شعر بههمان اندازه که میراثی تاریخی و گنجینهای فرهنگی است، برای بعضیها ابزار تفنن است. بیش از دو دهه تجربه در مدیریت صفحههای ادبی روزنامهها، برای من ثابت کرد بههمان میزان که شاعران بنام برای گزینش شعرهای سره از ناسرهشان وسواس داشتند، بهطوریکه در مواردی آنچه از شاعران بزرگ بهدست ما رسیده است، گلچینی از اشعار آنهاست، برخی هم بهسادگی، هر نوشته احساسآمیز (!) را شعر مینامند و خود را در شمار شاعران میدانند.
در آن دو دهه روزنامهنگاری تقریبا هر روز یک نفر با دفتر و دستک و پارهورقی به روزنامه میآمد و با خواندن نوشتههایش ادعای شاعری میکرد و درخواست چاپ شعر داشت. جالبتر اینکه گاه برخی افراد تأییدیه چند نفر را هم پیوست شعرشان میکردند؛ این چند نفر گاهی دوست و رفیق و خواهر و برادر او بودند و گاهی هم متاسفأنه معلم و فلان نویسنده و شاعر! بیشتر آن ورقپارهها اصول اولیه و لازم شعر را هم نداشتند. خیلیها با چیدن کلمههای پلکانی، مدعی سرایش شعر نو بودند که هیچ نیازی به آداب و ترتیبی، بهتصورشان، نبود. فراموش نمیکنم که روزی شاعری (!) با سپاسنامههایی آمد و گفت: «شعرهایم را چاپ کنید!»
به لوحها که نگاهی انداختم، همه مربوط به سازمانهای بیارتباط با شعر و ادب بودند که برای خوشایند آنها چیزی سروده شده بود و آنها هم بیآنکه از شعر و شاعری سر در بیاورند، لوح سپاسی تقدیم ایشان کرده بودند. تا اینجای ماجرا خیلی به ما ربطی نداشت؛ مشکل آنجا بود که این لوحها سند شاعری او شده بود و دیگر نقد ما را هم برنمیتافت! روزی دیگر خانمی با کتابی شعر (!) آمد. بماند که آنچه در آن بود شعر بود یا نه. کتابش را نقد کردیم. روز بعد آن خانم چنان با اضطراب بر ما وارد شد که هراس داشتیم مبادا خدایناکرده سکته کند! یک روز دیگر هم مادری با فرزندش آمد و گفت: «پسرم شاعر خوبی است؛ ما از شعرهای او لذت میبریم!» مادر به ما دستور داد از شعرهای (!) فرزندش برای افزایش شمارگان روزنامه استفاده کنیم! بیشتر این عزیزان کمترین آگاهی از اصول و فنون شعر و شاعری نداشتند.
بیشتر آنها حتی شاعران را بهخوبی نمیشناختند و شعر نخوانده بودند. وقتی در برابر نقد قرار میگرفتند، بهراحتی میگفتند: «شعر نو است!» تصورشان از شعر نو آزادی کامل بود. گاهی نمونههایی میآوردند از فلان و بهمان شاعر که شعرشان کاملا شبیه شعر آنهاست.
فاجعهبارتر از این هم داریم. بینظارتی فنی در حوزه نشر چنان است که برخی به چاپ شعر در نشریه هم اکتفا نمیکنند؛ همان شب اول ره صدساله را بیدغدغه میپیمایند و صاحباثر میشوند. البته که نقدکردن این طایفه دیگر کار هر کسی نیست و دل شیر میخواهد! این اتفاق نامبارک در این روزگار در فضای مجازی فرصت تاختوتاز پیدا کرده است و هر کسی با چیدن چند مصرع پراشکال یا نوشتن چند کلمه زیر هم خود را شاعر میپندارد و دعوی شاعری میکند. اصلا بهانه این یادداشت همین بود که صفحهای در اینستاگرام از این ناشاعران دیدم و از روی خیرخواهی نکتهای گفتم که برآشفتند.
اینها را گفتم تا برسم به این مطلب که شعر را ساده نگیریم. این نکته نفیکننده توجه به استعداد شاعران نوجوان نیست؛ چنانکه در همان تجربه بیستساله دبیری صفحه ادبی روزنامه، نوجوانان و جوانان بسیاری اشعاری میآوردند که با وجود داشتن اشکالات فراوان، ذوق و استعداد شاعری در آنها پیدا بود. جالب اینکه این دسته که اشعارشان بهتر بود، ادعایشان به شاعری هم کمتر بود.
بهیاد سخن نظامیعروضی در «چهارمقاله» افتادم که میگوید یک شاعر و نویسنده باید بیش از دههزار کلمه در حافظه داشته باشد و فلان تعداد شعر حفظ باشد، آنگاه دست به سرایش بزند (نقل بهمضمون).