انتشار اسامی رژلب‌ها و برق لب‌های غیرمجاز در بازار لوازم آرایشی آبادان گرم‌ترین شهر جهان شد آتش به جان طبیعت حفاظت شده ایلام افتاد (۲۷ تیر ۱۴۰۴) شهادت ۳ هم‌وطن در حادثه تیراندازی در خمین (۲۷ تیرماه ۱۴۰۴) دفترچه سؤالات نوبت دوم کنکورهای تجربی، هنر و زبان‌های خارجی ۱۴۰۴ منتشر شد + لینک سوالات واکنش آموزش‌وپرورش به شایعه افشای سوالات آزمون تیزهوشان و نمونه‌ دولتی پرونده کنکورهای دو نوبته بسته شد پایان سرخک و سرخجه در ایران؛ تأیید رسمی تا سال ۲۰۲۳ کنکور ۱۴۰۴ در آرامش برگزار شد | شروع ترم نوورودها به تعویق افتاد ۸ هزار نیروی پلیس راهور برای تأمین ایمنی تردد زائران اربعین ۱۴۰۴ آماده‌باش هستند زلزله ۴.۶ ریشتری شاهرود را لرزاند (۲۷ تیر ۱۴۰۴) آغاز رقابت داوطلبان گروه آزمایشی علوم تجربی در کنکور ۱۴۰۴ راه اندازی ۳۰ اورژانس اجتماعی در کشور | ایجاد بیش از ۵ هزار فرصت شغلی برای جامعه هدف بهزیستی ۶۳ کشته و ۲۹۰ زخمی در سیل مرگبار ایالت پنجاب پاکستان + فیلم (۲۶ تیر ۱۴۰۴) پیگیری برای ثبت جهانی روستای «مارین» (۲۶ تیر ۱۴۰۴) درباره بادکش درمانی که به یکی از رایج ترین روش های درمانی سنتی تبدیل شده است | درمان‌های آرام بخش افزایش اعتبارات حوزه میراث فرهنگی اردبیل (۲۶ تیر ۱۴۰۴) دفترچه سؤالات نوبت دوم کنکور ریاضی و علوم انسانی ۱۴۰۴ منتشر شد + لینک سوالات حق پرستاری مددجویان بهزیستی با اولویت سه دهک اول در حال پیگیری است ویدئو | مسئولیت‌پذیری و اقدام بموقع پرستاران شیرخوارگاه آمنه تهران پیش از بمباران رژیم صهیونیستی سارقان موتورسیکلت‌های تهران دستگیر شدند مستمری‌بگیران زن می‌توانند مستمری همسر خود را نیز دریافت کنند کلاهبرداری که همسر باردارش را روانه زندان کرد پیداشدن پیکرهای بیش از ۶۰ درصد شهدای جنگ ۱۲روزه، توسط نیرو‌های هلال‌احمر واریزی به حساب بازنشستگان صندوق ذخیره فرهنگیان (۲۶ تیر ۱۴۰۴) گرما این بیماری‌ها را تشدید می‌کند ممانعت از پوشش خبری کنکور سراسری ۱۴۰۴ در دانشگاه فردوسی مشهد + فیلم با این صبحانه قند خون خود را پایین بیاورید نقش مادر در تربیت فرزند و اشتباهات رایج مادران
سرخط خبرها

باید جرئت کنم توی آینه نگاه کنم

  • کد خبر: ۵۳۳۲۹
  • ۰۱ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۳۵
باید جرئت کنم توی آینه نگاه کنم
فاطمه خلخالی استاد - روزنامه‌نگار
توی هفت‌سالگی به ما یاد داده بودند برای معلممان بخوانیم: «خانم مرکزی نور ماست/ نور دو چشمون ماست/ آب می‌ریزیم زیر پاش/ گرد نشینه روی پاش» خانم مرکزی که با آن مقنعه ژورژت صورتی کم‌حالش می‌آمد توی کلاس، ما پا می‌شدیم و با آخرین صدایی که از حلقوممان درمی‌آمد، این شعر را می‌خواندیم.
 
خانم مرکزی مرکز جهان ما بود و همیشه بویی صورتی می‌داد که دوستش داشتم. به ما یاد داده بودند که معلم نقش پیامبری دارد و حتما از پدر‌ها و مادرهایمان بهتر می‌فهمد. او اشتباه نمی‌کند. به قول یکی از دوستانم فکر می‌کردیم معلم‌هایمان فرشته‌های آسمان‌اند و حتی اجابت مزاج ندارند. بعد از زنگ تعطیلی، وقتی خانم مرکزی با رنو‌ی سفیدش دور می‌شد، فکر می‌کردیم دارد به سیاره خودش برمی‌گردد.

