مهدی حسینی | شهرآرانیوز - در این روزها که همهگیری ویروس کرونا صاحبان بسیاری از مشاغل را خانهنشین کرده، توجه به حضور هرچه طولانیتر اعضای خانواده در کنار هم، نکتهای است که نباید از نظر دور داشت. قشر دانشآموز با «شاد» محور شدن مدارس بیش از پیش با فضای مجازی مرتبط شدهاند و به دلیل محدود شدن در خانه، به تغذیه فرهنگی مناسبتری نیاز دارند. از سوی دیگر در خبرها آمده بود که خانهنشینیهای طولانی باعث ایجاد اختلاف در خانوادهها شده است. از آنجا که روانشناسان تأکید دارند انجام فعالیتهای مشترک خانوادگی تأثیر بسیار مثبتی در شناخت هرچه بیشتر اعضای خانواده از تواناییهای یکدیگر و تحکیم هرچه بیشتر روابط دارد و توصیه میکنند به ویژه زن و شوهرها هر روز حداقل ۳ برنامه مشترک با یکدیگر داشته باشند، مناسب دیدیم در شماره امروز به معرفی یک فیلم کودک در حوزه خانواده بپردازیم. فیلمی که زمینه مناسبی برای دور هم نشستن خانوادهها فراهم میکند، مفاهیمی آموزندهتر دارد و از مقداری بار طنز هم برخوردار است. فیلم این هفته «جنگ با پدربزرگ» نام دارد.
کوتاه از داستان ماجرا
رابرت دنیرو در این فیلم نقش معماری به نام «اد» را ایفا میکند که به سن بازنشستگی رسیده است. همسرش را چند سالی است از دست داده و تنها دخترش «سالی» برای دیدن او باید ۲ ساعت با ماشین راه طی کند. وقتی «اد» در یک حادثه از ناحیه پا آسیب میبیند، با اصرار دخترش قبول میکند به خانه آنها نقل مکان کند. «سالی» خیلی از این موضوع خوشحال است؛ اما پسرش، پیتر، که به تازگی وارد مقطع راهنمایی شده و در مدرسه با مشکلات فراوان روبهرو است، از اینکه ناچار است اتاقش را به پدربزرگ بدهد و راهی اتاق زیرشیروانی شود، چندان راضی به نظر نمیرسد. با بیشتر شدن مشکلات در مدرسه، پیتر تصمیم میگیرد برای بازپسگیری اتاقش از پدربزرگ، جنگی را با او آغاز کند. پدربزرگ و نوه قوانین جنگ خود را مشخص و سعی میکنند به آن پایبند بمانند؛ اما رفته رفته دامنه این جنگ، دیگر اعضای خانواده را هم در بر میگیرد.
مزیتهای تیم هیل
تیم هیل تمام عمرش را در ژانر کودک سپری کرده است و ساخت آثاری، چون «باب اسفنجی شلوار مکعبی» و «الوین و سنجابها» را در کارنامه دارد. این تجربهها و آشنایی با ساختار فیلمهای هالیوودی باعث شده است او چیزهایی را در فیلمش بگنجاند که مدتهاست آنطور که باید و شاید بر پرده نقرهای بروز و ظهور نداشتهاند. نقاط قوتی که به ترتیب به آنها خواهیم پرداخت.
۱- روابط خانوادگی سالم
در «جنگ با پدربزرگ» روابط همه اعضای خانواده با یکدیگر مسالمتآمیز و از روی محبت است. سالی با وجود فاصلهای که با منزل پدرش دارد، خود را مقید میداند که به او سر بزند. بارها به او پیشنهاد داده اســت که بیاید و با او زندگی کند تا بتواند بهتر مواظب او باشد. پدر به دلیل اینکه نمیخواهد مزاحم دختر و دامادش باشد از آمدن امتناع میکند، نه اینکه اختلافی با آنها داشته باشد. شوهر سالی هم احترام پدر او را در مدت اقامت نگه میدارد. بچهها در کارهای خانه به پدر و مادرشان کمک میکنند و حتی وقتی قرار است جنگ بین پیتر و پدربزرگ آغاز شود، هر دو به هم میگویند: دوستت دارم.
۲- کودکانه و سالم
در سالهای اخیر نه در سینمای ایران که در تمام دنیا شاهد کاهش چشمگیر فیلمهای سالم خانوادگی و آثار سینمای کودک هستیم. معدود فیلمهایی هم که تولید میشود بعضا محتوای مناسبی برای فرهنگ ایرانی ندارد. بیشتر آثار این دوره در حوزه کودک معطوف به پویانمایی شده که در آن هم، به ویژه آثار استودیوی دیزنی، شاهد رشد فزاینده مضامین فمینیستی افراطی هستیم. به این ترتیب صرف کودکانه بودن «جنگ با پدربزرگ» به نوعی فضیلت محسوب میشود.
