خب، چه انتظاری داشتید؟ قرار بود چه بشود که نشد؟ مگر توی خط مقدم چه خبر است که انتظار نداشتیم شهید بشود؟ باور کنید نفسم به زور بالا میآید، اما چرا فکر میکنیم سیدحسن نصرا... قرار بود بر اثر بیماری بمیرد؟ چرا حالا که به آرزوی شصت و چهارساله اش رسیده تعجب کرده ایم؟ گفتم شصت و چهارساله؟ بله، شصت و چهارسال داشت پیرمرد، ایستاد که ساعتی استراحت کند، نیزه را زمین گذاشت، اما سنگی بر پیشانی او اصابت کرد، پیراهن عربی اش را بالا گرفت که خون پیشانی اش را پاک کند، تیرها سفیدی قلبش را نشانه گرفتند. صدها نصرا... فدای حسین (ع)
یکی میگفت حاج قاسم این روزهای آخر گاهی از ماشین پیاده میشد، چند قدم فاصله میگرفت و به آسمان نگاه میکرد، میگفت انگار دنبال قاتل خودش بگردد. آخر از یک روزی رسم شده که روی موشکها یادگاری مینویسند، ما «و ما رمیت» مینویسیم و آنها روی موشکهای امریکایی نوشان که دست خوش آدم کشی گرفته اند مینویسند «برسد به دست بچههای فلسطینی» من شک ندارم، اما که سیدحسن هم این روزها دنبال آن موشکی میگشت که روی تمام خطوط بی معنای عبری با رنگ سرخ و خط خوش ثلث نوشته باشد: من حسین بن علی الی الرجل الفقیه المجاهد... بعد زیر آن خط سرخ به خط سبز کوفی نوشته باشد:، امّا بَعْد یا حسن، فَاَنْتَ تَعْلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسُولِ اللّه ِوَ اَنْتَ اَعْرَفُ بِنا مِن غَیْرِکَ وَ اَنْتَ ذُو شَیْمَةٍ وَ غیرَةٍ فَلا تَبْخَلْ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ، یُجازیکَ رَسُولُ اللّه یَوْمَ الْقَیامَة...
گفتند جلسه است، بیایید، راننده راه را به سمت ضاحیه کج کرد، انگار که راه را گم کرده باشد، توی ساختمان نشسته بودند که مهمانهای ناخوانده رسیدند. موشکهای هجده متری را میگویم همان سنگرشکنهای معروفی که راه پناهگاه را بلدند، راه زیرزمین را بلدند، همان سنگرشکنهای معروفی که مثل موش کور زمین را میکنند و هرچه سر راهشان باشد درو میکنند همان سنگرشکنهای یک تنی که وزن خالی شان برای کشتن آدمها کافی است.
زدند. بعد اخطار دادند که منطقه را خالی کنید، بعد دوباره زدند، فکر میکردند ممکن است کسی زنده بیرون بیاید، باز هم زدند و تا صبح ضاحیه را زدند. فردایش، از بین غبار و دود صدای عبدالباسط میآمد که داشت من المؤمنین رجال... میخواند. ما سرمان را بین آرنجهای خودمان گرفته بودیم و دست هایمان پشت سرمان را قفل کرده بود، اما یکی توی ضاحیه با لباس خاکی ایستاده بود و «جوانان بنی هاشم بیایید» را به سوزناکترین حال ممکن میخواند صدها نصرا... فدای علی اکبر امام حسین (ع)
ما که یک عمر روضه خواندیم برای امروز، حالا چرا خودمان شکل روضه شده ایم؟ چرا این قدر شکل دال گودال شده ایم؟ بایستید خواهران و برادرانم، جنگ یک خاصیتی دارد که گریهها را کوتاه، اشک را سبک و سوگ را تبدیل به خشم میکند این دیگر تله جنگ نیست، ما وسط وسط جنگیم، گریه کوتاه کنید و سر پست هایتان برگردید، کاری که برادرانمان در لبنان کرده اند. حتی به اندازه یک عکس و یک عکس نوشت توی رسانههای شخصی، حتی به اندازه توجیه کردن یک نفر از یک قوم، حتی به اندازه یک سکه انداختن توی دریای کمک به مردم لبنان باید برخاست.
ما ملت امام حسین (ع) هستیم و من شک ندارم همان طور که بر خون سیدعباس موسوی درخت تنومند سیدحسن نصرالله جوانه زد، از خاکستر سیدحسن نصرالله فرزند نصرت الهی بیرون میآید درست به یاد دارم پیرزنی میگفت که خدا کهنه خداست، داغ حسین و زینب دیده است. نترسیم و محزون نشویم. خدای ما همان خدای کربلاست. همان خدای آدم و نوح و موسی و عیسی و محمد صلوات الله علیهم اجمعین است، خدای ابراهیم (ع) است و این آتش بر ما گلستان خواهد شد، ان شاءالله