امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز - حکیم توس، ابوالقاسم فردوسی، با سراییدن شاهنامه نام خود را در تاریخ درخشان این مرز و بوم ثبت کرد. وی در دورانی این کار خطیر را انجام داد که اندیشمندان و دیوان سالاران حکومت غزنوی توجه ویژه به عربی نویسی داشتند و در این میان زبان فارسی و نگاشتن رسالههای علمی در خراسان به این زبان کم کم از اهمیتش کاسته میشد. فردوسی با سپری کردن ۳۰ سال توانست زبان فارسی را از گزند فراموشی حفظ کند.
سابقه شاهنامه نویسی قبل از فردوسی در خراسان وجود داشت. شاهنامه ابومنصوری نمونه والای این مسئله در تاریخ ادبیات فارسی است، اما فردوسی با تکیه بر این سابقه توانست میراث کهن ایرانی و اسلامی را در قالب نظم استوار نگه دارد. برای واکاوی هرچه بیشتر زمانه و اندیشههای فردوسی گفت وگویی با دکتر حسن انصاری درباره اندیشههای دینی فردوسی و نقش شیعیان در سراییدن شاهنامه در خراسان داشته ایم. متن پیش رو گزیده این گفتگو است.
درباره مذهب اعتقادی فردوسی، شاعر بزرگ حماسه سرای ایرانی تاکنون تحقیقات متعددی سامان گرفته است. برخی او را زیدی مذهب و برخی اسماعیلی و برخی نیز از شیعیان امامی و حتی دیده شده است که برخی وی را سنی دانسته اند. قول اخیر البته هیچ اعتباری ندارد و نمیتوان بر آن شاهدی از شاهنامه یا روایات اندک تاریخی درباره فردوسی ارائه کرد.
زنده یاد استاد عباس زریاب خویی در مقالهای که در سالهای پایانی عمر ایشان منتشر شد و بنابر بحثی که درباره مقدمه شاهنامه و ابیات الحاقی و اصیل آن پرداختند، تلاش کردند فردوسی را به عنوان یک اسماعیلی مذهب معرفی کنند. بنابر گزارش چهار مقاله نظامی عروضی، در دوران فردوسی، در دربار محمود غزنوی، فردوسی را کسی میدانسته اند که رافضی است و بر مذهب معتزلیان. این میتواند بدین معنا باشد که فردوسی بر مذهب زیدی یا امامی بوده است. در زمان فردوسی البته هم تشیع زیدی و هم تشیع امامی و هم مذهب اسماعیلی در خراسان و شهرهای مهم آن، چون نیشابور حضور و ظهور داشته اند، اما بی تردید آنچه مسلم است برای تعلق مذهبی فردوسی به هر یک از این سه مذهب شیعی به قرائن قوی نیاز داریم.
از میان این سه مذهب، تشیع امامی البته در عصر فردوسی در خراسان حضور کم رنگ تری داشته است و ارتباط عقاید امامیه خراسان با امامیه قم و بغداد در دوران فردوسی تاکنون به درستی مطالعه نشده است. در میان زیدیه، اغلب چنین بوده است که «وصی» درباره حضرت امیر (ع) به معنایی به کار میرفته است که نزد شیعیان امامی هم در آن معنا عموما به کار میرفته و در ابیات فردوسی در این باره چیزی نیست که مانع از این شود که او را از این نقطه نظر امامی و نه زیدی فرض کنیم.
وانگهی اساسا کاربرد «وصی» درباره حضرت امیر بسیار ریشه دارتر و کهنهتر از پیدایش فرقههای مذهبی در تحولات تاریخی آن هاست و به ویژه باید به نقش شاعران شیعی، در معنای عام این کلمه از میان زیدیان و شیعیان کیسانی متقدم در این باره تأکید کرد؛ کما اینکه در اسنادی که از شیعیان سدههای دوم و سوم در میان طیفهای مختلف شیعی عراق و خراسان در اختیار داریم به روشنی پیداست که آنچه فردوسی از این مفهوم مراد میکرده، در ادبیات کهن شیعی ریشه دار دارد. با این حال میتوان به دلایل گوناگون از امامی مذهب بودن فردوسی دفاع کرد.
به نظرم اگر کسی بخواهد اهمیت و ابتکار عمل فردوسی را به درستی درک کند باید به زمانه او در خراسان و در عصر سلطان محمود و غزنویان توجه کند و دریابد که تا چه اندازه نزاعی در میان رجال دربار و مستوفیان در عربی گرایی حاکم بود و در این فضای عربی گرایی فردوسی چه کاری کرده است کارستان در تحکیم زبان فارسی. کتابهای ثعالبی و تألیفهای ادبی وی گواهی است روشن بر این مطلب. با این وصف در لا به لای سطور ادبیات آن دوران چه در متون عربی و چه آنچه به زبان فارسی نوشته شده و از آن میان تاریخ بیهقی به روشنی پیداست که در میان دو طیف فارسی گرایان و عربی گرایان در دربار غزنویان نزاعی برقرار بوده و بسیاری از حوادث سیاسی دوران را میتوان بر این اساس تفسیر کرد.
یکی از شخصیتهایی که نامش را در تاریخ بیهقی بسیار میشنویم و در داستان حسنک وزیر از نقش منفی او سخن میرود اَبوسَهلِ زوزَنی، محمد بن حسن ملقب به الشیخ العمید، دبیر و دیوانسالار عصر غزنوی است. او ادیبی برجسته بود و از مستوفیان مهم زمان. از او کتابی با عنوان «قَشْر الفَسْر» باقی است که معمولا برای کسانی که درباره تاریخ بیهقی و عصر غزنوی کار میکنند شناخته نیست. این کتاب آینهای است از عربی گرایی این دوران. اثر دیگری که در این دوران نوشته شده کتاب «المنتخل» ابوالفضل میکالی، ادیب برجسته و عضوی از خاندان ایرانی میکال، همان خاندانی که با حسنک وزیرش (وزارت در اواخر پادشاهی محمود غزنوی) از رهگذر تاریخ بیهقی نیک آشناییم، نویسنده این کتاب است.
او خود زمانی ریاست شهر نیشابور را در دست داشت. منتخباتی است از اشعار شعرای عرب؛ از اشعار جاهلی تا شعرای معاصرش. او آثار متعدد در ادب عربی داشت و اقبالی به ادب پارسی نشان نمیداد. در این زمانه بود که فردوسی شاهنامه خود را سرود؛ زمانی که در آن عربی گرایی در دربار محمود غزنوی و در میان شماری از رجال علمی و سیاسی و اداری عصر حرف اول را میزد.
درباره ابومنصور محمد بن عبد الرزاق، سپهسالار مشهور خراسان در دوره سامانی، حاکم طوس و همچنین مشوق و بانی شاهنامهای منثور، معروف به شاهنامه ابومنصوری که شاهنامه فردوسی ریشه اش به آن میرسد معمولا گفته میشود که بر مذهب اسماعیلی بوده است. مستند این سخن کلام خواجه نظام الملک است در سیاست نامه که او را باطنی و قرمطی خوانده. با این وصف با توجه به دو حکایتی که شیخ صدوق در عیون أخبار الرضا (ع) نقل کرده او به امام علی بن موسی الرضا (ع) احترام و اعتقاد ویژهای داشته است.
اسماعیلیان چه آنها که بر مذهب قدیم و غیر فاطمی آن بودند و چه آنهایی که بعدا به مذهب فاطمی گرویدند اعتقادی به امامان بعد از امام جعفر صادق نداشتند و بدین ترتیب ابو منصور را نمیتوان اسماعیلی دانست. درست است که او شیعی مذهب بود، اما به احتمال بسیار زیاد بر مذهب امامیه بود.
طوس از دیرباز از مراکز مهم تشیع امامی بود. موضوع اسماعیلیه با فطحیه و واقفه متفاوت است. فطحیه با وجود اعتقاد به امامت عبدالله افطح بعدا تداوم امامت در امام موسی بن جعفر (ع) و نسل گرامی او را پذیرا شدند و واقفه نیز با وجود اعتقاد نداشتن به امامت امام رضا (ع)، اما بسیاری شان امامان بعدی را به عنوان کسانی که در غیبت قائم به نحوی علم امامان را نمایندگی میکنند مورد احترام قرار میدادند. به همین دلیل هم فطحیه و هم واقفه همچنان در میان جامعه امامیه حضور داشتند و از میراث مشترکی برخوردار بودند، اما اسماعیلیه با پیکره اصلی جامعه امامیه ارتباط بسیار محدودی داشتند.
بله، همان طور که گفتم شیخ صدوق دو روایت مهم که نشان دهنده عشق و ارادت بسیار او به امام رضا (ع) است در کتاب «عیون اخبار الرضا (ع)) نقل کرده است. مضمون نخستین روایت چنین است: «شیخ صدوق میفرماید: ابوطالب حسین بن عبد ا... بن بنان طایی برایم حدیث کرد و گفت که از ابومنصور بن عبد الرزاق شنیدم که به حاکم طوسی که به بیوردی معروف بود، میگفت: آیا فرزندی داری؟ بیوردی گفت: نه ... ابومنصور به او گفت: چرا روی به مشهد امام رضا (ع) نمیآوری تا در کنار آن مزار، از خداوند به دعا بخواهی که به تو فرزندی عطا فرماید؟
زیرا که من خود در آنجا، از خدا نیازمندیها و حاجتهایی را مسئلت کردم که همه آن برایم آورده شد. سپس حاکم (بیوردی) به من (ابوطالب طائی) گفت: قصد زیارت آن مشهد را که بر ساکنش درود باد کردم و در مزار امام رضا (ع) به دعا از خدای عز وجل درخواست کردم که به من فرزندی عنایت کند و خداوند فرزند ذکوری به من مرحمت فرمود من نزد ابیمنصور بن عبد الرزاق آمدم و از اینکه خدای تعالی دعای مرا در این مشهد مستجاب فرموده است او را با خبر کردم.»
