کاظم کلانتری | شهرآرانیوز - «شکارچی ذهن» برای طرفداران پروپاقرص داستانهای جنایی مثل گشتوگذاری شبانه است در یک موزه اسلحههای عتیقه، به همراه یک راوی و راهنمای دقیق و خوشصحبت؛ همانهایی که برای هر اسلحه چنددقیقه تاریخ جذاب میگویند و باقی را وصل میکنند به تخیل و تصور بازدیدکنندگان که خودشان از دهان هر اسلحه حرف بکشند درباره دستها و سرها و اعضایی که بریدهاند و تکهتکه کردهاند، و بعد مثل یک منشور سهبعدی مجازی اطراف هر اسلحه واقعه بسازند. آنهایی که فراموش میکنند در یک موزه هستند و خود را در یک سیر روبهگذشته به عقب برمیگردانند اسیر جادوی روایت شدهاند و دُم به تله خیالپردازی دادهاند؛ آنها دیگر برایشان مهم نیست آنچه دیدهاند شاید تنها بدلی باشد از اسلحههای واقعی.
نباید تعجب کنیم که مدیران اجرایی سریال، که تابهحال دو فصل آن منتشر شده، این دونفر باشند: دیوید فینچر که تجربه ساخت «هفت» و «زودیاک» و «بازی» را دارد و شارلیز ترون که او را با فیلم «هیولا» و بازی حیرتانگیزش در نقش نخستین زن آدمکش زنجیرهای در تاریخ آمریکا میشناسیم. «شکارچی ذهن» ما را به دهه ۷۰ میلادی میبرد، زمانی که مؤسسان اصلی واحد تحقیقات علمی-رفتاری اف. بی. آی با همکاری یک روانشناس با قاتلان سریالی گفتگو میکنند تا طرز فکر آنان را بفهمند. استراتژی تحقیقاتی آنها این است که در این گفتگوها به یک الگو برسند برای شناسایی ذهن، هویت و احساس قاتلان زنجیرهای تا از این یافتهها در پروندههای جاری استفاده کنند. اینکه بیل تنچ و هولدن فورد سراغ پروندههای مختومه و قاتلان در زنجیر میروند و ما چیزی از گذشته یا جرایم قاتلین و صحنههای جرم نمیبینیم اصلا به این معنی نیست که با یک سریال بدونکشش یا بدونتعلیق طرف هستیم؛ کاملا برعکس در غیاب اینها «شکارچی ذهن» چیزی رو میکند بدیع در گونه داستانهای جنایی و جرایم واقعی؛ روایتی هیجانانگیز با فضایی منحصربهفرد برای روبهروشدن با قاتلینی که هرکدام ویژگیهای روانی و ذهنی مخصوص به خودشان را دارند و قصههایی که خیرهشدن در تاریکی آنها جسارت میخواهد. اگر میخواهید از مغز و روح پیچیده بشر و قاتلینی مثل چارلز منسون، اد کمپر، تد باندی سردر بیاورید ذهنتان را به انجمن قاتلین سریالی بدهید و مطمئن باشید لحظاتی وجود دارد که فراموش میکنید درحالدیدن بدلی از واقعیت هستید.
شهر نیویورک در سال ۱۹۷۶ اصلا از لحاظ امنیتی شرایط خوبی نداشت. پلیس این شهر چندان خوب عمل نمیکرد و جرایم بسیار شایع بودند. همین موضوع موقعیت مناسبی برای دیوید برکویتز فراهم کرد تا با تیراندازی و دستزدن به یکسری قتلهای مخوف باعث وحشت شهر شود. او که به خودش لقب «پسر سم» داده بود زنان جوان موخرمایی را در اتومبیلهایشان هدف قرار میداد و قبل از اینکه در سال ۱۹۷۷ توسط پلیس دستگیر شود ۶ نفر را نفر را کُشت و ۷ نفر را زخمی کرد. باید توجه داشته باشیم که روش برکویتز این نبود که به زنان شلیک کند و از صحنه جرم بگریزد. او با روش» جک قاتل» ۱ نوشتههایی هم در محل قتل میگذاشت و در آنها پلیس را بهخاطر ناتوانی و بیکفایتیشان در دستگیری او مسخره میکرد و تمام اینها او را نفرت انگیزتر و وحشتناکتر میکرد. برکویتز برای اینکه سروصدای بیشتری راه بیندازد گفته بود:» شیطانی که در سگ همسایهام، هاروی، حلول کرده به من دستور داده که زنهای جوان را بکشم.»پ
در سریال الیور کوپر که او را قبلا در «کالیفورنیکیشن» دیده بودیم برای بازسازی جانیان واقعی در سریال» شکارچی ذهن» نقش دیوید برکویتز را بازی میکند. کوپر علاوهبر ظاهر و حرکات دیوید برکویتز، جهانبینی وحشتناک و روان شوم و درعینحال منطقی او را نیز نشان داده است. درست مثل «پسر سم» واقعی، بدل او در سریال پس از اینکه درباره داستان سگ شیطانی از او سؤال میکنند، اعتراف میکند که تمام داستان سگ و شیطان دروغ است؛ واقعا هیچچیز بیشتر از این اعتراف نمیتواند او را ترسناکتر کند.
