سرخط خبرها

حسرت «از دست‌رفته‌ها»

  • کد خبر: ۳۷۵۸۰
  • ۱۶ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۱:۴۹
حسرت «از دست‌رفته‌ها»
گفتگو با یک روزنامه‌نگار خانه‌نشین که همچنان دغدغه «مکتب روزنامه‌نگاری شرق کشور» را دارد
الهام ظریفیان | شهرآرانیوز؛ به بهانه «روز خبرنگار» به خانه‌اش رفتم. خانه‌ای در حاشیه بزرگراه امام علی (ع) که از دور، تنها یک قوطی کبریت زرد رنگ در میان انبوه قوطی کبریت‌های یک شکل و هم اندازه به نظر می‌رسد چنانکه فکر می‌کنی بودن در حصار آن همه مربع‌های کوچک برافراشته، اضطرابی را که از روبه‌رو شدن با یک روزنامه‌نگار پیش‌کسوت، در ذهنت شکل گرفته، می‌تواند ضرب در هزار کند؛ اما از فراز همین مربع‌های کوچک است که می‌توان به شتاب کودکانه خودرو‌ها خندید، از روزمرگی‌ها گریخت و به عنوان یک «روزنامه نگار»
مردم اطراف را در همین واقعیات هم‌شکل و هم‌اندازه شناخت. بهروز فرهمند مترادف است با بیش از ۲۳ سال عشق به رسانه، خبرنگاری، یادگیری و یاد دادن اصول و آموزه‌های این حرفه، دغدغه تمام ناشدنی استانداردنویسی و صدالبته شیرین نویسی. هنوز هم بسیاری از خبرنگاران و رسانه‌ای‌های نسل من، او را با کوشش‌اش برای شناخت و فراگیری «نرم خبر» -در سال‌های ابتدایی دهه‌۸۰- به یاد دارند، آن هم در سال‌هایی که «هرم وارونه» سرمست می‌تاخت و مرض «وی گفت، وی افزود» مانند یک اپیدمی به جان خبرنگار‌های شهرمان افتاده بود. هرچند او این روز‌ها نیز همچنان از «هرم وارونه» با احترام، یاد می‌کند و می‌گوید که نرم خبر- با وجود همه توانایی‌اش- هرگز نمی‌تواند جای تنظیم کلاسیک «هرم وارونه» را بگیرد. بهروز فرهمند- خبرنگار پیش‌کسوت روزنامه قدس- که بیشتر عمر پیشه خبرنگاری‌اش را به عنوان دبیر سرویس سیاسی و بین‌الملل و نیز ضمیمه نوجوانان و جوانان، در این روزنامه خدمت کرده و -هم‌زمان- در بازه سال‌های ۸۱ تا ۸۳ معاون سردبیر هفته نامه شهرآرا نیز بوده است، در یک سال و اندی که روز‌های بازنشستگی‌اش را سپری کرده، شاید بیش از پیش، به این فکر می‌کند که چرا آموزه‌ها، تکنیک‌ها و درس‌های روزنامه‌نگاری که پیشتر‌ها و در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ خورشیدی، استادانی مثل شادروان پروفسور معتمدنژاد، دکتر مهدی محسنیان‌راد، دکتر یونس شکرخواه، زنده یاد حسین قندی، علی اکبر قاضی‌زاده، هادی خانیکی، مجید رضاییان، فریدون صدیقی، احمد توکلی و حسن نمکدوست تهرانی در کتاب‌ها نوشته‌اند و در کلاس‌های درس‌شان، گفته‌اند، این روز‌ها همچنان با کم‌اعتنایی جوان‌تر‌ها روبه‌رو است و خبرنگاران نسل جدید با پایبند نبودن به مبانی و استاندارد‌های این پیشه از این بزرگواران، قدردانی شایسته و بایسته نکرده‌اند؟
 
 

