سقوط مرگبار کوهنورد شاهرودی از کوه دختر جوان برای انتقام از مرد تبهکار اراذل و اوباش اجیر کرد واژگونی خودرو پراید در نزدیکی مشهد با یک کشته و سه مصدوم (۱۴ آبان ۱۴۰۳) نقشه تجاوز و قتل پسر نوجوان برای دخترخاله ۴ ساله نسخه طب سنتی برای درمان سرفه‌های مزمن «مرگ» پایان رابطه مخفیانه با مرد متاهل بارش باران در جاده‌های خراسان رضوی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) مرگ زن جوان به‌خاطر سقط غیرقانونی جنین شیوه برگزاری کنکور ۱۴۰۴ تغییر می‌کند؟ کشف ۴ هزار عدد قرص مخدر و غیرمجاز در مشهد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) استخدام ۱۰ هزار پرستار، به زودی سرقت از ساکنان پایتخت در پوشش پرستار سند «هوشمندسازی سلامت» تدوین شد ۱۳ درصد بزرگ‌سالان غربالگری‌شده مبتلا به دیابت هستند اضافه‌کاری پرستاران به ساعتی ۱۰۰ هزار تومان می‌رسد؟ اشتغال فارغ‌التحصیلان دانشگاه جامع علمی‌کاربردی تا چهار سال آینده تضمین می‌شود خطر پیشی‌گرفتن آمار «مرگ» بر میزان «تولد» در کشور بارگذاری مدارک رتبه‌بندی معلمان از فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) آغاز می‌شود کارت آزمون وکالت ۱۴۰۳ آماده شد متناسب‌سازی حقوق بازنشستگان تامین اجتماعی در انتظار اعتبار و مجوز‌های قانونی (۱۴ آبان ۱۴۰۳) روند رسیدگی به پرونده‌های قصور پزشکی در کشور چگونه است؟ جداول متناسب سازی حقوق بازنشستگان کشوری اصلاح شد (۱۴ آبان ۱۴۰۳) انهدام شبکه بزرگ سارقان پراید در مشهد پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی (دوشنبه، ۱۴ آبان ۱۴۰۳) | آغاز کاهش محسوس دما از چهارشنبه مهلت ثبت‌نام غیرحضوری پذیرفته‌شدگان کارشناسی پیام‌نور فردا (۱۵ آبان ۱۴۰۳) به پایان می‌رسد هلال احمر ایران، رتبه اول تعداد اعضای جوان در جهان اینترنتی‌شدن ثبت اعتراض به جرائم تا پایان سال ۱۴۰۳ تعیین تکلیف پروژه‌های نرگس منطقه ثامن مشهد تعویق پذیرش بدون کنکور در دانشگاه فرهنگیان واژگونی کوئیک در سبزوار ۳ فوتی و مصدوم بر جای گذاشت (۱۴ آبان ۱۴۰۳) سهم ارزی داروخانه‌ها و یارانه شیرخشک پرداخت شد افزایش ۵۰ درصدی حقوق و دستمزد فوق‌العاده ویژه مشاغل عمومی سازمان بهزیستی کشور
سرخط خبرها

دیشب بهار بودی و امروز باران شدی

  • کد خبر: ۵۴۰۰۹
  • ۰۸ دی ۱۳۹۹ - ۱۸:۲۵
دیشب بهار بودی و امروز باران شدی
فاطمه خلخالی استاد - روزنامه‌نگار
فقط ما نبودیم که تغییر کردیم. مادران و پدران بعضی از ما هم جور دیگری شدند، جوری که در جوانی‌شان نبودند. انگار توی دنیا سیل آمده باشد و هر کسی را که دستش به جایی یا چیزی بند نباشد با خودش برده باشد. خوب که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم زندگی مایی که کودکی‌هایمان توی دهه ۶۰ بوده ۲ تکه شده است. بخش اول آن تا حدود بیست‌سالگی یک جور ثابتی گذشت، توی یک کرختی آرام‌بخش، بی‌فراز و نشیبی. یعنی اگر هر بار از ما می‌پرسیدند «چه رنگی را دوست داری؟» جوابمان همانی بود که سال قبلش گفته بودیم و ۲ سال قبلش و ۱۰ سال قبلش. اگر از ما می‌پرسیدند «چه آهنگ‌هایی گوش می‌کنی؟» و در جواب می‌گفتیم «سنتی»، دیگر برای سال‌ها روی ریتم سنتی گوشمان را می‌نواختیم. ما به حساب خودمان ثابت‌قدم‌تر از این حرف‌ها بودیم که با هر بادی به یک سو خم برداریم.

