این روزها درگیر یک مسابقه هستم با نام: «نامهای به ۱۰ سال آینده خود بنویسید!» البته بنده چندان کارهای نیستم و اصل زحمتها برعهده شرکتی است که مسئول برگزاری این مسابقه است و من هم بنا به وظیفهای که برعهدهام گذاشتهاند، از دور دستی بر آتش دارم. منتها بهحسب همین وظیفهای که عهدهدار شدهام، خواندن تعدادی از این نامههای رسیده را هم برعهده داشتهام. اول از همه بگویم که در ابتدای امر خیلی از این موضوع استقبال نکردم. آن هم به این دلیل که فکر میکردم بقیه مردم هم مثل من از امروز و فردای خود ناامیدند و اگر بگویید به ۱۰ سال آیندهتان فکر کنید، بهاحتمال قریببهیقین چند لیچار بارتان میکنند و خلاصه کسی از چنین موضوعی استقبال نمیکند.
اما برخلاف تصور من، نهتنها اینگونه نشد که برخلاف تصور من و تبلیغ مختصری که دوستان بهراه انداختند، تعداد نامههای رسیده، برگزارکنندگان این مسابقه را بهتعجب واداشت. دستکم من یکی فکر نمیکردم ملت در این وانفسای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، حالوحوصله اندیشیدن به چنین فانتزیهایی را داشته باشند. اشتباه نکنید. مدافع وضع موجود نشدهام و به سالیان پیش رو که هیچ، بلکه از موجودی بهنام بشر از بیخوبن ناامیدم. منتها چیزی که میخواهم بگویم به همین تصور من مربوط میشود. بهقول اخوان، «صاحب تجربههای همه تلخ/ با دلم میگوید/ که دروغی تو دروغ/ که فریبی تو فریب!» بسیاری از ما، چون صاحب تجربههای تلخی هستیم، گمان میکنیم که دیگر هموطنانمان نیز شریک تجربههای ما هستند.
درحالیکه از یاد میبریم نسلی پا بهمیدان نهاده است که نهتنها انقلاب و جنگ و دولتسازندگی را بهخاطر نمیآورد، بلکه از سالهای پرهیجان پس از دومخرداد هم چیزی نمیداند. از معجزه هزاره سوم هم. از وقایع عجیبوغریب سال۸۸ هم چیز چندانی در خاطر ندارد. حالا همین نسل صاحبرأی است و در فضای مجازی حضوری پررنگ دارد و شعر و داستان و نقد مینویسد و برای ۱۰ سال آیندهاش نقشههای خیلی جدی در سر میپروراند. نمیخواهم از تعدادی نامه به این نتیجه برسم که جوانهای این دوره امیدوارند، اما بهیقین دیگر نمیتوانم به ناامیدی همگان حکم صادر کنم. دستکم میتوانم گفت که در این وضعیت نابهسامان هنوز هم هستند شماری که آینده را آنقدر تیرهوتار نمیبینند که ما میبینیم. درست مثل نسل خود ما که در تقابل با نسل پیشین چند سالی را امیدوار زیستیم و هرچه آنها از کودتای ۲۸ مرداد حرف میزدند، هرگز منظورشان را درنمییافتیم.
آخر ما را چه به مصدق؟ نه سنوسالمان به آن حرفها قد میداد و نه زمانه ما زمانه آن حرفها بود. حالا هم حکایت تا حدودی همان است. ما بر اثر تجربههایی به ناامیدی رسیدهایم که این نسل درک و تصوری از آن حرفها ندارد. پس اگر اندکی به واقعیت اعتقاد داریم، احوال خودمان را به عالموآدم نسبت ندهیم. بگذاریم آنها هم صاحب تجربههای خودشان شوند. شاید این بار توانستند با یک پیاله ماست یک دریا دوغ بسازند. کسی چه میداند؟ در جهانی که ترامپ با آن همه هارتوپورت رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا میشود و بعد هم با آن فضاحت شکست میخورد و تو گویی نه خانی آمده و نه خانی رفته است، هرچیزی امکان دارد؛ ندارد؟