از زندگی خود بگویید؟

دوازدهم تیرماه ۱۳۵۰ در شیراز به دنیا آمدم. از سال ۶۷ به اقتضای حرفه پدرم که شرکت نفتی است، به مشهد کوچ کردیم و ساکن این شهر شدیم. روزهایم با کلاس کنکور، روزنامه خواندن‌های افراط گونه، کتاب خواندن و درحد امکان، رفتن به تماشاخانه‌های تئاتر می‌گذشت. در خدمت سربازی در تهران بودم که خانواده خبر دادند در رشته مهندسی کشاورزی با گرایش زراعت، پذیرفته شده‌ام. در آستانه خرداد ۷۶، پیش از زمانی که وارد روزنامه قدس بشوم، تب رسانه و خبرنگار شدن نزد جوان‌ها بالا گرفته بود. اصلاحاتی‌ها به یک سمت، اصولگرا‌ها به سمت دیگر. شاید در خانواده‌های آن زمان، کمتر کسی فکر می‌کرد، بشود از راه خبرنگاری هم به صورت جدی امرار معاش کرد و خانواده را چرخاند. شاید همه به عنوان کار دوم به آن نگاه می‌کردند.
 
 

اولین کار قلمی‌تان چه بود؟

در همان سال‌های پس از ۷۶ خانم کریستین امانپور- گزارشگر ارشد سی. ان. ان به تهران آمده بود و مصاحبه‌ای با رئیس‌جمهور وقت داشت. در بخشی از آن گفتگو، آقای رئیس‌جمهور، هندوانه‌های خیلی بزرگی زیر بغل آمریکایی‌ها و فرهنگ و تمدنشان داد و گفت که مهاجران نسل اول- با نام پیوریتن‌ها- که از برخی کشور‌های اروپایی به قاره آمریکا پا گذاشتند، مسیحیان اخلاق‌مدار و مؤمن و معتقدی بودند. کنجکاو شدم که این پیوریتن‌ها چه کسانی و با چه پیشینه و مرام و مسلکی بودند؟ رفتم کتابخانه آستان قدس رضوی و چند کتاب درباره‌شان پیدا کردم و خواندم. از نگاه آن کتاب‌ها نسل اول اروپایی‌هایی که وارد خاک آمریکا شده بودند، چندان هم آدم‌های منزه و باورمندی نبودند و شمار قابل توجه‌شان نیز از زمره زندانی‌های حبس ابد بودند که با هزار رنج و مشقت از زندان‌های اسکاتلند و ایرلند و انگلیس گریخته و خودشان را به آن سوی اقیانوس رسانده بودند تا زندگی تازه‌ای را شروع کنند؛ البته حالا که درست‌تر فکر می‌کنم به این نتیجه می‌رسم که آقای رئیس‌جمهور وقت- در چارچوب راهبرد‌های نظام- می‌خواست، دیالوگ تازه‌ای را با غرب شروع کند و حرف‌های مصاحبه با خانم امانپور هم در راستای شروع گونه‌ای از دیپلماسی عمومی با مردم آمریکا بود؛ اما من مقاله‌ای در نقد آن مصاحبه نوشتم و خیلی محترمانه این گفته را نقد کردم. این مطلب را فرستادم برای قدس و چاپ شد. دوباره در سالگرد حمله آمریکا به طبس یکی دو تا کتاب خواندم و یک روایت داستانی اپیزودیک نوشتم و فرستادم که آن هم چاپ شد.
بعد از آن بود که مسئول دفتر آقای منیری (دبیر تحریریه قدس در آن زمان) تماس گرفت که «اگر تمایل به همکاری با قدس دارید بیایید برای امتحان.» سال‌ها بعد زمانی که می‌خواستیم از ساختمان چهارراه خیام برویم به ساختمان بولوار سجاد، آقای منیری داشت وسایلش را جمع می‌کرد. گفت: «آقای فرهمند، بیا این یادگاری‌های قدیمی‌ات را بگیر!» نگاه کردم گفتم: «اینکه خط من است... این که همان امتحانی‌است که روز اول از من گرفتید...» پاراف آقای فیاضی با روان نویس سبز هم پایین مطلب بود که نوشته بود: «وارد مذاکره شوید برای جذب.» آقای منیری بعد برایم تعریف کرد آقای محمد ابراهیمی- خبرنگار ارشد روزنامه اطلاعات- مطلب من را دیده و پرسیده بود: «این قبلا کجا کار می‌کرد؟» آقای منیری گفته بود: «خودش که می‌گوید هیچ کار رسانه‌ای نکرده‌ام.» محمد ابراهیمی گفته بود: «نه دروغ می‌گوید! یا کلاس رفته یا سابقه کار رسانه‌ای دارد، چون استاندارد‌های گزارش‌نویسی را رعایت کرده است.»
 