در ادامه نیز روایتی مهم توسط شیخ صدوق نقل شده که نشان میدهد داستان تاریخی «ضامن آهو» هزاران سال در منابع تاریخی و حدیثی سابقه دارد و این گونه نیست که تنها نقلی در برخی کتابهای متأخر باشد.
بله، شیخ صدوق در ادامه این روایت به نقل جریانی تاریخی از سوی ابومنصور میپردازد. او چنین روایت میکند: «محمدبن اسماعیل سلیطی برای من حدیثی نقل کرد که از حاکم رازی شنیدم روزی ابوجعفر عتبی فرستاده برای ابومنصور روانه کرد. در آن هنگام، چون روز پنجشنبه برای زیارت رضا علیه السلام از ابومنصور اجازه خواستم. گفت بشنو که درباره این مشهد (یعنی این محل شهادت) با تو چه میگویم. در روزگار جوانی، نظر خوشی به طرف داران این مشهد نداشتم و در راه، معترض زائران میشدم و لباسها و خرجی و نامهها وحواله هایشان را به ستیزه میستاندم. روزی به شکار بیرون رفتم و یوزی را به دنبال آهویی روانه کردم. یوز همچنان به دنبال آهو میدوید تا به ناچار، آهو را به پای دیواری پناهید و آهو ایستاد.
یوز هم رو به رویش ایستاد، ولی به او نزدیک نمیشد. هر چه کوشش کردیم که یوز به آهو نزدیک شود یوز نمیجست و از جای خود تکان نمیخورد؛ ولی هر وقت که آهو از جای خود (کنار دیوار) دور میشد، یوز هم او را دنبال میکرد، اما همین که به دیوار پناه میبرد، یوز باز میگشت تا آنکه آهو به سوراخ لانه مانندی در دیوار آن مزار داخل شد. من وارد رباط [معنای اصلی آن جای نگهداری اسب برای مبارزه با دشمنان و مرزداری از حدود و ثغور مسلمانان است، و بعداً به معانی مختلفی از جمله کاروان سرا، خانقاه صوفیه، نقل شده است.](تعبیر جالبی از مزار حضرت رضا در آن عصر) شدم، و از ابی نصر مقری (که لابد قاری قبر مطهر حضرت یا دیگر مقابر اطراف قبر و داخل رباط بوده است) پرسیدم: آهویی که هم الان وارد رباط شد کو؟
گفت: ندیدمش. آن وقت، به همان جایی که آهو داخلش شده بود درآمدم و پشگلهای آهو و رد پیشابش [ادرار]را دیدم، ولی خود آهو را ندیدم. پس با خدای تعالی پیمان بستم که از آن پس زائران را نیازارم و جز از راه خوبی و خوشی با آنان در نیابم. از آن پس، هر گاه که کار دشواری به من روی میآورد، وگرفتاریای پیدا میکردم، بدین مشهد روی و پناه میآوردم، و آن را زیارت و از خدای تعالی در آنجا حاجت خویش را مسئلت میکردم و خداوند نیاز مرا بر میآورد، ومن از خدا خواستم که پسری به من عنایت فرماید. خدا پسری به من مرحمت فرمود، و، چون آن پسربچه به حد بلوغ رسید، کشته شد؛ من دوباره به مشهد برگشتم و از خدا مسئلت کردم که پسری به من عطا فرماید و خداوند پسر دیگری به من ارزانی فرمود.
هیچ گاه از خدای تبارک و تعالی در آنجا حاجتی نخواستم مگر آنکه حق تعالی آن حاجت را برآورد و این چیزی است از جمله برکات این مشهد سلام ا... علی ساکنه که بر شخص من آشکار شد و برای خودم روی داد.» این دو روایت نشان دهنده ارادت والای او به حضرت رضا (ع) است. همو که بانی سرودن شاهنامه ابومنصوری شد. با توجه به این نکاتی که گفته شد سهم شیعیان در سرودن شاهنامه در خراسان به وضوح مشخص میشود.