گاهی از ما می‌پرسیدند «تعریفت درباره خوشبختی چیست؟» برای سال‌ها توی ۴ جمله تغییرناپذیر، خوشبختی را جا می‌دادیم. می‌خواهم بگویم شتاب تغییر اگر در ما صفر نبود، نزدیک به صفر بود. وضع ظاهرمان و سبک لباس پ‍وشیدنمان کمتر عوض می‌شد. این‌طور نبود که وقتی بعد از ۲ سال یکی را ببینی، بگویی «وای، چقدر عوض شدی!» یا چشمانت گرد شود که «واقعا خودتی؟»، اما بعد از بیست‌سالگی، دست‌و‌پ‍ا‌شکسته جهش‌هایی زدیم. تغییر بعد از بیست‌سالگی بی‌معنا نبود. از اینجا آب می‌خورد که وارد دانشگاه و بعد هم بازار کار شده بودیم و سر و کارمان با آدم‌هایی افتاده بود که تا پیش از آن شاید لنگه‌شان را هم ندیده بودیم. راه به دنیای آدم‌هایی باز می‌کردیم که تجربه زیستی متفاوتی با ما داشتند. با همه این‌ها هنوز خودمان بودیم. بیشتر نظاره‌گر همدیگر بودیم.
 
از کنار هم رد می‌شدیم، اما درهم نمی‌شدیم. هنوز به این نقطه نرسیده بودیم که توی آینه نگاهمان برای خودمان هم تازه باشد. گفتن ندارد، اما حالا خیلی از ما دوستان سال‌های دورمان را نمی‌شناسیم. آن‌ها هم ما را به یاد نمی‌آورند. هیچ‌یک دیگر آن آدم‌های سابق نیستیم. وقتی به هم می‌رسیم، می‎‌پرسیم: «چی شدی؟ تو که این‌طوری نبودی!» عده‌ای هم که باهوش‌تر هستند به روی هم نمی‌آورند، چون می‌دانند ماجرا از چه قرار است. اما این ۲ تکه شدن زندگی برای بچه‌های الان معنا ندارد. قصه آن‌ها یکپارچه است. ۲ جلدندارد. دیگر لازم نیست به مرز بیست‌سالگی برسند.
 
لازم نیست قد بکشند و قدم‌هایشان بلند شود تا توی دنیای آدم‌های دیگر قدم بگذارند. حالا به راحتی آب‌خوردن سروکله همه آدم‌های دنیا توی هفت‌سالگی‌شان پیدا می‌شود. چه بسا زودتر! حالا طوری شده که «بهار» شب که می‌خوابد، صبح برمی‌خیزد، دیگر «بهار» نیست. شده است «باران». «بامداد» شده «شباهنگ». امشب دور‌اندیش هستیم و فردا شعار می‌دهیم: «لحظه را دریاب. زندگی همین یک نفس است.»
 
نفس تغییرکردن که سرزنش‌کردن ندارد. دارد؟ آدمی که درجا بزند و همه عمر یک نقطه بایستد باخته است، اما به نظرم خیلی مهم است که ما به دنبال تغییر باشیم، نه اینکه تغییر دنبال ما بدود. ما تغییر را انتخاب کنیم، نه اینکه تغییر ما را بیابد. اینجاست که آدم نمی‌تواند به‌راحتی بگوید حالا زندگی‌کردن راحت‌تر از گذشته شده است. اتفاقا هولناک‌تر شده است. گذشتگان ما کجا این همه یکه و تنها در میان جمع بودند؟ ما برای گم‌نکردن خودمان سخت‌تر ایستادگی می‌کنیم، چون حالا تغییر دیگر باران نیست که فقط پاییز ببارد و سر شانه‌های بارانی‌مان را خیس کند.
 
تغییر حالا رودخانه نیست که وقتی از آن رد می‌شویم فقط آب توی کفشمان برود. حالا تغییر سیل است که هجوم می‌آورد. اگر ریشه نداشته باشیم، جاکن می‌شویم، سر از ناکجاآباد در می‌آوریم. ما حالا سخت‌تر مبارزه می‌کنیم، چون حریفان قدرتری داریم. ما حالا جراحت‌های عمیق‌تری برمی‌داریم، چون سلاح‌های خطرناک‌تری در دست داریم. حق آدم‌های این عصر نیست بیشتر سرزنش شوند. حقشان است بیشتر فهمیده شوند. سعدی گفته بود: رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. استاد سخن درست می‌گوید. کسی که گاهی تند و گاهی خسته می‌رود، توی راه قدم برنمی‌دارد. لابد دارد تلاش می‌کند از سنگلاخ بیراهه‌ها مسیری به راه باز کند. برای همین است گهگاه در روشنایی می‌شتابد و گاه در تاریکی پایش را به دنبال خودش می‌کشاند.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->