 

چگونه بدون کلاس رفتن استاندارد می‌نوشتید؟

دلیل آن استانداردنویسی که بدون کلاس رفتن داشتم این بود که خیلی روزنامه می‌خواندم. پول توجیبی‌هایم را جمع می‌کردم و هر روز می‌رفتم دکه مطبوعات چند تا روزنامه می‌خریدم. کیهان و اطلاعات و سه چهار تا مجله. مثلا مجله «پیام دانشجوی بسیجی» و مجله «عصر ما». عصر ما یک هفته‌نامه تئوریک بود که به شدت باید کله‌ات بوی قورمه‌سبزی می‌داد و اهل سیاست می‌بودی که آن را می‌خواندی. هم‌زمان هفته‌نامه «ارزش‌ها» را هم می‌گرفتم که مال آقای ری‌شهری بود و افرادی مانند روح‌الله حسینیان و احمد پورنجاتی در آن می‌نوشتند که بعد‌ها این‌ها از هم جدا شدند.
یک دستم «ارزش‌ها» بود، یک دستم «عصر ما»، یک دستم «پیام دانشجوی بسیجی» که آن زمان به شدت رادیکال بود. در کنارش ورزشی‌ها را هم می‌خواندم. می‌خواهم بگویم که ذهنم اصلا کانالیزه نبود که خودم را دربست در اختیار یک طیف فکری قرار بدهم. ایرادی هم که طی این سال‌ها یک عده به من می‌گرفتند این بود که: «ما بالاخره نفهمیدیم تو این وری هستی یا آن وری! دوست اصلاح‌طلب داری، دوست اصول‌گرا داری، دوست جبهه‌ای هم داری.» حتی یک بنده‌خدایی به من گفت: «تو نفاق رفتاری داری!» گفتم: «من مثل شما قضیه را حیثیتی و پدر و پدر کشتگی نمی‌بینم.» خیلی‌ها به خود من گفتند که این طوری نمی‌شود بازی کنی، یا با ما هستی یا بر ما. ولی من اگر هیچی را صادقانه نگویم، این را می‌توانم صادقانه بگویم که تا الان این‌طوری زندگی نکرد‌ه‌ام. به خاطر همین هم بوده که انگ خورده‌ام.
 
 

در ابتدا و اواسط دهه ۷۰ نشریات مختلفی روی دکه‌های مطبوعات مشهد بود. این به آن معنی بود که در ذهن و در خط مشی روزنامه‌نگار‌ها هم همین چندصدایی بود؟

ذهنیت خیلی روشنی در این‌باره ندارم؛ اما قدس و خراسان بود و یک نشریه جریان‌ساز به اسم توس که آقای جوادی حصار درمی‌آورد و آن زمان مرکز بچه‌های با استعدادی بود که به دلایل بیشتر سیاسی در قدس و خراسان جایی برای آن‌ها نبود. من متأسفانه هیچ وقت نتوانستم بروم تحریریه‌شان را ببینم یا آشنایی نزدیک داشته باشم؛ اما توس به خصوص در صفحه هنر و ادبیاتش و صفحه سینمایی‌اش جریان‌ساز بود. حتی در صفحه سیاستش هم حرف‌هایی را می‌زد که قاعدتا خراسان و قدس نمی‌توانستند بگویند. خیلی خوب بود. وقتی خوب است که تمام افکار و سلیقه‌ها بتوانند نماینده داشته باشند. حتی اگر یک اقلیت پنج درصدی باشند. حتی یک اقلیت کم را نباید خفه کرد. نباید گفت: تو ساکت باش! چون از یک جای دیگر می‌زند بیرون. این‌ها دورادور احترام همدیگر را داشتند و فکر نمی‌کنم چالش بزرگی با هم داشتند. منتها وقتی اتفاق‌های بدی افتاد که درگیری‌های فیزیکی و خاموش کردن صدای فرهنگی از طریق ابزار غیرفرهنگی پیش آمد.
 
