اجتماعات انسانی در زمانی که بشر به تمدن دست پیدا کرد، با نامهای مختلفی نامگذاری شده است؛ شهر، دولت، کشور و... زمانی به وجود آمد که انسانها بر اساس تفکرات اسطورهای، مذهبی، فلسفی یا علمی توانستند از خشونت و بیثباتی به سمت قانون، مدارا و آبادانی حرکت کنند. افرادی که در شهرها و کشورها زندگی میکنند، روح و فرهنگ آن را میسازند؛ یعنی شهرها با جاده، زیرساخت، خودرو و ساختمانها معنیدار نمیشوند، بلکه آنچه شهر یا کشور را نام مدنی میدهد، شهروندانی است که کنار هم زندگی مسالمتآمیزی را تجربه میکنند. شهروندان در کنار یکدیگر در قالب قرارداد اجتماعی حقوق و تکالیفی دارند که مدنیت را تجربه میکنند؛ آنها به یکدیگر آزار نمیرسانند، عصبی نیستند و احساس تعلق زیادی به شهر خویش دارند. شهروندان سرمایه اجتماعی بالایی دارند و به یکدیگر اعتماد میکنند. هویت جمعی شهروندان برایشان افتخارآفرین است و به هر طریقی در بهبود شاخصهای زندگی جمعی تلاش میکنند. پرسش این است که شهروند کیست و چه مؤلفههایی برای شهروندشدن الزامی است؟ ثروت: شهروندان کسانی هستند که وقت فراغت دارند و همه زندگی آنها کار و زحمت نیست. افرادی که مدام در فکر برآورده کردن نیازهای ضروری خود هستند و از صبح تا شب زندگی سختی را تجربه میکنند، فرصت شهروند بودن را ندارند. داشتن میزانی از ثروت و بهخصوص به طبقه متوسط متعلق بودن، امکان فعالیت شهروندی را فراهم میسازد. اگر جماعتهای انسانی از صبح زود تا پاسی از شب مجبور باشند در کارگاه، اداره، شرکت یا هر مکانی فعالیت مرتبط با معاش انجام دهند، به موجودات زحمتکشی تبدیل میگردند که فرصت فکر کردن به شهر و کشور خویش را ندارند. سیاستگذاریها باید در راستای افزایش طبقه متوسط و حفظ و تولید ثروت برای مردم باشد تا آنها امکان شهروند بودن را تجربه کنند. بیکاری، فقر، تورم، رکود، فاصله طبقاتی و تهیدستی، شهروندی را از بین میبرد.
آگاهی: علاوه بر ثروت، نیاز به آگاهی و کسب خرد و دانش است تا شهر از شهروندان سالم و مدنی برخوردار باشد. جماعتی که حدی از ثروت داشته باشند، عصبی نیستند و امکان فعالیتهای فرهنگی، هنری و آگاهیبخش را پیدا میکنند. انسانهایی که علاوه بر کار، فرصت حضور در نهادها و تشکلهای آگاهیبخش را دارند و مدام به دانستههای خود اضافه میکنند و از فکر چندبعدی برخوردار هستند، به قلمرو مدنیت و رواداری وارد میشوند. جماعت سرشلوغ، عصبی و عجولی که گمان میکنند آگاهی دارند و توهم خوشبختی دارند، نهتنها شهروند نیستند که بیشتر در شهر برای دیگران مزاحمت ایجاد میکنند. آگاهی به معنای تفاهم و یاد گرفتن شیوههای مختلف فکری است، بهنحویکه بتوان به سایر روایتها احترام گذاشت و امکان زیست مسالمتآمیز را فراهم کرد. سیاست: درنهایت بهجز طبقه متوسط و رواج آگاهیهای شهروندی، نیاز به حضور در سیاست است. شهر ترسیده از سیاست و جماعتی که فهمی از سیاست ندارند، در حکم افرادی نابالغ هستند که به سمتوسوهای مختلف کشیده میشوند. انسانها در سیاست رشد پیدا میکنند و روابط قدرت را تجربه میکنند. شهروندان تنها با حضور در احزاب، اصناف، تشکلها، روزنامهها و مراکز گفتوگومحور توانایی دفاع از خود و شهر را به دست میآورند. شهر بیسیاست انسانهای افسرده، غمگین، سرشکسته و بدون اعتمادبهنفس دارد. شهروندان واقعی در سیاست مشارکت میکنند و میتوانند محیط خود را سامان ببخشند. شهروند غیرسیاسی در حکم بدنی است که سر و جهت ندارد و به حال خود رها شده است.