ابوالقاسم فردوسی، بیهیچ تردیدی مهمترین نام در فرهنگ دیرسال فارسی است. دهقانی حکیم که بعد از اجتماع نخبگان فارسی در دوره سامانیان و شناخت آنان برای نیاز پارسیزبانان در راه احیای هویت فرهنگ و دانایی نیاکان شروع کردند به جستوجو، بازنویسی و بازسازی کهنالگوهای فکری و فرهنگی. آنان بهدرستی دریافتهبودند که ملتها با اسطورههایشان زنده هستند و ملتها را رؤیاها، رازها و قصههای مشترک آنان زنده نگه میدارد.
گروهی چون ابنمقفع و خاندان برمکیان بلخی بر این باور بودند که فرهنگ عربی را با داستانها و اسطورهها و رؤیاهای فارسی میتوانند دیگرگون کنند و گروهی که مکتب حکمی بلخ خوانده میشوند، رویکردی دیگر در پیش گرفتند و با طلایهداری وزیری مانند بلعمی و استادانی چون شهیدبلخی، ابوشکور بلخی، رودکی سمرقندی، دقیقی توسی و... و حکیمانی چون فارابی و بوعلی بر این مبنا پیش میرفتند تا زبان فارسی را بهعنوان حافظ حافظه شرقی و جانمایه اسطورهها و رازها زنده و پویا سازند.
تلاش آنها با یورش بیابانیهای دینمآب و البته بیخبر از دین چنانکه بایسته به بار نشست، اما فردوسی آن همه سعی و کوشش یارانش را با جانفشانی و گذشتن از عمر و اربابی و خیلی چیزهای دیگر در سی سال کار شبانهروزی به ثمر رساند و کاری کارستان کرد که البته نمیتوان نقش وزیران و نخبگان دربار غزنی را در این باب منکر شد. همه آنها این کتاب جاودانه را در دربار غزنه رسمیت دادند و بدینگونه با نبوغ فردوسی و حمیت و حمایت نخبگان کتاب مثالی شاهنامه آفریده شد. کتابی که بعد از هزار سال، هنوز هم همان نقش مسیحایی را دارد. کتابی که هر بار مردمان پارسی، خویش را و خویشتن خویش را فراموش کنند، با رجوع به آن چون آیینهای ابدی قامت رسای داراییها و داناییهای فرهنگ پربار خویش را بازمییابند.