جابه جایی بیش از ۱۵ میلیون مسافر از طریق پایانه‌های مسافربری شهرداری مشهد در هفت ماه نخست سال ۱۴۰۴ درباره بنای مصلی‌ها که نمونه‌های بزرگ شده محراب‌ها هستند | شکوهی ۳۰۰ ساله در پایین خیابان گزارشی تاریخی از یک کاربری متفاوت برای بنای تاریخی کنار دروازه «پایین‌خیابان» | نشست دیپلماتیک در «باغ مصلی» جوانان افغانستان بربام فوتسال آسیا ایستادند بوستان خطی اسماعیل آباد در آستانه بهره‌برداری | افزایش ۷۲ هزار مترمربعی فضای سبز مشهد تا ماه آینده  شهردار مشهد مقدس خبر داد: بهره‌برداری از ایستگاه بسیج خط۳ مترو مشهد در دهه فجر ۱۴۰۴ + فیلم رئیس سازمان حفاظت محیط زیست خبر داد: نسخه مازوت کم‌گوگرد برای کاهش آلایندگی صنایع و نیروگاه‌ها + فیلم اضافه‌شدن ۳۰۰ اتوبوس جدید به ناوگان حمل‌ونقل عمومی مشهد (۸ آبان ۱۴۰۴) انصاری: نظام ویژه استاندارد خراسان رضوی تدوین می‌شود | اعطای «نشان ملی زائر» از سال ۱۴۰۵ رئیس شورای اسلامی شهر مشهد: بهبود ترافیک و توسعه حمل‌ونقل، اولویت شورای ششم است شهردار مشهدمقدس: تقاطع انقلاب اسلامی گره‌گشای ترافیک مناطق جنوبی و مرکزی شهر است + فیلم تکمیل ۱۱ بخش از ۱۲ پروژه ساماندهی تقاطع انقلاب اسلامی مشهد مشهد در وضعیت قرمز آلودگی | امروز نفس‌کشیدن سخت شد! (پنجشنبه، ۸ آبان ۱۴۰۴) مسیر دسترسی بولوار امام‌خمینی(ره) به میدان حافظ در تقاطع غیرهم‌سطح انقلاب اسلامی مشهد بازگشایی شد پایان انتظار و نفس تازه در بولوار شهید فخرایی مشهد | ۵ سال خاک و تاریکی به آسفالت و روشنایی رسید ضرورت تأمین منافع مردم مشهد در طرح بلندمرتبه‌سازی شهر بازگشایی مسیر دسترسی بولوار امام خمینی (ره) به میدان حافظ درتقاطع غیرهم‌سطح انقلاب مشهد پیشرفت ۷۰ درصدی فاز اول بوستان جهانشهر مشهد بازرسان، دیده‌بانان امین خدمت و سلامت اداری کنفرانس برنامه‌ریزی و مدیریت شهری، برند علمی مشهد در تعامل میان دانشگاه و مدیریت شهری
سرخط خبرها

یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه

  • کد خبر: ۶۷۶۴۸
  • ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۵:۵۷
یک قاب خیالی از اعماق شاهنامه
امید مافی - روزنامه‌نگار

یک تصویر فراواقعی هولناک چشم‌خانه‌ها را پر کرده است. باد در کوچه‌های خاکی توس، هروله می‌کند و آفتاب ولرم صورت‌ها را نوازش می‌دهد. رودابه و زال از اعماق شاهنامه بیرون می‌زنند تا هزار سال پس از دلدادگی، دوباره خیابان‌ها را گز کنند و از تن دادن به تیغ تاریخ سر بزنند.

زال با آن مو‌های سپید، اول به یک آرایشگاه می‌رود و موهایش را های‌لایت می‌کند تا هم آلامد باشد و هم رؤیا‌های باستانی‌اش را فراموش کند. رودابه هنوز برای زال می‌میرد و با استشمام عطر شوی مهربانش، کیفور می‌شود. دردانه مهراب کابلی به زال می‌گوید: «برویم کوهسنگی هوایی بخوریم و از فراز آن، شهر را ببینیم.» کلاغ‌ها در کوهسنگی دنیا را روی سرشان گرفته‌اند و آرامش عاشق و معشوق را به‌هم می‌زنند. زال دستش را در جیبش می‌گذارد و از رودابه می‌پرسد: «چرا اینجا هیچ خبری نیست؟» یک نفر که دارد لابه‌لای شاخه‌ها تاب می‌خورد، به آن‌ها می‌گوید: «از وقتی کسب‌وکار کرونا رونق گرفته است، مردم کمتر از خانه‌هایشان بیرون می‌آیند و در خوف و بیم ترجیح می‌دهند در پارک محله خود قدم بزنند.»

زال و رودابه با یک تاکسی شیک، خودشان را به باغ نادری می‌رسانند تا با نادرشاه افشار عکسی سه‌نفره بگیرند. نادر، اما رفته است واکسن بزند تا بیش از این به ماسک‌ها و عطسه‌ها و سرفه‌ها مشکوک نباشد. او در رده سنی شونصدسال به بالا جاگرفته است و تنهاکسی است که می‌تواند بساط این درد مردافکن را همچون بساط سرزمین‌هایی که فتح کرده است، جمع کند. رودابه حیران است. به نگهبان باغ نادری می‌گوید: «اگر نادر برگشت و سراغ ما را گرفت، بگو از طریق پرندگان نامه‌بر جویای حالش خواهیم شد». آن‌ها هنوز نمی‌دانند با یک آیفون کوچک، می‌توانند در کلاب‌هاوس شرکت کنند و پشت دود سیگار با نادر کلنجار بروند.

مقصد بعدی زوج رومانتیک، بازاررضاست. توی راه، دلشان برای سوگلی‌شان غنج می‌رود و قول می‌دهند یک روز بارانی دیگر با رستم و رخش به شهر بیایند. کمترکسی سراغ خرید انگشتر و جغجغه و تیله و خروس‌قندی می‌رود. زال دل به دریا می‌زند و با تمام اسکناس‌هایش یک تسبیح شاه‌مقصود اصل می‌خرد تا وقتی به عمق تاریخ برگشت، یادگار داشته باشد. رودابه هم یک جین جوراب می‌خرد تا بین رستم و تهمینه و اسفندیار و بهمن و بیژن و داراب و سین‌دخت تقسیم کند. یک بسته آب‌نبات هلدار هم برای همه شخصیت‌های شاهنامه می‌خرد. از داروخانه آن‌سوی بازاررضا هم چند ورق قرص آسنترا و دیازپام می‌خرند تا شب‌ها سیمرغ توی خواب راه نرود و از میزان نگرانی‌اش بکاهد.

روز‌های آخر اردیبهشت است، اما شهر به دلیل کرونا و کم‌آبی، حال خیلی خوبی ندارد. زال با تماشای آدم‌ها در خیابان‌هایی که هیاهو و شلوغی قبل را ندارند، بهانه سیمرغ را می‌گیرد و به رودابه می‌گوید: «بهتر است برگردیم به شاهنامه و کارت شناسایی خود را نشان فردوسی دهیم. آخر من موهایم را بلوند کرده‌ام و ممکن است حکیم، ما را نشناسد.»

آن‌ها با یک تاکسی دربست به توس برمی‌گردند و در طرفه‌العینی به میان ابیات شاهنامه می‌غلتند. آنجا در تمام ۵۰ هزار بیت شاهنامه دارد باران می‌بارد و رستم ابر‌ها را زیر پیراهنش، پنهان کرده است تا پس از کشتن دوباره سهراب، آب شور کم نیاورد!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->