احداث بزرگ‌ترین حسینیه خراسانی‌ها در کربلا | پروژه‌ای که ۷۰سال از وقف آن می‌گذرد استانداری بازوی حکومت و مجرای حکمرانی اسلامی است | توجه به ترویج فرهنگ امام‌رضایی در نسل جوان چگونه نماز باران بخوانیم؟ به‌کارگیری اساتید فاقد مجوز رسمی برای تدریس علوم و معارف دفاع مقدس در دانشگاه تخلف است مشهد، میزبان اجلاس بین‌المللی تجلیل از پیرغلامان و خادمان حسینی آیا می‌شود بدهی شهریه مدرسه را در محاسبه خمس لحاظ کنیم؟ سردار غیاثی: همه تلاش نیروهای مسلح در جهت قدرتمندشدن است ثبت شخصیت علامه طباطبائی در یونسکو | بزرگداشت علامه در سطح جهانی فاطمه(س)، حلقه وصل امت، نبوت و رسالت احیا و فعال‌سازی جشنواره‌ها در مساجد فتوای مفتی عربستان سعودی درباره حکم شرعی بازدید از موزه مصر آغاز اجرایی‌شدن طرح ملی حفظ قرآن اهدای کتاب دست‌نویس بانوی تونسی به حرم مطهر امام رضا(ع) جزئیاتی از مراسم تشییع و تدفین پیکر «سیدمحمد موسوی‌سجاسی»، مداح اهل‌بیت(ع) ضرورت توجه به مهدویت با نگاه جهانی تصمیم جدید عربستان در اعزام سفر حج موزه دفاع مقدس مشهد، شاهکار شهرداری و شورای شهر است کرامتی عجیب از شیخ حسنعلی اصفهانی
سرخط خبرها

روایت یک سوگ دسته‌جمعی

  • کد خبر: ۳۳۳۷۷۱
  • ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۵:۱۵
روایت یک سوگ دسته‌جمعی
ریاست جمهوری خیلی کار سختی است، آدم با آن همه اختیارات مجبور است، کار‌هایی را که اصلا حوصله‌شان را ندارد، کار‌هایی که به نظرش اضافه است، انجام دهد.

سوز گداکش فرودگاه سمنان خیلی تند بود و رئیسی به همه می‌گفت راضی به زحمت نبوده و تعارف می‌کرد که چرا آمدید. واضح بود خیلی حال و حوصله پروتکل‌ها را ندارد، انگار که از روی اجبار یک کار‌هایی را انجام می‌داد.

ریاست جمهوری خیلی کار سختی است، آدم با آن همه اختیارات مجبور است، کار‌هایی را که اصلا حوصله‌شان را ندارد، کار‌هایی که به نظرش اضافه است، انجام دهد. آدم هرقدر بیشتر اختیار داشته باشد محدودتر است، رئیس‌جمهور بودن آدم را از همه چیز خسته می‌کند، حتی از زندگی!

راستش را بخواهید من اصلا «رئیسی فن» نبودم، اصلا رئیس‌جمهور مورد علاقه من شکل او نبود، اما حالا بعد از مدت‌ها می‌دانم که اگر دوباره در آن چادر عشایری جلوی او بنشینم از او چه درخواستی بکنم، سرش داد می‌کشم که سوار آن هلی‌کوپتر نشو ابراهیم! آتش گلستان نمی‌شود! همه‌مان می‌سوزیم!

اما دست من نیست! من فقط واقعیت را می‌نویسم! می‌نویسم خبر که رسید، تلویزیون که از شوک بیرون آمد ناگهان مردی را دیدم که دوباره به مشهد رفت و خادم حرم شد! وقتی توی حرم دیدمش چیزی در من شکست.

توی خلوت خودم فکر کردم ول کردن و رفتن چقدر سخت است.

حوالی ظهر که خوابیدم توی هلی‌کوپتر بودم، حال عجیبی داشت، ترسیده بودم، هلی‌کوپتر به‌سرعت دور خودش می‌چرخید و من تلاش می‌کردم جایی برای گرفتن پیدا کنم و سفت بچسبم، همه با خونسردی نشسته بودند و می‌خندیدند!

آخرین ثانیه‌ها رئیسی را دیدم، کمی دورتر در میان آتش جنگل ایستاده بود و به ما نگاه می‌کرد! چند لحظه بعد همه با هم سقوط کردیم. یک بار روز‌های بعد از آن را به یاد بیاورید! آیا واقعا سقوط نکردیم؟ اصلا فرق مهم روایت و واقعیت همین است، که واقعیت بی‌رحم است.

توی روایت مواظب مخاطب هستیم، توی واقعیت، اما کسی حواسش به ما نیست! مثل آن شب که سقوط کردیم و به سوگ نشستیم و گفتند فقط یک فرود سخت بود!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->