«آیا میدانید الان فرزندانتان کجا هستند؟ «این جمله شوم در اواخر دهه ۷۰ در پایان اخبار شبانگاهی آتالنتا پخش میشد؛ شهری که بهدلیل قتلهای عجیبش پر از ترس و وحشت شده بود. از سال ۱۹۷۹ و به مدت دو سال کودکان آفریقاییآمریکایی و جوانان بهطور منظم مفقود میشدند و چندهفته بعد جسدشان پیدا میشد. پلیس در ابتدا نتوانسته بود ارتباطی بین جسدها و نقاطی که پیدا میشدند بیابد، اما همینطورکه تعداد کودکان مفقودشده افزایش مییافت، وضعیت مشخصتر میشد: «پای یک شکارچی واقعی در میان است.»، اما در میان تنشهای نژادی شهر آتالنتا، خیلیها سازمان نژادپرست «کوک لوکس کالن» را مسئول قتلها میدانستند و آنها را سرزنش میکردند. از آنجاکه اجساد معمولا در آبهای تیره رودخانه انداخته میشدند، افبیآی این به این امید که قاتل را پیدا کند روی پلها به گشتزنی مشغول میشد. در همین گشتزنیها بود که یکی از پلیسها صدای افتادن چیزی در آب را شنید و بعد وین ویلیامز ۲۲ ساله درحالیکه روی یکی از پلها سوار اتومبیلش بود دستگیر شد. ویلیامز درنهایت به قتل دو مرد بالغ و بیش از ۲۵ کودک ناپدیدشده متهم شد. باید بگوییم «بحثبرانگیز» کلمه مناسبی برای این پرونده نیست.
فصل دوم سریال «شکارچی ذهن» ممکن است به جرایم و قاتلین زیادی بپردازد، اما قطعا قتلهای کودکان آتالنتا مهمترین رویداد این فصل است. فورد و تنچ قصد دارند از این پرونده برای اثبات ارزش واقعی خود به افبیآی استفاده کنند. این کار باتوجهبه واقعیبودن این پرونده چندان ساده نیست. قصهگوهای فینچر این داستان را با دقت تعریف میکنند، اما شیوه روایت آنها به گونهای است که سؤالات بسیاری را بیجواب میگذارد. فورد، تنچ یا جیم هرگز مدرک اصلیای را که علیه ویلیامز وجود داشت نشنیدند؛ یعنی صدای افتادن جسدی از روی پل در آب. این بدان معنی است که ما نیز هرگز آن را در سریال نمیشنویم و این باعث میشود در پایان قضاوتمان را براساس شهادت دیگران قرار دهیم. وین ویلیامز که نقشش را کریستوفر لیوینگستون بازی میکند، یک چهره جذاب و بالقوه تراژیک و غمانگیز را نشان میدهد. با توجه به اینکه فینچر برای ساخت این داستان، از پادکست اخیری که درباره هیولای آتالنتا منتشر شده استفاده کرده است، ما نیز باید خودمان درباره مجرم و این قتلها تصمیم بگیریم. هرچند پلیس بهطورقطع گفته که قتلها پس از دستگیری ویلیامز متوقف شدهاند، شواهد عینی کمی نیز برای متهمدانستن او وجود دارد، اما دلایل بسیاری نیز مخالف آنها در دست است.
زندگی خشن دنیس رادر بهطرز وحشتناکی آزاردهنده و ناراحتکننده است. باتوجهبه این حقیقت که مجرمان معمولا از نام خودشان استفاده نمیکنند، رادر برای خودش نام BTK را انتخاب کرده بود که مخفف سه کلمه است: kill, torture, bind (بستن، شکنجهدادن، کشتن). درحالیکه شاید این نام خشن و رقتانگیز کمی مسخره بهنظر برسد، اما رادر با این نام ۱۰ نفر را بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۱۹۹۱ به قتل رساند. قربانیان او –که گاهی شامل کل یک خانواده میشدند- دستوپابسته پیدا میشدند. او حتی شعرها و نامههایی را درباره قتلهای موفقش به رسانهها میفرستاد. باورکردنی نیست که از سال ۱۹۹۱ تا سال ۲۰۰۵ که خبری از بیتیکی نبود او دستگیر نشد. او که نتوانست به سکوت ۱۴ساله خود ادامه دهد، شروع کرد دوباره بستهها و نامهها و عروسکهایی که دست و پایشان بسته شده بود به پلیس بفرستد. این نامهها و بستهها نشان میداد که او برگشته است، اما خوشبختانه قبل از اینکه بتواند دوباره دست به قتل بزند، دستگیر شد: بیایید همه ممنون شواهد و آزمایشات DNA باشیم.
