به گزارش شهرآرانیوز، در کوچهای گذاشتم که دیوارهایش حالا تصویری از دخترکی نوجوان و قهرمان را به رخ میکشید. بنری با چهره هلنا غلامی، دختر نوجوان قهرمان کیوکوشین کاراته آسیا که کمتر از ده روز پیش در حمله موشکی رژیم صهیونیستی در اتوبان تهران-قم به شهادت رسید. نگاهم چند دقیقهای روی بنر ماند؛ دلم شکست و به خودم گفتم: «به کدامین گناه...» راستش را بخواهید با اینکه خودم قرار مصاحبه را گذاشته بودم، اما همین که چشمم به بنر افتاد پاهایم سست شد از رو به رو شدن با مادرش واهمه داشتم، مادری که فرزند دلبندش را رژیم کودک کش اسرائیل از او گرفته بود.
وارد خانه که شدم، فضای سنگین و سیاهپوشی محرم در هر گوشهای موج میزد، تمام خانه پر بود از پرچم عزای امام حسین علیه السلام. خانم غلامی با بغض میگوید: من هر سال دو ماه محرم و صفر خانه را برای امام حسین (ع) سیاهپوش میکنم و چند روزی هم روضه بر پا میکنم. امسال هم دو پارچه محرمی به نیابت از هلنا اضافه کردم. با صدایی گرفته و چشمانی اشک بار میگوید: هلنا عاشق محرم بود. هر شب با هیئت طبل میزد و ده روز محرم را به یاد امام حسین سیاه میپوشید. وقتی روضه داشتیم مشتاقانه خانمهای محله را دعوت میکرد و در پخش نذری هم همیشه حضوری پررنگ داشت، امسال اما، خودش نیست، فقط جای خالیاش مانده است.
در حین مصاحبه چندین نفر برای عرض تسلیت و دلداری به خانهشان آمد و با مویه و اشک با او همدردی میکنند، در تمام این مدت مادر هلنا به زبان لکی و با ضجههایی که دل هر انسان را به درد میآورد میگوید: «روله قشنگم» «روله مهربانم» صدایی که از عمق جان مادر میآید، بغضی که طاقت نبودن دختر را ندارد. هلنا گل خانهمان بود، دلنشین، مهربان، و پر از زندگی، با هر اشک او من هم گریه میکنم و در دل میگویم: خدا باعث و بانی ریختن خونهای بی گناه را نابود و از روی زمین محو کند.
خانم غلامی میگوید: هلنا دوست داشت بهترین باشد، همیشه میگفت باید اول شوم و دلم میخواهد سر بلند باشم از کودکی با ورزش زندگیاش را ساخت، با تلاش و عشق مدالها گرفت. حالا او با شهادتش هم اول شد این را آرام میگوید و اشک از گوشه چشمش جاری میشود.
مادر، با آرامشی تلخ، روزی که موشک به اتوبان تهران-قم برخورد کرد را به یاد میآورد: در حال بازگشت به خرمآباد بودیم، ساعت حوالی یازده و نیم ظهر. ناگهان انفجاری مهیب همه چیز را به هم ریخت. هلنا آسیب دید، بخشی از صورتش سوخت و زخمی شد او را به بیمارستان هفت تیر شهر ری رساندیم سه روز کما بود. صدایش شکست، اما ادامه میدهد: باورم نمیشد که شهید شود. هلنا تازه دوازده ساله شده بود، ده خرداد تولدش بود و حالا باید عزایش را بگیرم خدا نگذرد از این رژیم جنایتکار کودک کش.
مادرش میگوید: دو سال پیش با هم پیاده به کربلا رفتیم اربعین بود، قبل از اینکه حرکت کنیم گفتم هلنا پیادهروی اربعین سخت است حالا هم که میخواهی بیایی باید تحمل کنی و از خستگی نگویی باور کنید این دختر حتی یک بار نگفت گرم است یا تشنه و خستهام. هلنا خیلی دوست داشت یک بار دیگر به کربلا برود، آرزویی که بر دلش ماند و حالا من ماندم و خاطراتی که یادآوری آنها هر لحظه من را میکشد.
مادر که با خواندن مویه زنانی که برای همدردی آمده بودند بی تاب میشود با همان زبان لکی میگوید دخترم دلم تنگ شده برایت هنوز وقت رفتنت نبود. وقتی صحبت از رویاهای هلنا به میان میآید میگوید: هلنا همیشه میخواست زبانزد باشد و سربلند و حالا با شهید شدنش سر بلند شد، وقتی به مسابقات ورزشی میرفت میگفت برایم دعا کنید تا اول شوم و حالا دخترم با شهادتش جاودانه شد.
هلنا، همیشه رؤیای بزرگی داشت. دوست داشت در ورزش بدرخشد، قهرمان شود و روزی پلیس شود. مادرش میگوید:میگفت دعا کن اول باشم. آنقدر در ورزش جدی بود که هر روز بیشتر از دیروز تلاش میکرد. خانم غلامی کمی که آرام میشود میگوید: یک چیزی که دلم میخواهد بگویم اینکه وقتی اسرائیل به کشور تجاوز کرد و ما نگران بودیم گفت «ترس ندارد مادر یا میمیریم یا زنده میمانیم» یعنی اصلا ترس به دلش راه نداد شاید هم به او الهام شده بود که قرار است از میان ما برود. هلنا آنقدر به من وابسته بود که باورش سخت است، اما شاید اگر شهید نمیشد تحمل رفتنش برایم سختتر بود، اما وقتی به حرفهایش فکر میکنم که میگفت دلم میخواهد سر بلند باشم خودم را آرام میکنم و میگویم او با شهادتش سربلند شد و به جایی رفته که قطعا از دنیایی که پر از ظلم است راحتتر است.
شهادت هلنا و هلناهای دیگری که به ناحق خونشان بر زمین ریخت گواهی بر جنایات رژیم کودک کشی است که دهها هزار کودک را در غزه به شهادت رساند، رژیمی که از حمله به مراکز نظامی صحبت میکند، اما از کشتن زن و کودک هم نمیگذرد. هلنا من نه نظامی بود و نه دانشمند هستهای نوجوانی بود که آرزوهای زیادی داشت و دلش میخواست در عرصه ورزش بدرخشد و دلممیخواهد صدایم به سازمانهای به اصطلاح حقوق بشر برسد و بگویم دختر من به کدامین گناه به شهادت رسید.
رضوان بیرانوند، مربی هلنا، درباره او میگوید: هلنا از شش سالگی کاراته کیوکوشین را آغاز کرد. دختری منظم، بااخلاق، سختکوش و مهربان بود. هلنا همیشه به تمرینها میآمد و کم پیش میآمد غیبت کند. در مسابقات استانی، کشوری و آسیایی مقامهای زیادی داشت و اغلب نفر اول بود. مهمترین مدالش مدال آسیایی است که با شکست چهار حریف قدرتمند به دست آورد.
«روله شیرینم... روله قشنگم» و بغضی که تا اعماق وجود مادر هلنا نفوذ کرده است تمام شب با من است.
منبع: فارس