غلامرضا زوزنی/ شهرآرانیوز - شاید دل مرحوم سید ابوالحسن حافظیان رضوی، تاب نمیآورده که ضریح مضجع جد مطهرش علیابنموسی الرضا (ع) از فولاد باشد. اوایل دهه سی به هر دری که میتواند میکوبد و هزینه حدود هفت تن طلا و نقره را از میان شیعیان ایران و هندوستان و ... جمع میکند و آنها را به استاد محمدتقی ذوفن اصفهانی میسپارد تا چهارمین ضریح، اما رضا (ع) زرین شود. فرجام کار استاد اصفهانی بعد از دو سال ضریحی میشود موسوم به «شیر وشکر» که چهارمین ضریح نصب شده در محل مرقد مطهر امام هشتم شیعیان (ع) بود. آن ضریح که از سال ۱۳۳۸ الهامبخش متمسکین به عالم آل محمد (ع) بود حوالی سال ۱۳۷۹ جایش را به «سیمین و زرین»، دست رنج استاد محمود فرشچیان میدهد. ضریح چهارم نیز نزدیک به پانزده سال است در موزه آستان قدس رضوی نگهداری میشود. سید ابوالحسن رابطه صمیمانهای با برادرزاده اش، سید محمدتقی داشت و همین صمیمیت یکی از عوامل شیفتگی سید محمدتقی به امام هشتم شیعیان میشود. سید محمدتقی در نوجوانی بعد وفات پدر، ردای خادمی امام رضا (ع) را به ارث میبرد و تا چندی پیش که کهولت سن او را خانهنشین کرده هر هفته سر کشیک حرمش حاضر میشده است. سال ۱۳۶۰ عموی محمدتقی، از دنیا میرود. او میراثش که در ارادت به اهلبیت بود را به برادرزادهاش میسپارد. سید محمدتقی، که اکنون ۹۱ سال دارد روزهایی که عمویش کار ساخت «شیر و شکر» را انجام میداده را به سختی به یاد میآورد. او با عشق به شمسالشموس، در خانهای که چند صد متری از رفت و آمد و ازدحام بولوار وکیلآباد فاصله دارد با همسرش زهرا زندگی میکند و این روزها حسرت زیارت مضجع جدش را در دل دارد. دیروز سری به او که تنها بازمانده حضار در روز تحویل ضریح چهارم است زدیم و پای حرفهایش نشستیم که در ادامه بخشی از آن را خواهید خواند.
خادمی بهجای حقوق
تا سید محمدتقی آماده گفتگو شود فرزندان او با ما همکلام شدند. عکسهای قدیمی بزرگ خانواده را نشانمان میدادند و از کرامات پدر، پدربزرگ و عموی پدریشان حرف میزدند. سر صحبت را از همینجا با خادم امام هشتم (ع) پی گرفتیم. از او پرسیدیم چرا این همه سال خادم امام هشتم بودی؟ صدایش با لغزش اشکش روی گونههایش لرزیدن گرفت. گفت که نوکری جدش را میکند و همه این سالها افتخارش همین بوده است.
از جایگاه و منصبش در بانک مسکن نگفت. از اینکه میتوانسته زندگیاش را از نظر مادی از این رو به آن رو کند هم نگفت. اینکه امضایش پای اغلب واحدهای آپارتمانی مجتمع ششصد دستگاه هست را از اطرافیان شنیدیم. اما خودش هرچه میگفت از نوکری به جدش بود: پدرم که به رحمت خدا رفت، من جای او در آستان قدس رضوی مشغول خدمت شدم. کارمند کتابخانه مرکزی بودم.
میگفت آن زمان آستان قدس رضوی به کارمندانش نمیتوانست حقوق زیادی بدهد. ظاهرا از کارمندان خواسته بودند که در قبال دریافت شش ماه حقوق استعفا کنند. سید محمدتقی که جای دیگری مشغول به کار بود آن ششماه حقوق را به میل خود نگرفته و از تولیت وقت خواسته که بهجایش او را خادم افتخاری آستان رضا (ع) کنند.
چند سال است لب به غذای حضرت نزده است
کشیک چهارم، هر هفته انتظار سید محمدتقی را میکشد تا اینکه سن زیاد بر قوای جسمانیاش غلبه میکند و او لاجرم گه گداری به حرم مطهر رضوی مشرف میشود. از آن لحظه به بعد نایبی بهجایش خدمت میکند. میگفتند از لحظهای که نایب جای او را در کشیک چهارم گرفته او هم لب به غذای حضرت نزده است. حتی اطرافیان میگفتند یک بار هم به همراه خانوادهاش به مهمانسرا نرفته است و از غذای خودش برای آنها میآورده است: به نظرم این غذا مال زائران است و خادمها؛ پس کس دیگری درست نیست از آن بخورد. خیلیها آرزو دارند از این غذا بخوردند، ولی فکر میکنم این کار درستی نباشد که من خانوادهام را برای صرف غذای متبرک حضرت (ع) به مهمانسرا ببرم.
زیارت مضجع بدون ضریح
خودش که حافظهاش یاری نمیکرد؛ به اطرافیانش هم توصیه میکرد: اگر چیزی دقیق خاطرتان نیست، نگویید. این بیتکلفی و بیآلایشی سید محمدتقی، همسرش، زهرا هدهدزاده را به سخن واداشت. زهرا خانم خاطرهای شیرین از روزهای قبل نصب ضریح چهارم برایمان گفت و سید محمدتقی هم او را با اشک چشم تأیید میکرد. هدهدزاده گفت: چند روز پیش از نصب ضریح چهارم در سال ۱۳۳۸ عمو جان بزرگ (سید ابوالحسن) آمد و همه خانمها را با خود به زیارت برد. وقتی به روضه منوره رسیدیم با مضجع مطهر امام هشتم (ع) روبهرو شدیم که ضریح نداشت. با دیدن این منظره خودمان را روی قبر ایشان انداختیم. روز عجیبی بود. حاج آقا (سید محمدتقی) که به خانه برگشته بود حال روحانی ویژهای داشت. سید محمدتقی از میان همه خاطراتی که به یاد میآورد، حادثه انفجار در حرم مطهر را برایمان میگوید. صدای انفجار را شنیده بوده و مردم را دیده بوده که سراسیمه به اینطرف و آنطرف میرفتند. بعدش سکوت میکند و ما را هم به سکوت وا میدارد. او در سکوتش به زیارت فکر میکند و ما هم به خاطراتی که در سینهاش از آن روزگار محفوظ مانده است میاندیشیم.