۳- ماهیت ضدجنگ
«جنگ با پدربزرگ» در ضمن داستان ساده و سرراستش خالی از مضامین اخلاقی هم نیست. کلیت داستان که از روی کتابی به همین نام نوشته «رابرت کیمل اسمیت» اقتباس شده است، ماهیتی ضدجنگ دارد. تیم هیل هم برای تأکید بر این مضمون، پیتر را به عنوان شخصیتی که اهل بازیهای کامپیوتری است، نشان میدهد. از طرف دیگر «اد» هم سابقه حضور در جنگ واقعی را دارد. او از همان ابتدای انعقاد قرارداد جنگی بین خود و پیتر تأکید میکند که جنگ مثل بازیهای کامپیوتری که میکنی نیست. من در جنگ حضور داشتهام. این پدیده برای هیچ یک از طرفین سودمند نیست و فقط ضرر است. آدمها در جنگ آسیب واقعی میبینند. اتفاقی که در ادامه فیلم هم شاهدش هستیم، همین آسیبهاست که البته در نهایت به جاهای خوبی منتهی میشود و رابطهای بین پدربزرگ و نوه شکل میگیرد که مطلوب هر خانوادهای است.
۴- تقابل نسلها
پیتر و اد در هنگامه این جنگ تنها نیستند. هر یک از آنها گروهی از دوستان همفکر دارند که به آنها یاری میرسانند. این یاری در سکانس مسابقه وسطی به یک تقابل گروهی منجر میشود. به این ترتیب ۲ نسل متفاوت جامعه آمریکایی در برابر هم صفآرایی میکنند. تقابلی که در آن یک نسل سرشار از انرژی و ظرفیت و نسل دیگر صاحب تجربه است. دو امتیازی که برای موفقیت باید با یکدیگر جمع شوند. چیزی که من در این فیلم دوست داشتم و خیلی با آن ارتباط برقرار کردم، حس مسئولیت اد نسبت به پیتر و حمایتهای مخفیاش از او بود.
سخن آخر
مزیتهایی که برای «جنگ با پدربزرگ» برشمردیم شاید بسیار ابتدایی و جزو شرایط اولیه یک فیلم خانوادگی باشد؛ اما کافی است نگاهی اجمالی به فیلمهای ژانر کودک بیندازید تا ببینید چقدر همین ویژگیهای اولیه در آنها مغفول مانده است. منظور فقط در فیلمهای خارجی نیست. در آثار سینمایی خودمان هم همینطور. مثلا در «تورنا ۲» به هیچ وجه خبری از خانواده نیست. کارگردان تصور کرده فیلم کودک ساختن یعنی اینکه همه شخصیتها بچه باشند. روابط والدین و فرزندان، احترامها، آموزش رفتارهای درست اجتماعی و. همه از جمله مفاهیمی است که باید از طریق آثاری که برای قشر کودک ساخته میشود، در آنها نهادینه شود. چیزی شبیه به برنامه «کلاه قرمزی و آقای مجری» که هنوز به درستی تأکیدش بر این مضامین را حفظ کرده است.
تفاوت فرهنگی را جدی بگیرید
علاوه بر سینما در تلویزیون هم شاهد ریزش چشمگیر چنین مضامینی هستیم. در قدیم سریالهایی مثل «مهاجران»، «خانواده دکتر ارنست»، «با خانمان» یا همان «پرین» خودمان، «هایدی»، «بل و سباستین»، «زی زی گولو» و... همگی جایگاه کودک را در خانواده بررسی میکردند؛ در حالی که مضامین فیلمها و سریالهای روز بیشتر بر این بنا شده است که چه کاری باحال یا به قول خارجیها کول (بانمک) محسوب میشود یا حداکثر موفقیت کودک در یک رشته خاص مدنظر است. چندی پیش برحسب اتفاق، شبکه پویا را دیدم که کارتونی بیمحتوا درباره مسابقات تنیس پخش میکرد یا پیش از آن هم سریالی پخش میشد درباره مبارزه رباتها با یکدیگر. از این قسم مثالها زیاد است. پویانماییهایی جنگی؛ اما به شدت فاقد محتوا و بیمعنی.
کار به جایی رسیده است که حتی برخی مضامین منفی در فیلمها تبلیغ میشود. همین اواخر دوستی از فیلم «کوکو» تعریف میکرد. در جوابش گفتم فیلم سرشار از نکات منفی بود. اول اینکه شخصیت اول فیلم برای یک آرزوی کودکانه (خواننده شدن) که حتی نمیدانست در آن مهارت کافی دارد یا نه، مقابل کل خانوادهاش ایستاد. دوم اینکه برای خواندن حاضر شد مرتکب جرم سرقت شود؛ آن هم از یک مرده. سوم اینکه برای منافع خودش دروغ گفت و در آخر از مردی که به او کمک میکرد، سوءاستفاده کرد. در واقع تنها یکی، دو اتفاق باعث شد همه چیز به خیر و خوشی تمام شود والا تمام انتخابهای شخصیت اصلی فیلم، انتخابهایی ضد ارزش هستند.
گاهی اختلافات فرهنگی بین ۲ کشور بسیار زیاد است، به طور مثال در فرهنگ انگلیسی چنانچه شما چیزی را پیدا کنید، مالک آن هستید. همین اختلاف فرهنگی ساده باعث میشود قهرمان آنها کسانی، چون «رابین هود» باشد که در واقع یک سارق است یا در فیلم «چارلی و کارخانه شکلاتسازی» پیتر با پولی که از روی زمین پیدا میکند، بلیت طلایی ورود به کارخانه را به دست میآورد. در داستان «جک و لوبیای سحرآمیز» هم در واقع جک یک دزد است یا «هانسل و گرتل» کسانی هستند که بیاجازه از شکلاتهای پیرزن جادوگر میخورند.
بیشتر بخوانید: