۱- اگر قرار باشد همه ما یکی از خاطرات شیرین دوران کودکی مان را روایت کنیم، حتما به یاد سفرههای خوش رنگ ولعاب افطاری و شوق وشورمان برای سحری میافتیم. اصلا جنس خاطرات رمضان با همه ماههای سال فرق میکند. قدیم ترها، اهالی محل دورهم جمع میشدند و کاسههای نذری آش و شله زرد را برای افطار، روانه خانه همسایهها میکردند. ما خودمان یکی از پایههای ثابت این مراسم بودیم که حس وحال عجیبی داشت و درکنارش، چیدن زولبیاوبامیه به ما خوشبختی زائدالوصفی میداد. شربت سکنجبین را کمی قبل داخل یخچال میگذاشتیم تا روزه داران رفع عطش کنند و تا پاسی از شب، میهمانی هایمان طول میکشید. احتمالا خیلی از هم نسلان من، بخش بزرگی از خاطرات کودکی خودشان را لابه لای نوای شیرین ربنای ماه مبارک پیدا میکنند؛ ماهی که برکت ختم قرآنش، برایمان روزی ده کل روزهای سال بود.
۲- حالا که دومین سالی است که قرار است ماه رمضان را کنار این بیماری بگذرانیم، بیشتر از قبل حسرت سالهای گذشته به روح و دلمان هجوم میآورد. آن دورهمیها و گعدههای افطاری، آن جلسات قرآن و هزار خاطره دیگر که انگار قرار نیست حالاحالاها دوباره تکرار شوند. حالا این حسرت روی دل همه ما سنگینی میکند و باید دعا کنیم که دوباره جمع هایمان جمع شود و دوباره زندگی و دوست داشتن در این ماه جان بگیرد، دوباره افطارهایمان بوی دورهمی بگیرد و کاسههای نذری رونق دوباره بگیرند.
۳- حالا که صفهای مرغ روی بورس است و این گرانی امان خیلیها را بریده است، بد نیست امسال که دورتر از هم افطار میکنیم، هوای آنهایی که شرایطشان سختتر شده را بیشتر از قبل داشته باشیم؛ چون به نظرم این روزها «دانستن» سختتر شده است. این نکته را برای الانی میگویم که بیشتر مردم ماسک میزنند و همه ما پشت یک نقاب پنهان میشویم و خودمان را از دست دیگران فراری میدهیم. اما یادمان باشد پشت همین نقاب ها، چهرههای درهمی است که شب به راحتی سر به بالین نمیگذارند. پشت همین ماسک، خستگی پیرمردی است که توان این همه درد و رنج روزگار را ندارد. همه این قصه و داستان سراییها برای این بود که یادمان نرود هرچند حالمان خیلی روبه راه نیست، هوای حال بقیه هم محلیای هایمان را داشته باشیم. رمضان فرصتی است تا خاطرات سفرههای رنگین کودکی مان را به خانههایی که کودکانشان چشم انتظارند، هدیه دهیم.