به ما یاد داده بودند هرآنچه توی کتاب‌هایمان آمده راست و حقیقت است، مثل کتاب‌های مقدس. ما خط‌به‌خطش را باور می‌کردیم، از بحث‌های علوم‌انسانی گرفته تا تجربی و ریاضیات. ما فکر می‌کردیم نه‌تن‌ها کتاب‌های درسی‌مان بلکه هر جمله و نوشته‌ای که در قالب کتاب منتشر می‌شود بی‌بروبرگرد درست است. به ما یاد داده بودند هنرمندان و اندیشمندانمان آدم‌هایی هستند که مو لای درز دانسته‌هایشان نمی‌رود.
 
شک به ذهن ما راه پیدا نمی‌کرد. هر کسی می‌رفت توی تلویزیون و هر حرفی از این قاب بیرون می‌آمد یقینا درست بود. حتی به خیالمان هم نمی‌رسید که می‌توانیم این آدم‌ها را نقد کنیم یا کتاب‌ها را. این را دیر فهمیدیم، در بزرگ‌سالی، آن زمانی که همه دنیا یک دهکده شد. آن‌وقت کم‌کم سیخی به آن زدیم و سوزنی به این. بعد دیدیم نه، انگار می‌شود خلاف جهت هم حرکت کرد. انگار دنیا دست کتاب‌ها و آدم‌های خاص نیست.
 
فهمیدیم همه این آدم‌ها خود ما هستند، همین‌قدر شبیه. می‌توانند اشتباه فکر کنند. حتی ممکن است گمراهمان کنند. فهمیدیم کتاب‌ها را آدم‌هایی نوشته‌اند که مثل ما یک سر برای فکر کردن دارند. ما از تفکر کانت که می‌گوید «جرئت اندیشیدن داشته باش» خیلی دور بودیم. کمتر از خودمان پرسیده بودیم: «چه می‌توانم بدانم؟» شاید به همین دلیل است که حالا هوای نقدکردن از سرمان بیرون نمی‌رود. انگار می‌خواهیم تلافی همه انتقاد‌هایی را که نکرده‌ایم دربیاوریم.
 
انگار داریم از گذشته‌ای که چشم بسته قبولش کردیم انتقام می‌گیریم. تبر برداشته ایم و می‌خواهیم هرآنچه سر راهمان قرار گرفته است نابود کنیم، بی‌خبر از اینکه همه این‌ها بت نیستند. بعضی‌هایشان حقیقت واقعی هستند که با استدلال صحیح، قابل فهم می‌شوند. ما زودباور بودیم و حالا عیب‌جو شده‌ایم.
 
اسمش را هم گذاشته‌ایم «تفکر انتقادی» و این شیوه تفکر را ستایش می‌کنیم. اصرار داریم آن را به نسل جدید و به بچه‌هایمان هم یاد بدهیم در حالی که اگر قرار باشد تفکر انتقادی داشته باشیم، بیش و پیش از آنکه بخواهیم دیگران را زیر سؤال ببریم، باید درباره اندیشه‌های خودمان بیندیشیم و توی آینه به خودمان نگاه کنیم. دوستی می‌گفت بعضی صفحه‌های مجازی را ترک کرده است، چون صاحبان آن‌ها هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شده‌اند به یک چیزی در یک گوشه ایران و جهان گیر می‌داده‌اند.
 
می‌گفت از بعضی گروه‌های مجازی فامیلی پایش را بیرون کشیده است، چون افرادی آنجا بوده‌اند که فقط غر می‌زده‌اند و حرف هیچ‌کس دیگر را هم گوش نمی‌کرده‌اند. وقتی به آدمی فکر می‌کنم که تفکر انتقادی دارد او را یک جدی عینکی نمی‌بینم که دست‌هایش را روی سینه قفل می‌کند و پا روی پا می‌اندازد و محکم حرف می‌زند، او را آدمی می‌بینم که سرش را کمی جلو آورده و درحالی‌که فهمیدن جملاتش فهم و مکث می‌خواهد، از «شاید» و «احتمالا» و «باید فکر کنم» هم استفاده می‌کند.
 
گاهی دست زیر چانه دارد و گاهی اشاره به جایی می‌کند. عزیزی که همین‌گونه است گفت: «داستان ابراهیم را از یاد نبریم. او حتی بعد از اینکه به خدا ایمان آورد و دیگران را هم به یگانگی‌اش دعوت کرد، در پیشگاه خدا پرسید: «چگونه مردگان را زنده می‌کنی؟»، چون می‌خواست قلبش آرام بگیرد.» و من فکرمی‌کنم باید توی ذهنم جای نق‌زدن و نقد بی‌استدلال را با جرئت پرسیدن عوض کنم. راستی من از خواندن آن شعر برای خانم مرکزی پشیمان نیستم. آدم‌ها دوست‌داشتنی‌تر از فرشته‌ها هستند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->