ترجمه کاظم کلانتری
«حس ششم» تقریبا یک فیلم قاتل سریالی بود که از «سکوت برهها» (۱۹۹۱) الهامگرفته شده بود. در پیشنویس اولیهای که ام نایت شیامالان برای این فیلم نوشته بود شخصیت بروس ویلیس بهجای درمانگر یک عکاس جنایی بود همراه با پسری که قدرت دیدن مجرمان را داشت. اما شیامالان فیلمنامه را بعدها به آنچه که امروز میشناسیم، تغییر داد: یک درام روانشناسانه با یک پایان تأثیرگذار و تاریخی که کارگردان جوان را در جایگاه مقایسه با اسپیلبرگ و هیچکاک بالا آورد.
«حس ششم» در ۶ اوت ۱۹۹۹ خیلی بیسر و صدا اکران شد و چندان مورد توجه قرار نگرفت. اما تنها در عرض دو هفته، این فیلم بودجه تولید ۴۰ میلیون دلاریاش را برگرداند و تا حد زیادی نقدهای مثبتی دریافت کرد. در نهایت هم در سراسر جهان به فروش ۶۷۲ میلیون دلار دست یافت و دومین فیلم پرفروش سال ۱۹۹۹ در گیشه فروش شد.
هیلی جوئل آزمنت، که در نقش پسر جوانی بازی میکرد که میگفت: «من مردهها را میبینم»، به ورایتی گفته بود بازیگران این فیلم بهطور غریزی میدانستند که فیلمنامه خیلی متفاوت و خاص است. حق با آنها بود: «حس ششم»، در شش رشته نامزد اسکار شد: بهترین فیلم، بهترین کارگردان، بهترین بازیگر نقش مکمل برای تونی کولت و بهترین بازیگر نقش مکمل برای آزمنت ۱۰ ساله.
برای کسانی که هنوز این فیلم کلاسیک ترسناک را ندیدهاند، داستان فیلم درباره پسری به نام «کول» است که میتواند مردهها را ببیند. مادرش (تونی کولت) یک روانشناس با نام دکتر مالکوم کرو (بروس ویلیس) را استخدام میکند تا مشکلات روانی اجتماعی و احساسی کول را بررسی کند. حالا بعد از گذشت ۲۰ سال از زمان اکران این فیلم، کارگردان و دو بازیگر فیلم درباره ویژگیهای بارز و دلیل موفقیت آن با «ورایتی» گفتگو کردهاند.
ام نایت شیامالان، که حالا ۴۸ساله است، تقریبا یکسال روی فیلمنامه فیلم وقت گذاشت، اما مطمئن نبود که داستان کجا میخواهد برود و چه چیزی میخواهد از آن دربیاید. این فیلم در بیستونهمین سالگرد تولد شیامالان اکران شد.
شیامالان: اوه خدای من، خیلی طول کشید که فیلمنامه را بنویسم.
فیلم در شرکت Disney s Buena Vista Pictures ساخته شد و خود شیامالان کارگردانی آن را برعهده گرفت. دانی والبرگ آنقدر به نقشش متعهد شده بود که دست از حمامکردن برداشت. شیامالان نگران بود که استودیو موافق حضور تونی کولت در فیلم نباشد، چون او آنزمان سرش را تراشیده بود. اما جوئل یک بازیگر نوجوان بود که بیشتر از هرکسی شیامالان را تحت تأثیر قرار داده بود.
شیامالان: وقتی هیلی برای مصاحبه آمد من میدانستم که او برای نقش پسربچهای که قدرتی فراآگاهانه دارد مناسب است. من مسحور دانش و آگاهیاش شدم. همان زمانی که هیلی را شناختم، تازه «عروسی موریل» (۱۹۹۴) را دیده بودم. تونی آمد داخل و دیدم سرش را تراشید. الان به خاطر ندارم او برای شوخی و تفریح این کار را کرده بود یا برای یک فیلم. من نمیخواستم ویدئو مصاحبه او را به استودیو نشان بدهم، چون ممکن بود از ظاهر او نگران شوند. به همین خاطر به آنها گفتم که میخواهم یک بازیگر زن را از «عروسی موریل» انتخاب کنم. بعد بروس ویلیس گفت: «اوه، من عاشق ”عروسی موریل“ هستم.» بنابراین ما یک جورهایی بدون اینکه ویدئو مصاحبه را به استودیو نشان بدهیم تونی را استخدام کردیم. درواقع تونی در تمام طول فیلم کلاهگیس به سر دارد. فکر میکنم کلاهگیس هم از فیلم
Velvet Goldmine بود. ما حتی یک کلاهگیس هم نداشتیم.
و البته یک دانی والبرگ هم در فیلم حضور داشت که دقیقا برای ما مثل رعدو برقی ناگهانی بود. او هم مثل هیلی، از برخی جوانب به نقشش تعهد داشت. در برخی صحنهها او واقعا در نقشش زندگی میکرد. وزن زیادی کم کرد و حتی حمام هم نمیکرد.
