خسرو فرمند | شهرآرانیوز - اگر بخواهیم نمونههایی از اقتباس وفادارانه سینما از ادبیات را نام ببریم، بیگمان یکی از آنها «خاموشی دریا» ساخته ژانپیر ملویل است. او در نخستین فیلم بلندش و یکی از چند ساخته خود با محوریت مقاومت فرانسه در برابر تجاوز آلمان نازی، تا اندازه زیادی طابقُ النعل بالنعل روایت و گفتوگوها – یا به عبارتی تکگوییها-ی داستان بلند «خاموشی دریا» را به روی پرده نقرهای سینما میآورد. فیلم در خانه ورکور - نویسنده داستان - که عمارتی در نزدیکی پاریس است، فیلمبرداری میشود و ماجرای رؤیارویی دو فرانسوی با یک افسر نازی را به تصویر میکشد.
راوی ماجرا پیرمردی (ژانماری روبن) است که با دختر جوان برادرش (نیکول استفان) در زمان اشغال فرانسه به دست آلمان طی جنگ جهانی دوم، در حاشیه شهر زندگی میکنند. آنها ناچار میشوند افسری آلمانی به نام ورنر فون اِبرناک (هوارد ورنون) را در طبقه بالای خانهشان جا بدهند. ورنر انسانی با احساس و هنرمند و مؤدب است که به فرانسه و فرهنگش علاقه دارد.
این علاقه افسر آلمانی از سویی و احساسی که به دختر پیدا میکند از سوی دیگر و شاید نیاز به همصحبت، آغازگر تلاش او برای همکلام شدن با میزبانان فرانسویاش میشود. تلاشی که با وجود بیهودگی آن، ماهها ادامه پیدا میکند. ورنر شبها به طبقه پایین میآید و بنا میکند به حرف زدن با عمو و برادرزادهای که حاضر نیستند به خاطر دشمنشان لب از لب بگشایند. او راههای گوناگونی را میآزماید تا این سکوت را بشکند. به جای جامه نظامی لباس شخصی میپوشد تا شاید از سنگینی حضور یک نظامی آلمانی در نگاه پیرمرد و دختر جوان بکاهد. سخنش را از موضوعهای پیشپاافتادهای چون گرما و سرمای هوا شروع میکند و به دلبستگیاش به کشور فرانسه و مفاخر آن میکشاند.
او از احترامی میگوید که برای میهندوستی قائل است و در این میان، از گذشتهاش نیز یاد میکند. از نامزد زیبای آلمانیاش تعریف میکند و حس بدی که برخورد خشن دختر آلمانی با یک پشه، به جوان هنرمند منتقل کرده است. آهنگسازی که حالا به عنوان افسر نازی سربار پیرمرد و دختر شده، قصه کودکانه «دیو و دلبر» را به عنوان داستانی فراتر از ملیتها دهان به دهان گشته، بازگو میکند؛ افسانه دلبرِ دربندِ دیو که با وجود اکراه نخستینش کم کم ویژگیهای مثبتی در آن هیولا پیدا میکند و عشقْ هیولا را به شاهزادهای جذاب تبدیل میکنند.
با این همه، پافشاری مرد جوان دستاورد چشمگیری برایش به دنبال ندارد. البته تأثیراتی در روح مخاطبانش به جا میگذارد چنانکه پیرمرد از برخورد سردشان با این میهمان ناخوانده دچار عذاب وجدان میشود و در دختر نیز نشانههایی از کشش به سمت افسر بروز پیدا میکند، اما حس میهندوستی، غریزه دفاع از خانه و خاک، قویتر از آن است که این مغلوبان تجاوز دشمن به سرزمینشان در برابر احساسات دیگر خود را ببازند. تنها در اواخر فیلم، دختر حاضر میشود توی صورت مرد آلمانی نگاه کند و با نور چشمانش لرزهای اساسی به جان جوان هنرمند بیندازد.
ورنر هنگامی که برای خداحافظی از آنها میآید و از اعزام داوطلبانهاش به جبهه جنگ خبر میدهد، پاک ناامید است. او به نیت شوم همرزمانش برای نابودی فرانسه پی برده و آرزوی پیوند فرانسه و آلمان همچون زوجی که یکی شدنشان اتفاقات خوب به دنبال دارد، در او رنگ باخته است. در اینجاست که نخستین کلام دختر را خطاب به خود میشنود: خدا نگهدار. سایه شوم جنگ بر تعاملات انسانها چیره شده و دیگر سخن گفتن از شعر و ادبیات، از موسیقی، از قطعات باخ و بتهوون و نوشتههای بالزاک و فلوبر و پروست و سروانتس و گوته، از نمایشنامه مکبثِ شکسپیر راه به جایی نمیبرد که راه باشد.
در پایان پیرمرد و برادرزادهاش در خاموشی، قهوه بامدادی خود را به ته میرسانند در حالی که میهمانی که کمکم به پرچانگیاش وابسته شده بودند، آنها را به حال خود رها کرده و رفته است تا خواستههای پیشوای جهانگشای کشورش را برآورده کند. فیلم «خاموشی دریا» به نام خود و داستان بلندی که منبعش بوده، پایبند است و از این رو سرشار از سکوت است. با این حال، ملویل برای جابهجایی ماجرایی از بستر ادبیات به سینما ناچار شده است از شگردهایی چون بازگشت به گذشته و گنجاندن تعدادی نمای بیرونی همچون جنگل یا خیابانهای پاریس بهره ببرد. اتفاقی که تا اندازهای از ملال ضرباهنگ کُند داستان میکاهد و به اثری که بیشتر با روایت پیرمرد و تکگویی افسر پیش میرود، تصویر اضافه میکند.
ورکور، نویسنده این داستان که نام واقعیاش ژان برولر است، در هنگام اشغال فرانسه آن را نوشت. او به یاری میهندوستان فرانسوی کتاب را به شکل زیرزمینی منتشر ساخت تا یکی از مشهورترین آثار ادبیات مقاومت پا به عرصه بگذارد. اقتباس ژانپیر ملویل چند سال پس از پایان دومین جنگ ویرانگر جهانی یعنی در سال 1949 میلادی ساخته شد، اما هنوز، با گذشت بیش از هفت دهه اثری دیدنی و درخور درنگ است.
اقتباسها
نگاهی به فیلم اقتباسی «بروکلین» | غم غربت ایرلندی در نیویورک
درباره اقتباس لوچینو ویسکونتی از «شبهای روشن» فیودار داستایفسکی
نگاهی به فیلم «شور زندگی» (۱۹۵۶) که براساس رمان ایروینگ استون ساخته شد
۱۰ فیلم برتری که براساس رمانهای دافنه دوموریه ساخته شدهاند
«پدرخوانده» چگونه به یک فیلم مافیایی محبوب تبدیل شد؟ | سیر و سلوک شرارات
نگاهی به فیلم «زندگی در پیش رو» ساخته ادواردو پونتی
درباره اقتباس سینمایی از رمان «دُنِ آرام» اثر میخاییل شولوخوف | فیلمی که پوتین پیگیر آن بود!