مثل یک قاتل سریالی ابَرشرور، رادر قادر است بدون هیچ زحمتی با حضورش «شکارچیان ذهن» را به زحمت بیاندازد. رادر که نقشش را سونی ولیسنتی با سبیلی روی لبش بازی میکند، دارد کمکم به رادار مأموران افبیآی میشود، هرچند او هنوز خیلی جلوتر از آنها حرکت میکند.
صحنههایی که از BTK در ابتدای هر قسمت پخش میشوند، یادآور این هستند که چهقدر تیم تحقیقاتی باید پیش بروند تا به انواع دیگری از فعالیتهای قاتلان روانی در دنیای واقعی برسند. رادر در سریال درست مثل همتای غیرداستانی خود، از دید جامعه پنهان است، برای طرحریزی جنایتهای خود به کتابخانه میرود و برای پیداکردن قربانیان بعدی در محلههای اطراف رانندگی میکند.
یکی از حقایق وحشتناک در مورد چارلز منسون این است که جنایات واقعی او حتی از یک قفسه ویدئوهای زننده نیز شنیعتر است. همانطور در فیلم اخیر کوئنتین تارانتینو، «روزی روزگاری در هالیوود»، به تصویر کشیده شده، «خانواده» منسون در سال ۱۹۶۹ با بهثتلرساندن ۹ نفر در بازه زمانی دوماهه بهطرز بیرحمانهای عصر «قدرت گل» ۲ (Power Flower) را به پایان رساندند. پیروان سرسخت منسون که ۱۰۰ نفری میشدند، مسئول قتلهایی بودند که قتل وحشتناک شارون تیت، بازیگر و فرزند متولدنشده او، نیز یکی از آنهاست. ایده تُند منسون درباره «قدرت» که از آن برای هدایت پیروانش استفاده میکرد، کافی بود تا آمریکا را پس از این کشتارها -که به سبک فیلمهای ترسناک بود- به آشوب بکشد. با وجود اینکه منسون فقط برای مرگ دو مرد به مشارکت مستقیم در قتل متهم شد، به جرم توطئه در قتل ۷ نفر دیگر نیز گناهکار شناخته شد.
دیمون هریمن آنقدر خوب با شمایل منسون مطابقت دارد که هم در سریال «شکارچی ذهن» و هم در فیلم «روزی روزگاری در هالیوود» نقش این بیمار روانی را ایفا کرده است. بهراحتی میتوان فهمید دلیل آن چیست. در صحنهای که منسون با فورد و تنچ مصاحبه میکند، هریمن با امتناع از پیروی قوانینی که آن دو بسیار ناامیدانه میخواهند از آن استفاده کنند، همه را مجذوب خود میکند. درحالیکه افبیآی تلاش میکند به عقلانیت رفتارهای منسون دست پیدا کند، او با کلام رمزگونهاش، همچنان یک معمای کامل باقی میماند.
هریمن در نقش منسون، بازسازی ِ بدون نقص یک جنون حیوحاضر است، اما صحنه تأثیرگذار صحبت یکی از دستآموزهای او، تکس واتسون، درباره اتفاقات شب قتل شارون تیت را نباید نادیده گرفت. فینچر از هرگونه بازسازی منزجرکننده اتفاقات خودداری میکند، و درعوض بر مردی تمرکز میکند که این داستان فراموشنشدنی را روایت میکند: «چاقو زدن به آدما خیلی سخته مأمور فورد...»
المر وین هنلی یکی از همدستان کلیدی قاتل سریالی، دین کرل، بود. در انبوه قتلهای سالهای ۱۹۷۰ تا ۱۹۷۳، کرل که با لقب «کندیمن قاتل» Candyman Killer به استفاده از روش «بوگیمن Boogyman معروف بود، ۲۸ مرد جوان را در هیوستون شکنجه داد و سپس به قتل رساند. باتوجهبه اینکه تمام قربانیان او بین ۱۳ تا ۲۰ سال داشتند، کرل از دو نوجوان بهعنوان طعمه برای بهدامانداختن قربانیان استفاده کرد: دیوید بروکس ۱۸ساله و المر وین هنلی ۱۷ساله. شیوه بیمارگونه کرل در دادن حشیش مجانی به نوجوانان بهطرز ویرانگری خوب از آب درآمد. تنها زمانی دوران کشتارهای او به پایان رسید که هنلی، که از کشته شدن دوستانش خسته شده بود، به سر کرل شلیک کرد. از میان ۲۸ قتل، هنلی تنها به جرم مشارکت در ۶ قتل محکوم شد، اما همین کافی بود که با حکم حبس ابد برای هر قتل، برای همیشه به زندان بیفتد. بله! غافلگیرکننده است که بگویم او هنوز آنجاست.