 

فضای متخاصمی که الان بین رسانه‌ها هست آن موقع هم بود؟

به نظرم آن زمان هر کسی سعی می‌کرد کار خودش را بکند و زدن برای همدیگر نبود. می‌توانم یک دلیل برایش بیاورم. آن نسل که جوان‌هایش ما بودیم، پایبند به یک چیز‌هایی بودند که الان دیگر دهه هفتاد و هشتادی‌ها اصلا به هیچ‌عنوان به آن‌ها پایبند نیستند. اولا که مخالف فقط در فضای سیاست و در صفحه‌های سیاسی معنی پیدا می‌کرد. مثلا در صفحه‌های ادب و هنر و فرهنگ کمتر بود یا در صفحه ورزشی و صفحه کودکان مخالفتی نبود. آن‌ها فضای «فان» خودشان را داشتند؛ اما همان مقداری هم که بود بی‌اخلاقی و زدن برای همدیگر نبود. در جا‌های دیگری بی‌اخلاقی بود که می‌رسید به مسائل مالی که الان هم شاید باشد. مثلا در رپرتاژ گرفتن. اگر ما رپرتاژی می‌رفتیم با یک شرکت صنعتی اقتصادی و رسانه رقیب می‌فهمید، زیرآب ما را می‌زد.
 
 

گفتید دیدگاه‌های مختلف را می‌خواندید که این پایه‌های فکری یک اصلی را برای شما ایجاد کرده بود که اتفاقا یکی از اصول روزنامه‌نگاری هم محسوب می‌شود به نام بی‌طرفی. چقدر این اصل، در نسل شما رعایت می‌شد؟ می‌دانیم که دوره رشد و نمو شما، یعنی دهه ۷۰ و ۸۰، فضای مطبوعات اتفاقا به شدت سیاسی بود. در این فضا نمود اصل بی‌طرفی در رسانه‌ها چه بود؟ آن معیار، چقدر در ذهن روزنامه‌نگار‌های الان تغییر کرده است؟

شاید بهتر باشد که بپرسیم آیا ما بی‌طرفی در رسانه داریم یا نه؟ من یک زمانی اعتقاد داشتم که داریم، ولی مدتی است به این نتیجه رسیده‌ام که ما رسانه بی‌طرف نداریم. می‌دانید چی داریم؟ ژست بی‌طرفی داریم. هر رسانه‌ای موفق شود بیشتر آن ژست بی‌طرفی را بگیرد و کمتر رد پایی از خودش به جا بگذارد، نزد مخاطب مقبولیت بیشتری پیدا می‌کند. آن هم در قالب‌های مختلف فرق می‌کند. مثلا من در یادداشت و مقاله حتما باید طرفداری یا مخالفت خودم را با یک موضوع نشان بدهم، اما در گزارش و مصاحبه نه. اگر بچه‌های این دوره می‌گویند ما بی‌طرفی نداریم این را شاید براساس مطالعه نمی‌گویند. اگر می‌گویند باید طرفداری کنیم و چه بسا می‌آیند در گزارش هم طرفداری می‌کنند اشتباه است فقط باید در مقاله و یادداشت طرفداری کرد. من این‌ها را ایراد‌های تکنیکی و فنی می‌بینم و دلیل آن هم این است که ما آموزش‌های ضمن خدمت نداریم؛ بنابراین ما باید توپ را بیندازیم توی میدان مدیران ناکاربلد و یک مقداری هم توی زمین خودمان که یا آموزش ندیدیم یا اگر دیدیم جدی به آن نگاه نکرده‌ایم.
 
 

خب وقتی مدیر پله پله بالا نمی‌رود و دبیری و سردبیری را طی نکرده می‌شود مدیر مسئول، چطور می‌توان انتظار داشت که روزنامه‌نگار هم کار را جدی بگیرد؟

