احداث بزرگ‌ترین حسینیه خراسانی‌ها در کربلا | پروژه‌ای که ۷۰سال از وقف آن می‌گذرد استانداری بازوی حکومت و مجرای حکمرانی اسلامی است | توجه به ترویج فرهنگ امام رضایی در نسل جوان چگونه نماز باران بخوانیم؟ به‌کارگیری اساتید فاقد مجوز رسمی برای تدریس علوم و معارف دفاع مقدس در دانشگاه تخلف است مشهد، میزبان اجلاس بین‌المللی تجلیل از پیرغلامان و خادمان حسینی آیا می‌شود بدهی شهریه مدرسه را در محاسبه خمس لحاظ کنیم؟ سردار غیاثی: همه تلاش نیروهای مسلح در جهت قدرتمندشدن است ثبت شخصیت علامه طباطبائی در یونسکو | بزرگداشت علامه در سطح جهانی فاطمه(س)، حلقه وصل امت، نبوت و رسالت احیا و فعال‌سازی جشنواره‌ها در مساجد فتوای مفتی عربستان سعودی درباره حکم شرعی بازدید از موزه مصر آغاز اجرایی‌شدن طرح ملی حفظ قرآن اهدای کتاب دست‌نویس بانوی تونسی به حرم مطهر امام رضا(ع) جزئیاتی از مراسم تشییع و تدفین پیکر «سیدمحمد موسوی‌سجاسی»، مداح اهل‌بیت(ع) ضرورت توجه به مهدویت با نگاه جهانی تصمیم جدید عربستان در اعزام سفر حج موزه دفاع مقدس مشهد، شاهکار شهرداری و شورای شهر است کرامتی عجیب از شیخ حسنعلی اصفهانی
سرخط خبرها

لبیک یا حسین(ع)

  • کد خبر: ۳۵۱۱۶۰
  • ۲۱ مرداد ۱۴۰۴ - ۱۰:۰۰
لبیک یا حسین(ع)
مرز مهران را با تمام سختی‌ها و شلوغی‌هایش به سمت نجف ترک کردیم.

ساعت حدودا یک ظهر بود که سوار ون‌های عراقی شدیم و حدود ساعت۶ عصر رسیدیم نجف؛ نجف عزیز، نجفی که چهارسال از دوری‌اش سوختم، اما باز هم نشد که در لحظه ورود، به حرم امیرالمؤمنین(ع) برویم و برای اینکه بچه کمتر اذیت شود، راهی مشایه شدیم تا جایی برای استراحت پیدا کنیم.

دو روز بود درست‌حسابی نخوابیده بودم و نرسیده به عمود یک، وقتی مرد جوان با سه‌چرخه معروف عراقی که توک‌توک صدایش می‌کنند، آمد و گفت: مضیف؟ حمام! وای‌فای، کولر!

چشمانمان برق زد و سوار رخش سه‌چرخش شدیم و رفتیم تا حسینیه‌ای خارج از مسیر مشایه. فردایش راهی مشایه شدیم. با تمام وجودم متوجه نمی‌شدم که من، من که از گرما متنفرم، در این سرزمین با این دمای بالا چه می‌خواهم.

دمای حدود ۵۰ درجه را باور کنم یا آبی که با مهربانی با شلنگ‌های آب‌پاش سروصورتمان را مهمان می‌شد تا مبادا گرما اذیتمان کند؟

چشمم افتاد به دخترکان حدود سه تا هفت‌ساله که گاهی سه نفر کنار هم با مشت‌های نحیف گره‌کرده و صدای لطیف دخترانه می‌گفتند: لبیکَ‌یاحسین(ع) لبیک‌یاحسین(ع).

بعد نگاهم به پیرمردی افتاد که شاید هشتادساله بود، اما روی ویلچر برقی نشسته بود. صورتش را با چفیه و کلاه پوشانده بود و دوربینی مجذوبش شده بود و رهایش نمی‌کرد. دلم می‌خواست بگویم آقای فیلم‌بردار! بگذار در حال خودش باشد این زاهد حسینی!

چند عمود آن‌طرف‌تر باز هم دخترکانی با همان مشت‌ها‌ی گره‌کرده نحیف و صدایی لطیف می‌گفتند: لبیک‌یاحسین(ع) لبیک‌یاحسین(ع).

جلوتر پیرزنی را دیدم که با چادری رنگ‌ورو‌رفته، اما با عصای چوبی‌اش بین جمعیتی عظیم، همچون یعقوب که به دنبال یوسف می‌گشت، پی حسین(ع) آمده بود و به دخترکان لبیک‌گو برخورد کرد و مشتش را با رگ‌های برجسته تکان داد و با صدای لرزانش گفت: جانم فدای لبیک‌یاحسینتان!

گوشی‌ام را درآوردم و عکسی که از عمود‌۸ گرفته بودم را با ذکر نام دوستان مشهدی‌ام استوری کردم، حدود نود عمود گذشته بود و

آفتاب حسابی سوزان بود و جمعیت هرلحظه بیشتر می‌شد.

چشممان افتاد به موکبی با نامی آشنا!

«موکب ثامن‌الحجج(ع) اهالی بصره»

حجت هشتم! اینجا هم هستی که، فدای سایه گسترده‌ات که همشهری‌هایت را رها نمی‌کنی!

فدای رأفتت که شیعیانت را تنها نمی‌گذاری!

وارد موکب شدیم و چندساعتی را برای استراحت به نام مبارک امام هشتم پناه بردیم و قبل از اینکه چشم‌هایم روی هم برود، به دخترکان لبیک‌گو فکر کردم، به اینکه اینجا زبان مشترک آدم‌ها لبیک‌یا‌حسین(ع) است.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->