هیلی جوئل آزمنت (کول سیر): من هرگز تا آن موقع فیلمنامهای شبیه آن نخوانده بودم. من چند تا فیلم بازی کرده بودم و یک سری فیلم تلویزیونی هم داشتم. اما این فیلمنامه چیز دیگری بود. از نظر فرآیند تست بازیگری و خود بازیگری، این اولین باری بود که من از سن ۱۰سالگی شروع کردم به درک واقعی بازیگری، عادتکردن به عوامل فیلم، حفظکردن دیالوگها و ...
برای فیلمبرداریِ بسیاری از صحنههای داخلی مانند خانه «سیر»، بازیگران با گریمشان و عوامل با تجهیزاتشان در ساختمان ترسناک مرکز همایش فیلادلفیا مستقر بودند.
آزمنت: ما در ساختمان قدیمی مرکز همایش فیلادلفیا فیلمبرداری را انجام میدادیم که فکر میکنم از آن به بعد ویران شد. راهروهای بزرگ مرمری و پر زرق و برق آنجا به نوعی حسی شبیه فیلم «درخشش» به فیلم میداد. گمان میکنم که جی اف کندی طی مبارزات انتخاباتی سال ۱۹۶۰ یک سخنرانی در آنجا انجام داده است. خیلی قدیمی و آراسته بود. پلکانهای مرمریای داشت که خیلی عمیق به نظر میرسیدند. بله، واقعا آنجا احساس عجیبی داشتم.
میشا بارتون (کیرا کالینز): نمیدانم شاید بهخاطر قوه تخیل بچهها بود، اما مطمئنم که آنجا جنزده شده بود. واقعا نمیخواهم از قول نایت حرف بزنم، اما واقعا فکر میکنم، چون حال و هوای آنجا وحشتانگیز بود او بیشتر از کارش لذت میبرد.
شیامالان: آن ساختمان خیلی بزرگ بود و بیشترش هم خالی بود؛ بنابراین میتوانستم کودکانی را که در آنجا میدوند تصور کنم. میتواستم حس معنویت و روحانیتی که آنجا را پر کرده بود حس کنم. راهروهای زیادی داشت که همه خالی بودند و نور زیادی نداشتند. حمامهای نمور و چیزهایی شبیه این هم به حس فضا کمک میکرد.
بارتون، آن زمان ۱۳سال داشت و آزمنت ۱۰ سال. سن و سال آنها خیلی به درد نقشهایشان میخورد و والدینشان هم با بازیشان در فیلم مشکلی نداشتند.
آزمنت: یادم نمیآید که آنها نگرانیای بابت این موضوع داشته باشند. فیلم هم محتوی خشونتآمیز و جنسیای نداشت.
بارتون: واضح است که نقشم خیلی پررنگ نبود، اما من به نسبت نقش زمان زیادی را سر صحنه بودم. برای رفتوآمد بین نیویورک تا پنسیلوانیا ما باید با قطار این فاصله را طی میکردیم. من و مادرم با این سختیها مشکلی نداشتیم. حین فیلمبرداری همهچیز بامزه بود و واقعا شرایط سختی نبود.
ویلیس شبها نقش دیجی را برای مهمانی بازیگران بالغ داشت. بارتون، با آن گریم غیرعادیاش گاهی دزدکی از دست معلمانش به دور و بر مرکز جنزده همایشها فرار میکرد و با آزمنت و بقیه بچهها توپبازی میکرد.
بارتون: چیزی که یادم میآید این است که هیلی همیشه درحال بازی بود. او یک توپ تنیس داشت که با پرتکردنش به سمت دیوار وقت میگذراند. همیشه میخواستم با او بازی کنم.
آزمنت: یادم میآید که وقتی بارتون مشغول گریم ترسناکش بود ما در یکی از راهروهای بزرگ مرمری بازی میکردیم.
وقتی به ترسناکترین صحنه «حس ششم» فکر میکنیم، بیشتر افراد بارتون را به خاطر میآورند که زیر تخت سعی میکرد به آزمنت بفهماند که مادرش او را کشتهاست. نقش او در فیلم «حس ششم» با آن گریم سفیدش خیلی متفاوت از نقش بعدی اش در سریال The,O,C بود.
بارتون: ما باید مخلوطی سفید درست میکردیم تا من درون دهانم میگذاشتم. آنها به من غلات و موز را پیشنهاد دادند. مادرم [در فیلم]سندروم مونچوزن داشت؛ سندرومی که مادر، فرزندش را مسموم میکند. این چیز وحشتناکی است، اما این عجیبوغریببودن و ترسناک بودن در خون من است. این نقش آنقدر مرا آزار نداد. من همیشه عاشق چیزهای گوتیک و تاریک بودهام. پس آنطور نبود که بترسم. برای من تجربه خیلی جالبی بود. همه میپرسند آیا این نقش آسیب روانیای برایت نداشت؟ واقعا نداشت. من آنموقع ۱۳ سالم بود و میتوانستم از پسش بر بیایم.