درست است. من خاطره‌ای بگویم که خیلی جالب است. زمانی یکی از مدیران آمد و گفت: «می‌خواهم کمیته نظام پیشنهاد‌ها را راه‌اندازی کنم.» با خودمان گفتیم: «عجب مدیر روشنفکر و به‌روزی است، معلوم است می‌خواهد کاری انجام دهد.» یکی از اولین کار‌هایی که این کمیته کرد این بود که در تحریریه فراخوان دادند که پیشنهاد‌های خود را برای پیشرفت کار رسانه‌تان بگویید. من آن زمان پیشنهاد قدس جمعه را دادم و گفتم ویژه‌نامه‌ای باشد حداقل چهار صفحه که لایی قدسِ پنجشنبه توزیع شود و رویکردش هم سرگرمی و خانوادگی باشد. دیده بودم که در تهران روزنامه ایران، ایران جمعه را بیرون می‌دهد؛ اما جایش در مشهد خالی بود. خلاصه بعد از مدتی از کار آن مسئول یک نامه برای من آمد که نوشته بود: «با تشکر از شما، پیشنهادتان به خاطر بار مالی قابلیت اجرا را ندارد.» با اینکه در پیشنهاد اولیه نوشته بودم که ایده‌هایی برای کاستن از بار مالی دارم. فکر می‌کنید چه پیشنهادی نفر اول شد و تشویق درج در پرونده و مقام اول نظام پیشنهاد‌ها و اگر اشتباه نکنم یک مبلغ خوبی برای آن زمان هم تشویق مالی گرفت؟ پیشنهاد نصب جعبه کمک‌های اولیه بهداشتی در تحریریه! خب این هم در جای خودش خوب است. باید هم باشد مثل کپسول آتش‌نشانی، اما چرا چنین پیشنهادی در فضای تحریریه ضریب یک می‌گیرد؟ به خاطر این که ذهن آن مدیر، رسانه‌ای نیست. عیبی ندارد که یک مدیر رسانه‌ای گرایش اقتصادی داشته باشد، اما اگر گرایش اقتصادی در ذهنش اولویت اول باشد، رسانه را تبدیل می‌کند به یک تجارتخانه و از هدفش دور می‌کند. اگر یک نظامی بازنشسته بیاید، یک آدم امنیتی بیاید، هر چند از نظر شخصیتی خیلی انسان‌های خوبی هستند؛ اما یک رسانه را نمی‌توانند خوب بچرخانند. یک آدم سیاسی بیاید، رسانه را تبدیل به حزب می‌کند. من فقط یک آرزو داشتم. اینکه مدیران به ما یعنی نیرو‌های بدنه کارشناسی که دغدغه‌کار روزنامه‌نگاری حرفه‌ای را داشتیم و در عین حال می‌توانستیم این وعده را به مدیران بدهیم که هم کار حرفه‌ای می‌کنیم و هم شما می‌توانید از جهت اهداف سازمانی‌تان نگران نباشید، اعتماد می‌کردند. یعنی من در خودم می‌دیدم که این دو تا را به موازات هم پیش ببرم و تضاد بین این دو را حداقلی کنم. دوست داشتم قدس را تبدیل به یک مکتب روزنامه‌نگاری کنیم. این البته کار یک سال و ۲ سال و ۵ سال نبود. اگر ما اجازه پیدا می‌کردیم که از سال ۸۰ شروع کنیم، مثلاً امسال در آستانه سال ۱۴۰۰ ممکن بود این اتفاق بیفتد، اگر ریل‌گذاری آن درست انجام می‌شد و مدیرانی که می‌آمدند کار قبلی‌ها را تخطئه نمی‌کردند. بعضی‌ها می‌گویند مکتب خراسان را داریم. البته محل مناقشه است. آن‌ها اشاره می‌کنند به قدمت طولانی آن و گرنه اگر قدمت را از خراسان بگیریم شاید ویژگی‌های یک مکتب روزنامه‌نگاری را نداشته باشد. می‌شود بعد بحث کرد که تعریف مکتب چیست؟ می‌دانید که ما مکتب روزنامه‌نگاری اطلاعات و کیهان را از زمان تأسیس آن‌ها داریم. یعنی این دو تا خودشان را به عنوان یک مکتب روزنامه‌نگاری ثبت کردند. بعد از انقلاب هم برخی از استادان می‌گویند همشهری با همه صعود و نزول‌هایش یک مکتب است. من خیلی دوست داشتم که ما یک مکتب روزنامه‌نگاری در مشهد و در شرق کشور داشته باشیم که، چون خودم در قدس کار می‌کردم ترجیحاً دوست داشتم در قدس باشد. ولی بعد‌ها اتفاق‌هایی افتاد که دیدم ما باید به فکر مسائل همان روز باشیم، چون مکتب ساختن یک نگاه بلندمدت می‌خواهد. باید کار گروهی و تیمی خیلی قوی وجود داشته باشد. خیلی گذشت بین افراد باید باشد. بده بستان‌های فکری باشد. باید بنشینید کنار هم، تندترین انتقاد‌ها را چکش‌کاری کنید، به استاندارد‌ها مثل وحی منزل نگاه کنید، استاندارد‌های کارتان را مثل یک تابلو اعلانات بچسبانید روی دیوار تحریریه، توی اتاق دبیر یا مدیر. کار حرفه‌ای کردن، گام اول این ماجراست. یعنی برای پیدایش آن مکتب، مستمر بودن خیلی مهم است. اینکه من یک کار خوبی امسال در شهرآرا انجام بدهم و سال بعد قطع شود، آن اتفاق نمی‌افتد.
 
