گروه ادبیات و اندیشه| جلالالدین محمد بلخی یا همان مولانا یا مولوی، شاعر و عارف بزرگ ایرانی، در عرصههای جهانی ادب و معرفت و اندیشه چنان جایگاه بلندمرتبهای را از آن خود کرده است که، با شناختی که از برخی کشورهای کمبهره از پیشینه فرهنگی داریم، دستاندازی آنها را برای مصادره مولانا طبیعی بدانیم. به مناسبت روز بزرگداشت مولوی، با دکتر میرجلالالدین کزازی، استاد سرشناس زبان و ادبیات فارسی، درباره صحبتهایی که برسر ملیت مولانا میشود و کشاکشی که بر پایه آن وجود دارد، گفتوگو کردهایم.
کزازی میگوید: به راستی داستان مولانا این است که مگر ایرانی نمیتواند بود. چرایی آن هم این 2 نکته است؛ یکی این است که مولانا در سالیان نوجوانی به همراه پدر به آسیای کِهین میرود اما وارونه بسیاری از مردمان که در پی کوچ به سرزمینی دیگر آن هم در سالیان خردی، رنگ فرهنگ آن سرزمین را به خود میپذیرند، مولانا در سرزمین کوچ کانونی شکوفان، درخشان از فرهنگ و ادب و زبان ایرانی را بنیاد نهاده است. نه تنها رنگ آن فرهنگ را به خود در نپذیرفته است، رنگ فرهنگ ایرانی را بر فرهنگ آن سرزمین افزوده است.
آیت الله مکارم شیرازی: ساخت سریال شمس تبریزی جایز نیست
مؤلف کتاب «دُرّ دریای دری» ادامه میدهد: همه شاهکارهای مولانا، «مثنوی» مینوی، در سرزمین کوچ سروده شدهاند، به همان سان «دیوان شمس» یا کتاب دیگر او که «فیه ما فیه» نام دارد و سخنانی که بر زبان رانده است در آن گرد آوردهاند. شما حتی لختی به زبان دیگر در یادگارهای مولانا نمییابید.
او تأکید میکند: خوب؛ اگر مولانا ایرانی نیست، پارسی زبان نیست، چه کسی میتواند بود؟ حتی نه تنها مولانا پارسی زبان است، نکته شگرفتر این است که یکی از گویشهای زبان پارسی را که گویش زادبوم او بوده است، گویش بلخی را نیز در سرودهها و نوشتههای خود کمابیش پاس داشته است. این نشانه دلبستگی و باور نهادین و بنیادین مولاناست به ایران و فرهنگ ایرانی و زبان پارسی. به درست ازهمینروست که شما در آرامگاه مولانا بیتهای پارسی را میبینید که همه جای را زیور بخشیده است.
افزون بر ادعاهای ترکیه، گاه از سوی افرادی در کشور همسایه شرقی ایران نیز مسائلی مطرح میشود، کزازی میگوید: اما افغان دانستن مولانا هم دیدگاه و اندیشهای است که پایور نمیتواند بود، زیرا در زمان مولانا هنوز سرزمینی به نام افغانستان پدید نیامده بود. افغانستان امروزین بخشی از ایران جغرافیایی آن روزگار بود. زبان مردم افغانستان مانند بسیاری دیگر از سرزمینهای ایرانی زبان پارسی دری است. ازاینروی افغانی دانستن مولانا با تاریخ ناسازگار میافتد. این نکته را هم من باید بیفزایم که کشوری مانند افغانستان اگر از چند سده پیش در جغرافیای سیاسی ایران جای ندارد از نگاهی ژرفتر، باریکتر، سنجیدهتر همچنان سرزمینی است ایرانی. زیرا که بخشی از جغرافیایی است بسیار پهناور که جغرافیای فرهنگی و تاریخی ایران است. بیهیچ گمان مردمان افغانستان هم که امروز بلخ زادگاه مولانا در سرزمین آنان جای دارد میتوانند مولانا را از خود بدانند، اما نه چونان مولانایی افغانی، زیرا مولانا فرزند فرهنگ ایرانی است و افغانستان هم بخشی است از جغرافیای فرهنگی ایران.
بیشتر بخوانید: حواشی و جنجالهای سریالی که میخواهد از شمس و مولانا بگوید
این مترجم و پژوهشگر ادبیات خاطرنشان میکند: روزگار ما روزگاری است که به آسانی میتوان درآن دیدگاههای کژمژ، بیاندام و بیبنیاد را گسترش و روایی بخشید، زیرا جهان امروز در چیرگی رسانههاست. فناوری رسانهای دمبهدم در زندگانی ما در کار است. میتوان به یاری رسانه سخنان شگفتآور بیپایه را آنچنان روایی داد که برای کسانی که دانش و آگاهی ندارند، گفتهای درست و سنجیده و بهآیین بنماید. اما بر پایه آن داستان زیبای پارسی، ماه یا خورشید، همواره زیر ابر نمیماند. راستی آشکار میشود، میدرخشد.اگر رسانه را -رسانه دروغپرداز، رسانهای که ابزاری میشود برای گستردن دیدگاههای نادرست- زهر بدانیم، پادزهر آن همچنان رسانه است. باید با رسانه به نبرد با رسانه پرداخت.
کزازی یادآور میشود: کسانی که دستاندرکار فرهنگ ایراناند، باید همچنان از رسانه بهره ببرند تا آن اندیشه و دیدگاه بیراه را از میدان به در کنند. هیچ چاره و راه دیگری نیست. اگر کشورهای دیگر چند سالی است بزرگان و نامآوران ایران زمین را میربایند، به خود باز میبندند، از آنجاست که آنکسان که میباید پادزهر آن زهر را در میان بنهند و در کار بیاورند، چنین نمیکنند. رایزنیهای فرهنگی، دستگاههایی که میتوانند شنوندگان و بینندگانی در بیرون از مرزهای ایران داشته باشند، اگر پروای اینگونه ربایشهای فرهنگی و ادبی را داشته باشند، میباید کاری را که بایسته است به انجام برسانند. اگر چنین بشود زمینه آماده و فراهم برای گستردن آن دیدگاههای بیپایه و نادرست فراهم نخواهد بود.