امروز و در این آخرین هفته سال، میخواستم از بهار بنویسم، از باران بی خبر این روزها که دل مردگیها را میزداید، از تن نمناک آسفالت خیابانها که چطور بهار بی توجه به کرونا و این همه ملال، خودش را بی واسطه پهن میکند روی آن، از شکوفههایی که خیلی زودتر از بهار روی تن نحیف شاخهها نشسته اند و گربههایی که تعدادشان در شهر بیشتر شده است، اما چشم هایم آنها را میدید و به حافظه نمیسپرد، ذهنم آنها را میخواند و جای دیگر بود؛ جایی ورای شرح آرزومندی و تقریر، زیرا این سال شوم پر شد از مرگهای نابهنگام و شوک آوری که تکثرشان زیر تیغ کرونا از نفاست آن مرگها کاست و مرگ را به امری بدیهی بدل کرد که لابه لای خبرهای روزمره مدام شنیده میشد و ذهنها عادت میکرد به منطق ریاضی. نه امکان همراهی بود با ازدست رفتگان، نه فرصت تعمقی بر زندگی شان و نه فرصت تسلی به بازماندگانشان. هیچ کجای تاریخ، این چنین غریبانه و در سکوت، آدمهای بزرگ کشورمان را از دست ندادیم.
انتشار ویدئوی خودنگاره «هوشنگ میرزایی»، فیلم ساز پیشکسوت مستندنگار کشورمان، در حساب کاربری اینستاگرام خود از روی تخت بیمارستان و درحالی که نفس هایش به شماره افتاده اند، تلخترین تصویر این دوران است. لباس مرگ عوض شده، هیئتش تغییر یافته و ادوات و سوروسات آن نیز به کلی تغییر کرده است.
این تصویر گویاترین نماد این تغییر است که هوشنگ میرزایی با هوشمندی کامل و نبوغی که از او سراغ داشتیم، در آخرین نفسهای زندگی هم دست به تولید و انتشار فیلمی کوتاه زده است و در شرحی که بر آن خودنگاره نوشته است، از تن دادن به برگزاری کارگاهی یک هفتهای سخن میگوید که به دلیل ۵ میلیون تومان ناقابل برای پرکردن دست اندازهای زندگی اش، به پذیرفتن آن مجبور شده است. فیلمی که ناتمامی حقیقت طلب یک فیلم ساز مستندنگار را که عمری با بکرترین و دست نخوردهترین سویههای واقعیت در سینمایش سروکار داشته است، آشکار میکند. این فیلم کوتاه که به بلندی ساختار خطی و ریتم تکرارشونده نفسهای به شماره افتاده فیلم ساز است، مرا به یاد عکس مهم و تاریخی «ایپولیت بایار» میاندازد؛ خودنگاره مرد غرق شده.
همان عکسی که بایار خود را در قامت جنازهای که دست هاش سیاه شده و رنگ از رخساره اش پریده بود، مقابل دوربین نشاند و از شرایط موجود در به رسمیت نشناختن ابداعش در تولید اولین چاپ مثبت مستقیم عکس با کیفیت مناسب از سوی دولت وقت فرانسه چنان گله کرد و سودی از زنده بودن خود ندید. هم آن خودنگاره ایپولیت بایار و هم این خودنگاره هوشنگ میرزایی، هردو صادقانه از خویشاوندی مرگ و تصویر میگویند و گویی بیش از همه درک کرده اند که چطور تصویر میتواند پلی باشد میان مرگ و جاودانگی.
هوشنگ میرزایی فیلم سازی خودساخته بود، روی پای خودش بزرگ شد، مستقل بود و زبان صریحی داشت، ذوالفنون بود، نقاشی میکشید و فیلم سازی میکرد، دل سرد از فضای حاکم بر سینما بود و آرزویش ساخت فیلم بلندش بود که همواره با نبود تهیه کننده روبه رو بود. کاش و فقط کاش مراقبت بیشتری از خودش و فشارخون موروثی که گرفتارش بود، میکرد. یادش جاودان.