 

این تا جایی که من اطلاع دارم به عنوان یک معیار استاندارد در رسانه‌های غرب هم وجود دارد و رسانه‌هایی مانند نیویورک‌تایمز یا واشنگتن پست استاندارد‌های خودشان را به جریان رسانه‌ای تحمیل کرده‌اند. مثلاً شیوه‌نامه نیویورک تایمز در خیلی از رسانه‌ها به دیوار زده می‌شود یا حتی کتاب آن منتشر می‌شود و خیلی از رسانه‌ها به عنوان یک مکتب آن را الگوی خودشان قرار می‌دهند.

نه تنها شیوه‌نامه‌هایشان بلکه از مدیر مسئول یا سردبیر اولیه تا سردبیر فعلی، عکس هایشان قاب گرفته روی دیوار است. یعنی قبول دارند همدیگر را. این‌طوری مکتب به وجود می‌آید نه این که امروز مدیری که برای رسانه می‌آید می‌گوید: «من آمده‌ام خرابه‌ای را تحویل گرفته‌ام.» بعد کارنامه خودش را نگاه می‌کنی می‌بینی معلوم نیست از کجا آمده است.
 
 

چه بخشی از این ماجرا به خود روزنامه‌نگار‌ها و خبرنگار‌ها برمی‌گردد، اینکه چقدر ما می‌توانیم در ایجاد آن آرمانی که به آن فکر می‌کنیم نقش داشته باشیم؟

این بخش که ما برای خودمان اهداف بلند داشته باشیم، که بخواهیم رسانه خودمان سری در میان سر‌ها در بیاورد و حرفی برای گفتن داشته باشد. همه ما دغدغه مالی را داریم؛ ولی آیا دغدغه تیتر زدن، گزارش خوب نوشتن، قلاب انداختن توی ذهن مخاطب را هم داریم؟ هر خبرنگاری یک نفر است؛ اما می‌تواند این را ترویج و تکثیر کند. می‌تواند با دوستانش دور هم جمع شوند و درباره این‌ها بحث کنند. کنفرانس بگذارند هر کسی برود مطالعه کند و بیاید صحبت کند. این کار یعنی مطالعه کردن، صحبت کردن و در کنارش اینکه جایی مثل خانه مطبوعات و سندیکا‌های رسانه‌ای کار را دنبال کنند، خیلی مهم است. من این دغدغه را داشتم که کار‌های بزرگی باید انجام بدهیم، ولی متأسفانه در اقلیت بودم. من عشقم رسانه و روزنامه‌نگاری بود. چه بسا یک سری از اولویت‌های زندگی‌ام را هزینه کردم برای روزنامه‌نگاری که این قسمت را به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم. ولی واقعیت قضیه این است که خیلی از بچه‌هایی خبرنگار شدند که برایشان هیچ فرقی نمی‌کرد. بودند کسانی که به من می‌گفتند برای ما فرقی نداشت و دست تقدیر ما را آورد توی رسانه.
 
 

دست تقدیر یا احتمالاً دست پارتی...!

احسنت... و می‌گفتند ما هیچ‌وقت هم لذت نبردیم از این کار. این تنها جایی است که ما می‌توانیم به آن ببالیم و بگوییم برخلاف همه چیز‌هایی که به آن‌ها نرسیدیم، همه باخت‌هایی که آوردیم، من واقعاً از ته قلبم خوش‌حالم که ۲۳ سال جایی کار کردم که دوست داشتم؛ یعنی در رسانه. کاری را کردم که به من آرامش قلبی می‌داد؛ هم کار بود و هم لذت.
 