بدل هنلی را در «شکارچی ذهن» رابرت آرامایو، بازیگر نقش ند استارک جوان در» بازی تاج و تخت»، ایفا میکند. همین نقشآفرینی دلیل دیگری است برای به خود بالیدن گروه بازیگری فینچر. در مصاحبه با دکتر وندی کار و نماینده افبیآی، گرگ اسمیت، درحالیکه دکتر کار تلاش میکند به زیر پوست هنلی نفوذ کند، او تکبر و غرور خود را حفظ میکند. بازسازی سریال «شکارچی ذهن» از شخصیت هنلی، یک جوان خام و ترسناک است که از زشتی جنایات خود کاملا آگاه است، اما ظاهرا از اعمال خود پشیمان نیست.
ویلیام جونیور پیرس، پس از یک تصمیم اشتباه درباره پرونده افسردگیاش، و پس از گذراندن حبسش، در ولگردیهایش مرتکب قتلهایی شد. با اندوهی که حالا بسیار برای ما آشناست، پیرس پس از گذراندن ۷ ماه از محکومیت ۱۰ تا ۲۰ سال زندانش، آزاد میشود. مجله «نیوزویک» در همان زمان گزارش داده بود که روانشناس زندان گفته «نتایج آزمون روانی او امکان بروز اختلالات روانی را نشان میدهد و این فرد ممکن است برای خود یا دیگران خطرناک باشد.»، اما بدون توجه به این نتایج پیرس از زندان آزاد شد و این اظهارات را با قتل ۹ نفر در جورجیا، کارولینای شمالی و کارولینای جنوبی به واقعیتی شوم تبدیل کرد.
در فصل دوم «شکارچی ذهن» نقش پیرس با همان آسودگی مضحک و آرامشش در مصاحبه با فورد و جیم که شمردن و مهارتهای زبانی او را مسخره میکنند، خوب از آب درآمده است. پیرس در سریال با نقشآفرینی مایکل فیلیپوویچی که به طرز آزاردهندهای کاملا شبیه اوست، پا به صحنه میگذارد و بهعنوان فردی باهوش در میان دیگر قاتلان به تصویر کشیده نمیشود. درحالیکه چیز زیادی در مورد این قاتل ویژه نمیدانیم، این سریال تصویری از زندگی واقعی پیرس را کنار تختش در زندان که مملو از خوراکیها و غذاهاست، بازسازی میکند. با برقراری ارتباطی واضح میان واقعیت و آنچه در «شکارچی ذهن» تصویر میشود، جیم بهدرستی نقطهضعف او را با پاداشهای شیرین تشخیص میدهد و پیرس را با کمی شکلات به سمت خود میکشاند.
* این مطلب را سایت gamesradar در تاریخ ۲۶ آگوست ۲۰۱۹ منتشر کرده است. در این مطلب برای مطالعه بیشتر درباره هرقاتل پادکستها و نوشتههایی نیز معرفی شده است. اگر میخواهید بیشتر درباره هرکدام از قاتلها بدانید به سایت gamesradar مراجعه کنید.
پینوشتها
۱. «جک قاتل» یا «جک قصاب» نام مستعار قاتلی است که قتلهای زنجیرهای خود را در محله فقیرنشین «وایتچپل» انجام میداده است. این نامی است که روی نامههایی که به دفتر پلیس رسیده نوشته شده و قاتل خودش را «جک قاتل» معرفی کرده بود. او هرگز شناسایی نشد و در یک دوره ۳ماهه در سال ۱۸۸۸ حداقل ۵ نفر را به قتل رساند. قربانیهای این قاتل معمولا زنان فاحشه بودند. گلو و بدن بیشتر قربانیها بریده شده بود و بعضی از اندامهای داخلی بدن سه تن از قربانیان برداشته شده بود.
۲. «قدرت گل» شعاری بود که در اواخر دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ برای سمبل مقاومت منفعل و ایدئولوژی عدمخشونت استفاده میشد. این شعار ریشه در جنبش مخالفت با جنگ ویتنام دارد.