از مرگ باید ترسید. از مرگ نباید ترسید. بالأخره بترسیم یا نترسیم؟ کلبیمسلکان و اپیکوریان و رواقیان، میگفتند آقاجان! ترس ندارد که. اصلا وقتی مرگ بیاید، تو آنجا نیستی که بخواهی بترسی یا نترسی. بهجای این پرسشها بنشین زندگیات را بکن. وقتی مرگ رسید، خواهی دید که هیچ هم ترس ندارد. کسانی چون لاروشفوکو و شوپنهاور میگفتند این حرفها همهاش بازارگرمی است و اتفاقا خیلی هم باید از مرگ ترسید و آنهایی که نترسیدن از مرگ را تبلیغ میکنند موجوداتی ریاکارند که ترس عمیق خود را از مرگ، در پسِ عبارات فلسفی پنهان میکنند. مگر یک موجود زنده غیر از زندگیاش چه دارد؟ طبیعی است که موجود زنده از هر چیزی که بقایش را بهخطر بیندازد بترسد. مونتنی میگفت اگر یک تجربه مشابه مرگ را از سر بگذرانید - مثلا یک بیهوشیِ عمیق، یا در مورد خودش، پرتشدن از اسب حین سوارکاری- دیگر از مرگ نخواهید ترسید. بعد از این نوع تجربه مینشینید زندگیتان را میکنید و دیگر هی سؤال نمیکنید که مرگ ترس دارد یا ندارد. اما بالأخره، مرگ ترس دارد یا ندارد؟ هنوز این آن پرسش سوزان است.
اینها همه درست میگفتند و درست نمیگفتند. معلوم است که خیام خودمان، وقتی از «خوشباشی» و «دم غنیمتشمری» میسرود، کاری جز پنهانکردن ترس خود از مرگ انجام نمیداد. آنقدر ذهنش با ترس از مرگ عجین شده بود که هر وقت صحبت از لزوم شاد بودن میکرد، پشتبندش فیالفور حرف نیستی و باخاکیکیشدن را هم بهمیان میانداخت. معلوم است که وقتی شاملو میگفت «هرگز از مرگ نهراسیدهام/ اگرچه دستانش از ابتذال شکنندهتر بود» داشت خودش را بهآنراه میزد. فقط وقتی میتوانی از مرگ نترسی که بهخودت بهعنوان یک «مُرده» نگاه کنی. آنها که میگفتند مرگ ترس ندارد هم درست میگفتند، منتها طوری حرف میزدند که انگار بالای سر جنازهشان ایستادهاند! خوب معلوم است که بعد از مرگ، دیگر مرگ ترس ندارد.
این همه دیدگاه فلسفی و اخلاقی و حقوقی و... که در مورد خودکشی مطرح میشود، یک سرش ریشه در همین نگاه به «ترس از مرگ» دارد، که در مباحث اخیر مربوط به خودکشی، بدجور نادیده گرفته شده است. اگر مرگ ترس داشته باشد، آنوقت خودکشی میشود یک شاهکار شجاعانه، که کل غریزه بقا را نادیده گرفته است. اگر مرگ ترس نداشته باشد، آنوقت چرا خودمان را بهزحمت بیندازیم؟ قدری دیگر تحمل کن و مرگ، خودش فرامیرسد. راحت است حکمصادرکردن در مورد مرگ - از هر نوعش- طوری که انگار بالای سر جنازهات ایستادهای. هیچکداممان مرگ را تجربه نکردهایم، اما ترس از آن را چرا. من که تا زندهام از مرگ میترسم، آنقدر که حتی بهخودکشی فکر هم نمیکنم!