دکتر علی شریعتی زمانی تدریس در دانشگاه را شروع کرد که برخی دانشجویان بهدلیل تبلیغات منفی مارکسیستها به افراد مذهبی نگرش مثبتی نداشتند و تحتتأثیر همین تبلیغات، تصور منفعلانهای از دین داشتند، اما تدریس اسلامشناسی در مشهد و بهدنبال آن سخنرانیهای او در حسینیه ارشاد تهران سبب شد که این ذهنیت در بین دانشجویانی که تحتتأثیر او قرار میگرفتند، از بین برود.
شریعتی در اینباره میگوید: «یکی از دانشجویان من با لحن گوشهداری گفت: مذهب تشیعی که تو این طور توجیه میکنی، واقعا یک مذهب مترقی و انقلابی است یا نه، بهمصلحت آن را اینچنین توجیه میکنی؟ گفتم: من معتقدم که تشیع یک فرقه مذهبی خاص در برابر فرقههای دیگر اسلامی نیست (مثل کاتولیک و پروتستان و ارتدوکس در مسیحیت) تشیع یک نوع «فهمیدن اسلام» بوده است؛ فهمیدن مترقی و ضداشرافی و ضدنژادی و ضدطبقاتی و ضدحاکمیتی اسلام است.
تشیع نهضتی بوده است که از آغاز در برابر انحراف مسیر اجتماعی و روح و جهت و بینش حقیقی مکتب اسلام ایستاده و از نفوذ آگاهانه و ناآگاهانه عناصر نژادی و طبقاتی و اشرافی و سیاسی و فکری ضداسلامی مانع شد و کوشید تا سنت پیامبر را در برابر احیای سنتهای جاهلی نگه دارد. این بود که تشیع دو اصل «عدالت» و «امامت» را که هدف اساسی اسلامی و بعثت پیامبران ابراهیمی بود، تکیهگاه خویش نمود. مسئله عدالت فقط بهعنوان یکی از اصول این مذهب نیست، بلکه بهعنوان روح حاکم بر همه آن است و هدف رسالت همه پیامبران.» (شریعتی:۱۳۸۲، ۱۰۷)
همچنین یکبار در کلاس، دانشجویی به شریعتی گفت که میگویند در کتاب قرآن نوشته شده است زمین روی شاخ گاو است و شاخ گاو روی خود گاو و گاو روی ماهی و ماهی روی آب و... شریعتی در جواب او میگوید که قرآن این را نوشته است؟ دانشجو جواب میدهد که من خود، پیش آدمی درس میخواندم که عربی و علوم قدیمه و هیئت تدریس میکرد. در کتاب هیئت چنین نوشته بود. شریعتی به این دانشجو میگوید که این هیئت در اصل بابلی است و متعلق به هزار سال پیش از پیامبر اسلام (ص) است و ارتباطی با قرآن ندارد. گاهی آنچه بهعنوان علوم اسلامی تلقی میشود، به اسلام ربطی ندارد و نباید اینطور چیزها را بخشی از اسلام دانست.
شریعتی با رفتارهای خودش تلاش میکرد با دانشجویان غیرمذهبی ارتباط برقرار کند. بهعنوان مثال در زمانهایی که دانشجویان غیرمذهبی درصدد بودند تا با سروصدا از سخنرانی او جلوگیری کنند، در برابر آنها ساکت میشد و به سخنانشان گوش میداد. در اینباره یک دانشجو تعریف میکند: «زمانی که شریعتی در دانشگاه جندیشاپور سخنرانی داشت، در ابتدا دانشجویان که شناخت زیادی از دکترشریعتی نداشتند، تصور میکردند مبلغی مذهبی آمده است تا برای آنها سخنرانی کند؛ برای همین با دست زدنهای ریتمیک میخواستند جلوی سخنرانی شریعتی را بگیرند.
در این لحظه شریعتی رو به دانشجویان کرده، میگوید امروز من بهعنوان معلمی تربیتشده در کویر آمدهام با توی دانشجوی همدرد که هر دو قربانی استعمار و استحمار هستیم، سخن بگویم و فریاد برآورم که دشمن پنهان در تدارک برنامههای کاملا سنجیده و حسابشده، محیط و جامعهای را ساخته است که امروز من معلم ستمکشیده نتوانم با توی دانشجو محروم دردمند سخن بگویم و با اشتراک روحی و فکری به فریاد ملت ستمدیده کشورمان برسیم.» (لامعی:۱۳۷۹، ۲۳۰-۲۲۹)
درواقع دکتر شریعتی در دانشگاه جندیشاپور خود را انسانی دردمند، استعمارزده و فردی که دچار جهل بوده و نیاز به بیدار شدن داشته است، تعریف میکند و دیگری را همه افرادی که دست به استعمار میزنند و تلاش میکنند که گفتگو بین افراد برقرار نشود. در چنین تعریفی، تمام افراد مبارز خودی تعریف میشوند و همه افرادی که در عقبماندگی مردم نقش داشتهاند، به دیگری مبدل میشوند، از همینروست که دانشجویان وقتی میبینند خود و دیگری آنها با شریعتی یکی است، جذب سخنان او میشوند.
بتول شریعتی، خواهر دکتر شریعتی، نیز درباره روبهرو شدن دکتر شریعتی با دانشجویان غیرمذهبی بیان میکند که یکبار آقای آریان بلند میشود و رو به شریعتی میگوید شما دارید اسلام را بزک میکنید. با این حرفها جنبش مارکسیستی ایران را به عقب میاندازید. چند تا از دانشجویان دکتر از حرف او ناراحت شده، رو به او میگویند: «بنشین و حرف دهانت را بفهم.»، اما دکتر رو به آنها میکند و میگوید: «من میتوانم از خودم دفاع کنم. من باید به او بفهمانم که من هم مثل تو دردمندم. بهتر است با هم صحبت کنیم و این فحش دادن ندارد.»