سیامک درفشی | شهرآرانیوز؛ چیزی که از کودکی عاشقش بودم دیدن جانوران بود و حالا یکی از علاقه مندیهای اصلی ام در سفر، گردشگری حیات وحش و عکاسی و تصویربرداری از رفتارهای جانوران در محیط طبیعی شان شده است. من گرافیک و عکاسی خوانده م و در کنار سفر، مشاهداتم را ثبت میکنم. همین علاقه مندیها در کنار هم، معجون خوشمزهای را به وجود میآورد.
پرنده نگری (Bird Watching) به شکل ساده این طور تعریف میشود: تماشای پرندگان در محیط طبیعی، نه در باغ وحش و قفس و مکانهای مصنوعی که حیوانات را به زور آورده باشند. این تعریف میتواند تمام جانوران را شامل شود مانندwhale watching که تماشای والها و دلفینها در زیستگاه طبیعی شان در اقیانوس هاست، نه در دلفیناریوم یا جای مصنوعی دیگری.
در واقع، اینها شاخههایی از گردشگری در دنیا محسوب میشوند که مخاطبان خاص خودشان را دارند. چند سالی است که شاخه «پرنده نگری» داخل ایران هم قوت گرفته و مخاطبان زیادی به این تفریح علمی که دوستدار جانوران و طبیعت هم هست علاقهمند شده اند.
آبان ۹۸ به همراه تعدادی از دوستانم به پارک ملی گلستان که یکی از مهمترین پارکهای ملی ایران است سفر کردیم و روز آخر سفرمان را به تماشای «دارکوب سیاه» اختصاص دادیم، پرندهای جذاب که بزرگترین عضو از خانواده دارکوبها در ایران است. دیدن این پرنده اندکی چالشی و سخت است و به قولی، به شانس نیاز دارد. کسانی که بخواهند این پرنده باشکوه را ببینند، باید به نوار پایین دریای خزر و جایی که جنگلهای ارزشمند هیرکانی کشورمان قرار دارد سفر کنند. پارک ملی گلستان نیز یکی از زیستگاههای مهم این دارکوب به حساب میآید.
اگر بخواهم تصوری از جثه و اندازه این پرنده به شما خواننده محترم بدهم، بهتر است این گونه بگویم که انگار یک کلاغ است با منقار تخصصی یک دارکوب (باریک و بلند) با پرهایی مشکی که بالای سر جنس نر، پرها قرمزرنگ میشود، پرندهای به غایت زیبا، جذاب، سریع و نسبتا بزرگ. وقتی این پرنده به درختی ضربه میزند، صدایش چنان بلند است که تا دهها متر آن طرفتر به گوش میرسد.
در واقع، یکی از راههای مشاهده جانوران به ویژه پرندگان هم توجه به همین صداهاست. برای پیدا کردن و تماشای دارکوب سیاه هم صدا بسیار کمک کننده است. هر جایی در جنگلهای هیرکانی صدای ضربه پی درپی و محکمی به چوب شنیدیم، میتوانیم احتمال بدهیم که شانس دیدن دارکوب و شاید دارکوب سیاه را داریم.
روز داشت تمام میشد و ما هنوز نتوانسته بودیم این پرنده باشکوه را ببینیم. نزدیک غروب بود و داشتیم بر میگشتیم که ناگهان صدای ضربات محکمی را شنیدیم، اما متأسفانه صدا فاصله زیادی با ما داشت. ناامید بودیم که تا قبل از رفتن نور به صدا نرسیم که در کمال تعجب، صدا دوباره از چند درخت جلوتر، نزدیک یک راه باریکی که به روستایی ختم میشد، به گوش رسید. نگاه کردم و دارکوب سیاه را دیدم. با خوشحالی، ولی آرام به دوستانم اشاره کردم و همگی هیجان زده دوربین به دست شدیم تا بتوانیم ببینیم و عکس بگیریم. البته که نزدیک غروب بود و در جنگل هم نور کمی بود و نمیشد عکس چندان خوبی گرفت، اما در همین حد هم رضایت بخش بود.
چند دقیقهای داشتیم نگاه میکردیم و آرام نشسته یا نیم خیز بودیم تا پرنده از حضور ما نترسد و بتوانیم خوب ببینیمش که یکدفعه متوجه شدم مرد جوانی با موتور از راه فرعی در حال آمدن است. سریع رفتم به سمتش که نزدیک نشود تا پرنده نترسد و پرواز نکند. به او که رسیدم موتورش را خاموش کرد وضعیت ما را که دید آن طوری نیم خیز شده ایم و داریم از چیزی بالای درخت عکاسی میکنیم، تعجب کرد و با چهره بهت آوری گفت: چه کار دارید میکنید؟! گفتم داریم از یک دارکوب عکاسی میکنیم و بعد داخل دوربین چند عکس از آن پرنده را به او نشان دادم. تعجبش رنگ دیگری گرفت و گفت: آهان، اینها را که ما میکشیم! من خشکم زد. حالا تعجب از صورت من پاک نمیشد. گفتم: چی؟! میکشید؟! چرا؟! گفت: درختان را سوراخ میکنند. گفتم: خب، سوراخ میکنند تا کرمی را که داخل درخت وجود دارد بخورند. بیشتر هم روی درختان خشک مینشینند. در واقع کارشان شبیه دندان پزشک هاست و به نوعی به درخت کمک هم میکنند. احساس کردم صحبت هایم توجهش را جلب کرده است. ادامه دادم: ما از تهران آمده ایم برای دیدن این پرنده زیبا که هر جایی نیست و فقط در همین جنگلهای هیرکانی کشورمان وجود دارد، آن هم نه به تعداد زیاد! اینها از هزاران سال قبل از ما اینجا زندگی میکنند و آسیبی برای طبیعت ندارند. همین طور داشت به حرف هایم گوش میداد. یکی از عکس هایم از یک هدهد را که چاپ کرده بودم و معمولا به دوستانم به رسم یادگاری و نشر فرهنگی میدهم به او دادم و گفتم: من عکاسم و این عکس هدیه به تو. پرنده را شناخت و گفت هدهد است و در روستا زیاد دیده. گفتم مشخص است که پرندهها را میشناسی. گوشی تلفنش را درآورد و تصویری از یک عقاب طلایی نشانم داد و گفت: این عقاب را چند روز پیش در فاصله نزدیک بالای سرم دیدم. خیلی باشکوه بود! وقتی داشت تعریف میکرد با هیجان خاصی توضیح میداد که متوجه علاقه اش شدم و گفتم: کنار کارت عکس، شماره ام هست. اگر عکسی از پرندهای گرفتی، برایم بفرست. خوشحال میشوم ببینم. بعد، از او خداحافظی کردم و او هم با موتورش از ما که حسابی دارکوب را دیده بودیم دور شد.
نمیدانم، اما فکر میکنم اندکی مکالمه ما باعث شد زاویه نگاهش تغییر کند و امیدوارم این طور شده باشد. مواردی از این دست را بارها در نقاط مختلف کشورمان دیده ام و به تجربه دریافته ام بومیها با اندکی صحبت و آگاهی، متوجه اهمیت و ارزشمندی حضور جانوران در منطقه خودشان میشوند. اگر یک کلاس آموزشی برای افراد محلی علاقهمند گذاشته شود، آنها میتوانند راهنماهای خیلی خوبی برای دیدن حیات وحش باشند، زیرا تجربه خوبی در مشاهده آنها دارند.