کمی بعد، آزمنت درنهایت به مادرش میگوید که میتواند با مادربزرگ مردهاش صحبت کند. مادر کول میپرسد: «او به من افتخار میکند؟» و جواب روح این است؟ «هر روز»
آزمنت: این همون جایی بود که ما از روز فیلمبرداریاش گذشته بودیم و من امیدوار بودم صحنه خوبی از کار درآمده باشد. ما درباره واقعیدرآمدن آن صحنه نگران بودیم، چون صحنه خیلی سختی بود.
شیامالان: من میدانستم که تمام این قسمتها راگرفتهایم، اما صددرصد مطمئن نبودم، چون ما [صحنه]را کاملا آنطور که بخواهم نگرفته بودیم. باید بیخیالش میشدیم. من از آن قسمتها گذشتم. با یک نفر دیگر حرف میزدم که یکی آمد و گفت: «هی، هر دوِ آنها (کالوت و آزمنت) خیلی ناراحت هستند.» من به طرف ماشین برگشتم و دیدم که هر دو آنها دارند گریه میکنند و میگویند: «مطمئنی که اون صحنه رو گرفتیم؟ مطمئنی که اون صحنهها خوب شدن؟» و من بهشون اطمینان دادم. گفتم: من کاملا مطمئنم که آن صحنهها خوب از آب درآمده و واقعا هم همینطور بود.
مهمترین لحظه «حس ششم» شامل یک خط دیالوگ است که در تریلر فیلم هم آمده است. آنجایی که کول درحالی که در تختواب دارد میلرزد میگوید: «من مردهها را میبینم.» شیامالان تصمیم گرفت از CGI برای تصویر نفس کول استفاده نکند. در عوض، آزمنت را داخل یه اتاق یخزده گذاشت.
آزمنت: ما در روزهای ابتدایی ظهور CGI بودیم و از این تکنولوژی برای صحنههایی که سرد بود، و باید نفس خودمان را میدیدم استفاده نکردیم. چیزی که آنها انجام دادند این بود که پوششهای عظیم پلاستیکی را در صحنه کار گذاشتند و بعد هوای سرد منجمد شده را به صحنه تلمبه میکردند تا دمای هوا زیر صفر شود. اینطور شما میتوانید نفس ما را ببینید. زمان محدودی بود که میتوانستیم آنجا باشیم، چون هوا خیلی سرد بود و در بیشتر صحنهها من لباسی نازک به تن داشتنم. خیلی سخت بود، ولی در این شرایط تو میتوانی از عناصر واقعی استفاده کنی که خیلی عالی است.
شیامالان:در آن زمان CGI آنقدر پیشرفت نکرده بود تا من برای ایجاد بخار نفس از آن کمک بگیرم و با آن راحت باشم. پس ما یک اتاق سرد ساختیم. آزمنت بازی نمیکرد، چون هوا سرد بود. شما میتوانید لرزش بدنش را توی آن صحنه ببینید. حتی الان که CGI پیشرفت کرده هم ممکن است به همان روش قدیمی این کار را انجام بدهم.
هنگام فیلمبرداری بازیگران از اینکه فیلم چقدر وحشتناک خواهد بود آگاه نبودند. بیشتر آنها فکر میکردند که فیلم یک درام احساسی درباره شخصیتهایی است که در ارتباط با عزیزانشان (زنده یا مرده) مشکل دارند و با این مشکل دستوپنجه نرم میکنند.
آزمنت: یادم میآید اولینباری که فیلم را بعد از مراحل پستولید دیدم در ساختمان «هفت کوتوله» دیزنی در بربنک کالیفرنیا بود که اتاقهایی برای نمایش فیلم داشت. من با تمام خانوادهام به آنجا رفتم، به جز خواهر کوچکتر من که خیلی بچه بود. یکی از دوستانم هم آمد و یادم میآید خیلی از فیلم ترسید. این اولینباری بود که من با خودم گفتم: «واو، این همونکاری است که یک فیلم باید با مردم بکند.»
بارتون: اولین باری که ما متوجه شدیم این فیلم چقدر وحشتناک و ترسناک است وقتی بود که من برای صداگذاری بخشی از فیلم رفته بودم و خواهر کوچکم هم همراهم بود. ما به استودیو دوبله در نیویورک رفتیم و خواهرم کاملا ترسیده بود. میدانید که در استودیو دوبله هیچسروصدایی نیست. سرش را بلند کرد و به شدت جیغ کشید. مادرم گفت: «اوه خدای من.» مادرم مجبور شد خواهرم را بیرون ببرد. خواهرم میگفت: «این ترسناکترین چیزی است که تا حالا دیدهام» من دیگر هیچوقت مثل یک بچه معمولی به مدرسه نرفتم. همه بچهها فیلم را دیده بودند و میگفتند: «اون دختره توی فیلم تو بودی؟» همه مدرسه باهام جور دیگری رفتار میکردند. فکر کنم معلمها نمیدانستند با من باید چه کار کنند.
* این گفتگو را مککنزی نیکول انجام داده و در تاریخ ۲ آگوست ۲۰۱۹ در سایت «ورایتی» منتشر شده است.