمدم فرودگاه.

یک کیف دم‌دستی و شارژر و عطر و کلید و اینها داشتم. پرواز تأخیر نداشت و به‌موقع کانتر بلیت باز شد و در آن تونل فلزی که از سالن مستقیم می‌رود توی هواپیما، اتفاقی افتاد که تکانم داد. خورشید تازه طلوع کرده بود و از شیشه‌های تونل نور رد می‌شد و ما همه سایه داشتیم. دخترک داشت با مادرش توی تونل می‌آمد که متوجه سایه‌اش شد. می‌ایستاد، تماشایش می‌کرد، می‌خندید، بعد به مادرش گفت «دوستم داره با ما می‌آد.» مادرش که متوجه نبود، گفت «کی؟» دخترک گفت «پری...» 

مادر گفت «پری کیه آیناز؟» و دخترک که حالا فهمیده بودم اسمش آیناز است، گفت «این دیگه! ببین، پری داره با ما می‌آد...» مادرش لبخند زد. من لبخند زدم و خواستم از شیرین‌زبانی آیناز سهمی داشته باشم. گفتم «عمو، دوستت حرف هم می‌زنه؟» گفت «بعععله، پس چی؟» گفتم «جدی؟! چیا می‌گه مثلا؟» گفت «داره می‌گه برای ما این آخرین‌باره سوار هواپیما می‌شیم!» من خندیدم. مادرش گفت «دخترم، اولین‌بار... شما اولین‌باره داری سوار هواپیما می‌شی...» آیناز گفت «نه، می‌گه آخرین‌بار...» در قلبم یک سار پرید.... یاد آن سکانس مهیب فیلم «مسافران» بهرام بیضایی افتادم. 

در هیاهو و بدوبدو چمدان‌بستن و سوارشدن به ماشین، یکهو هماخانم روستا زل می‌زند به دوربین و می‌گوید «ما به تهران می‌ریم، ولی به تهران نمی‌رسیم. همه کشته می‌شیم» و بعد فیلم شروع می‌شود. از آیناز و مادرش می‌گذرم و روی صندلی‌ام می‌نشینم. سر ساعت ۸ هواپیما می‌پرد. می‌نشینم روی صندلی و بیهوش می‌شوم از خواب. کجایم، ساعت چند است و چقدر است که پریده‌ایم را نمی‌دانم. با یک تکان وحشتناک، بهتر بگویم، با تکان‌های موجاموج هواپیما، از خواب می‌پرم.

 زن‌ها جیغ می‌کشند، دوسه تا جعبه بالاسر جامدان باز می‌شود. مهماندار‌ها مدام توی بلندگوی پرواز چیز‌هایی می‌گویند و سعی می‌کنند همه را آرام کنند. مرد‌ها آرام‌ترند، ولی کله بچرخانی، از دندان‌قروچه‌هاشان می‌فهمی ترسیده‌اند. کپ کرده‌ایم. مدام جمله آیناز توی سرم است: «این آخرین‌باریه که سوار هواپیما می‌شیم...»

حالا تهرانم. نشستیم. حالت‌تهوع نمی‌گذارد اسنپ بگیرم. نشسته‌ام روی نیمکتی در ترمینال ۲ مهرآباد. هنوز قلبم توی حلقم است. مرگ می‌توانست همین‌قدر ساده و مهیب اتفاق بیفتد. هواپیمایی زوزه می‌کشد به سمت مشهد. خال آسمان می‌شود. با نگاهم تعقیبش می‌کنم... ممنونم که دوباره فرصت زندگی به من دادی. ممنونم که گذاشتی بیشتر رمضان را درک کنم... ممنون که حرف‌های پری اشتباه درآمد... کسی چه می‌داند؟ شاید ما قرار بود نباشیم و یکی از چهارقل‌های مادربزرگ‌های توی پرواز نجاتمان داد.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->