لیلا کوچکزاده | شهرآرانیوز - نشست برخط انتشارات چشمه درباره کتاب تازه انتشاریافته
«هفتادوپنج سال اول» (به روایت
بهمن فرمانآرا) با حضور بهمن فرمانآرا و محسن آزرم، نویسنده کتاب و با پرسشگری نوید پورمحمدرضا، پژوهشگر و مترجم برگزار شد. «هفتادوپنج سال اول» زندگی نگارهای به روایت بهمنفرمانآرا در ۷۰۹ صفحه است که به مرور کامل فیلمها، دوستیها، رفاقت، تحصیل در آمریکا و کار با بازیگران بزرگ جهان میپردازد.
کارگردان «خانهای روی آب»، فرم کتاب را نه گفتوگوی صرف و نه زندگینامه و نه خودزندگینامه و البته هر سه اینها دانست و گفت: فکر نمیکردم فرم کتاب بدین صورت دربیاید. اما آنچه برای من اهمیت داشت، اعتماد صددرصد به محسن آزرم بود. من میخواستم با کسی وارد مکالمه شوم که دوست و مورد اعتمادم باشد. از طرفی محسن به دقت، تحقیق کرده بود و با سؤالهای خوبش، مرا به وجد میآورد.
محسن آزرم هم دراینباره خاطرنشان کرد: ۲۰ سال است جناب فرمانآرا را از نزدیک میشناسم و در همه این سالها درباره نوشتن کتاب صحبت کرده بودیم. به ویژه در آستانه ۷۰ سالگی ایشان مصممتر شدم و خودم را از قید و بند مطبوعات رهاندم و روی پروژهای که دوست داشتم، تمرکز کردم.
او در ادامه گفت: ما نمیخواستیم کتاب مصاحبه شود. من نمیخواستم روی خودم تأکید کنم و میخواستم همه چیز فرمانآرا باشد. این کتاب ثمره دوستی ۲۰ساله ماست و برای من عین تاریخ است و از اعتماد ایشان به من برآمده است. درواقع برای من در فرم کار، ذهن آقای فرمانآرا مسیر را نشان میداد. در فیلمهای «شازده احتجاب» و «بوی کافور، عطر یاس» هم جریان خطی وجود ندارد و جریان سیال ذهنی به شیوه فرمانآراست و این دوتا الگوهای من برای کار بود. از طرفی ایشان آدم خوشحرفی است و همه از همنشینی و همکلامی با او لذت میبرند؛ بنابراین باید همه اینها در کتاب میآمد. اما در روایتی غیر خطی. ما به این نتیجه رسیدیم که نوشتن به شکل خطی ایدهآل ما نیست و باید با وجود نظم خطی، فلاشبکهایی به گذشته هم داشته باشد.
اما کارگردان «خانهای روی آب» در پاسخ به اینکه چگونه بین آن حجم اطلاعات و خاطرات زندگی خود دست به انتخاب زده و زمان تقویمی را روایی کرده، گفت: محال بود بدون وجود آدمی مثل محسن آزرم بنشینم و از اول بگویم یکی بود و یکی نبود. در دنیای من فقط یادداشتهایی درباره حوادث عجیب وجود دارد و اهل روزانهنویسی نیستم و تصوری هم درباره تدوین این خاطرات نداشتهام. اما محسن با تحقیقات گسترده و سؤالات خود، فصلهای جدیدی باز میکرد و باعث میشد من همه چیز را بگویم.
او به این هم اشاره کرد که ۵۰ سال است قرص ضد افسردگی میخورد و گفت: یک نفر علاقهمند منصف آمد و گوشه ذهنم را بیدار کرد. وگرنه این افسردگی همیشه با من است و به ویژه در زمانهایی که جلوی کارم گرفته میشود، مرا دلسردتر میکند.
فرمانآرا همچنین درباره دور دوم فیلمسازی خود که پس از بازگشت از آمریکا با اثری، چون «بوی کافور، عطر یاس» که روایت کارگردانی است که فیلمی درباره مراسم تدفین خود میسازد، به سینمایی اول شخص تبدیل میشود، گفت: وقتی از ایران رفتم و بازگشتم، خیلی به من پیشنهاد فیلمسازی در خارج از ایران میشد. ولی تصمیمی به ساخت فیلم در آنجا نداشتم. اما در فضای فیلمسازی ایران که میخواستم در آن مستقل رفتار کنم و اهل رانت نبودم، به سمت فیلمسازی شخصی سوق داده شدم.
نویسنده کتاب «هفتادوپنج سال اول»، همچنین گفت: ما بخش عمدهای از تاریخ سینمای ایران را نمیدانیم و بلد نیستیم. فقط چند کتاب محدود ترجمه شده داریم که آن هم نتیجه تحقیقات از دل روزنامهها هستند و کم پیش میآید با روایتهای دست اول روبهرو شویم که البته هنوز به دست ما نرسیده است. یکی از انگیزههای من هم درباره این کتاب، همین بود که چیزهایی در تاریخ سینمای ایران هست که از کنارشان میگذریم که نه فقط درباره تولید فیلمهایی مانند «شازده احتجاب» و «ملکوت» که به شیوه پخش این فیلمها هم برمیگردد. ما باید انبوهی از روایتها داشته باشیم تا به روایت درست تاریخی برسیم و بدون اینها با منابعی محدود سروکار داریم.