تنها کودکان
کوه را آن قدر نزدیک میبینند
که با برداشتن یک قدم
بتوان به آن رسید
و دریا را چنان کوچک
که به کاسهای توان کشید
و عشق را چنان ساده و آسان
که با لبخندی توان خرید!
سالها میگذرد
صفحات تقویم ورق میخورند
تجربهها افزون میشوند
شانههای خسته از تازیانه ناکامیها زخم برمی دارند
از پویههای مکرر
پاپوشهای دانایی و خردورزی
فرسوده میشوند
هرچه بیشتر میگذرد
کوهها هم در چشمهای ما
شکوه بیشتری پیدا میکنند
و دریاها سنگینتر و بزرگتر میشوند
و عشقها
دوریابتر و گرانتر
هرچه بیشتر میگذرد
چشم کودکی ضعیفتر میشود
و دل کودکی تنگتر
و افقهای دردسترس و نزدیک کودکی دورتر
هرچه بیشتر میگذرد
آغوش مهربانی محبوب
دورتر به چشم میرسد
برف دانههای سپید پیری
جای خاکستر سوختنهای جوانانه را میگیرند
و انسان به فهمهای تازه میرسد
هرچه پیشتر میرویم
بیشتر از مهربانیها دور میشویم
درحالی که در دامنه قلهها روانه ایم
و در ساحل دریاها قدم میزنیم
و در آغوش مهربانیها آرمیده ایمای دور نزدیکای سخت آسانای شکوهمند دردسترس
کاش چشم کودکی هایمان دوباره بینا شود
کاش فهم کودکی هایمان برگردد
کاش آن آغوش پناه بخش مهربانی همان قدر نزدیک و گرم
دردسترس باشد
کاش کودک باشیم!
با همان اطمینان و قطعیتی که کودک، آغوش مهربانی مادر را
از آن خود میداند
و دردسترس و نزدیک
یا من دنا فی علوه و علا فی دنوه
کاش در آستان جبروت تو
کودکانه تمنا کنیم
کاش تو را نزدیک ببینیم
و دردسترس
که گفتهای «إنی قریب، أجیب»
من نزدیکم
برای هر نجوای نیاز
برای هر تمنای مهر
و صدایی که به نام من بلند شود
بی جواب نمیماند!