در این چند روز، با احتساب این یادداشت، چهار یادداشت درباره شجریان نوشتهام. یکی از آنها سفارشی بود و سهتای دیگر را بهامر دل خود نوشتهام. البته آن یکی را هم برخلاف میل خود ننوشتهام. اینک از خودم میپرسم در زمینه و زمانهای که مشکلات ریزودرشت این مردم در شمار نمیآید و غم نان میلیونها هموطن ما را بهزانو درآورده است، سخنگفتن از شعر و موسیقی چهقدر اهمیت دارد. از من بپرسید، میگویم خیلی. خودم را محک و معیار قرار نمیدهم که در اوج فقر و نداری از جنوبیترین نقطه شهر مشهد پیاده راه میافتادم تا به سر کارم برسم؛ یک کارگاه سماورسازی با حقوق ۱۵۰ تومان در هفته و همه آن پول را پسانداز میکردم تا آخر هفته خودم را به یک نوارفروشی در چهارراه شهدا برسانم که صبحهای جمعه باز بود و بعد همه پساندازم را میدادم تا یک نوار شجریان یا ناظری یا بنان تهیه کنم.
بهقول مولانا، «در آدمی عشقی و تقاضایی و خارخاری هست که اگر صد عالم ملک او شود نیاساید!» نمیدانم چهچیزی در وجود من بود که آنقدر دیوانهوار موسیقی و شعر را دوست میداشتم و حاضر بودم برایش هر هزینهای را بپردازم. بیشک نمیتوانم و هرگز حق ندارم همان نسخهای را که بدان عمل میکردم، برای دیگران هم تجویز کنم، اما این نکته را که «ای بابا مردم گرسنهاند و تو این وسط گیر دادهای به شجریان!» و پرداختن به چنین مقولاتی را نشانه شکمسیری دانستن، از بیخوبن غلط میدانم. چنین استدلالهایی بیشتر برای توجیه ابتذال و تنبلی است، وگرنه کارگر و راننده اتوبوس و دستفروش و رفتگر و آبدارچی هم موسیقی گوش میدهند.
چرا موسیقی خوب گوش ندهند؟ چون وضع مالی خوبی ندارند، باید آتوآشغالهایی بهنام موسیقی که جز فرسایش روح و روان در پی ندارد، گوش بدهند؟ اتفاقا این تلقی از مردم گرفتار و فرودست، خود بزرگترین توهین به آنهاست. در مثال عوام کالانعام هم هست که «خاموش کن اون موسیقی رو، آدم یاد بدهیهاش میافته!» و این مثال را بیشتر در جایی بهکار میبرند که موسیقی اندکی جدی باشد و برای درکوفهمش باید مقداری از سلولهای خاکستری مغز کمک گرفت. بهعبارتی، در همان حالی که سنگ طبقات فرودست را بهسینه میزنند، او را حتی لایق اندیشیدن نمیدانند یا اندیشیدن و آشنایی او را با زیبایی امری ناپسند میدانند. اینجا بحث بر سر شخص شجریان نیست. او نمادی تمامقد و تکاملیافته از فرهنگ و هنر ایرانی است.
بر سر اسم که دعوا نداریم مشکل ما با صداوسیما هم همین بود. با شجریان مشکل سیاسی دارید؟ ایرادی ندارد. نه «ربنا» را پخش کنید و نه دیگر آثارش را. اما بهجای شجریان چه بهخورد این مردم میدهید؟ اگر با حذف شجریان به موسیقی مقامی و اصیل و حتی کلاسیک غربی بها میدادند، باز یکچیزی. اگر موسیقی خوب پاپ هم پخش میکردند، خدا را صدهزار بار شکر میگفتیم، اما جای شجریان را خزعبلاتی، چون همگنان تتلو گرفتند؛ چیزی که مصداق تاموتمام تهاجم فرهنگی که نه، بلکه عین شبیخون فرهنگی و حتی عین بیفرهنگی بود، با کلماتی که وهن شعر بود، با اصواتی که وهن صدا بود و سروصداهای گوشخراشی که توهین به موسیقی بود.
بله، ما در زمانهای که مصیبتهایمان بسیار است و مشکلات اقتصادی هم روزبهروز دارد کمرمان را بیشتر خم میکند، باز هم از شجریان سخن میگوییم، زیرا معتقدیم آنهایی که بهبهانه رسیدگی به مشکلات اساسی مردم، به فرهنگ بیاعتنایی میکنند، نهتنها کمر بهنابودی فرهنگ میبندند، بلکه برای معیشت و حل مشکلات اساسی مردم نیز کوچکترین قدمی برنمیدارند. مگر میتوان دشمن فرهنگ و زیبایی بود، اما بهحال دیگران دل سوزاند؟ کسی که با فرهنگ بیگانه است، درک درستی از ایثار و فداکاری و دیگردوستی و خدمت به مردم هم ندارد. ما در حقیقت با سخنگفتن از شجریان، از هویت خودمان دفاع میکنیم؛ چه گرسنه باشیم، چه سیر!