 

چه کسی بیشترین تأثیر را در زندگی و کارتان گذاشته است؟

در زندگی حرفه‌ای‌ام آقای سیدجلال فیاضی از بابت اعتمادی که به من کرد تا معاون او در شهرآرای آن زمان که هنوز هفته‌نامه و البته در آستانه روزنامه شدن بود، باشم. این اعتماد در آن مقطع حتی خیلی سر و صدا کرد. چون آقای فیاضی وقتی از قدس رفت خیلی‌ها به او نزدیک‌تر بودند، به لحاظ سنوات خدمت در قدس. در زندگی هم همسرم. چون واقعاً زندگی کردن با یک مطبوعاتی خیلی سخت است. اینکه فضایی فراهم شد که من بتوانم به این فکر کنم که باید مکتب روزنامه‌نگاری داشته باشیم، به همسرم مدیون هستم.
 
 

الان اگر فضایی دوباره ایجاد شود و بخواهید به فضای رسانه برگردید، ترجیح می‌دهید در چه فضایی کار کنید و با چه مشخصاتی؟ آیا همچنان روزنامه را انتخاب می‌کنید؟

بله حقیقتاً من روزنامه را به سایت و سایت و خبرگزاری را به اپلیکیشن ترجیح می‌دهم. دوست دارم فضایی باشد که بتوانم انتقال تجربه بدهم. فضای آموزش را خیلی دوست دارم. دیوانه‌وار عاشق ویرایش مطلب هستم. در این قضیه هم مخالف‌های خیلی سرسختی داشتم که می‌گفتند: «خیلی مته به خشخاش می‌گذاری.» البته بعد‌ها فهمیدم یک جا‌هایی من اشتباه می‌کردم. یعنی از لحاظ فنی درست بود، ولی افراط می‌کردم. به نظرم باید به لهجه قلم نویسنده احترام گذاشت. سبک که واقعاً نمی‌توان گفت. سبک واقعا خیلی ادعای بزرگی است. بگویم همان لهجه قلم. تا آنجایی که نوشته غلط و اشتباهات نگارشی ندارد، بگذاریم امضایش مشخص باشد.
 
 

برای کسی که در این فضا در ابتدای راه است یا تازه می‌خواهد وارد این کار شود، از کوله‌بار عنوان ۲۳ سال کارتان در فضای رسانه‌ای مشهد، چه توصیه‌هایی دارید؟

اولاً که نسخه یک خطی نمی‌توان نوشت؛ اما اگر بخواهم درددل کنم می‌گویم: آقای عزیز، خانم فلانی، احترام پیش‌کسوت را داشته باش، چون خودت هم دیر یا زود در آن جایگاه قرار می‌گیری. به شدت حرفه‌ای باش. این «به شدت حرفه‌ای باش» یک دنیایی حرف دارد. پایبند بودن به اصول و قواعد هست تا اینکه دائم خودت را به روز کنی، کلاس‌های مختلف بروی، کتاب‌های آموزشی بخوانی. نکته دیگر اینکه اگر شرایط جوری شد که بین مدیریت و خواسته‌های سازمان رسانه‌ای و تکنیک‌ها و آموزه‌های روزنامه‌نگاری تضادی بود، فکر نکن ساده‌ترین راه این است که یک طرف را بگیری. دنبال راه‌حلی باش که بتوانی این دوتا را با هم جمع بزنی. شاید ترجیع‌بند سخنم از اول تا الان همین پایبندی به اصول، قواعد و تکنیک‌های روزنامه‌نگاری باشد. خب شاید بعضی‌ها بگویند پس جای خلاقیت این وسط کجاست؟ این بحث خیلی مفصلی است که اینجا وقتش نیست؛ ولی خلاقیت در کنار و در دل همین اصول است که اتفاق می‌افتد. اتفاقاً خلاقیت یکی از چرخ‌های روزنامه‌نگاری است. حتماً باید خلاق باشیم؛ اما خلاقیت این نیست که تمام قواعد و تکنیک‌ها را بشکنی. یک توصیه دیگر این است که با مطالعه، دایره واژگانتان را گسترده کنید. چون ابزار کار یک روزنامه‌نگار کلمه است. مثلاً چقدر از ضرب‌المثل‌های ایرانی را می‌دانیم، چقدر حکایت می‌دانیم؟ متأسفانه الان خبرنگار‌ها خیلی کم مطالعه می‌کنند در حالی‌که ادعاهایمان، سقف را هم رد کرده و به فلک رسیده است!
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->