رضا سنابادی | شهرآرانیوز - فاصله رمانها و داستانهای کوتاه ما از معیارهای جهانی داستان نویسی یکی از موضوعهایی است که گاه در میان مخاطبان و منتقدان و حتی نویسندگان این آثار مطرح میشود. طبعا مقصود از این طرح مسئله، تبلیغ نوشتن به شیوه دیگران نیست، بلکه مراد آن است که بسیاری از آثاری که در ادبیات داستانی ایران آفریده یا تولید و در ادامه، چاپ میشود، کیفیت لازم را ندارد.این امر در کنار دست باز مخاطب در انتخاب کتابی از میان شمار فراوان کتابهای خارجی حوزه داستان که به فارسی ترجمه میشود، سبب رکود یا کم رونقی بازار داستان ایرانی شده است، اما چه عواملی در این باره دخیل هستند؟
در این مطلب چند نمونه از آسیبهای شاخصی را مرور میکنیم که تنه داستان نویسی جدی ما را رنجور و بیمار ساخته است.
در کارگاهها و محافل و نقدهای حوزه داستان گاهی با این توصیه روبه رو میشویم: «لازم نیست در داستان اتفاق خاصی بیفتد!» احتمالا گویندگان این توصیه معتقدند ماجراهای ویژه و جالب و اتفاقات خاص به داستانهای کلاسیک یا داستانهای عامه پسند تعلق دارند و لابد نویسنده ادبیات جدی و نخبه گرا به خلق هیجان و شگفتی نیازی ندارند. در تأیید این دیدگاه میتوان شواهدی هم آورد، مثلا ارنست همینگوی داستان معروفی به نام «تپه هایی، چون فیلهای سفید» دارد که در آن زن و مردی در یک فضای محدود درباره موضوعی مبهم بحث میکنند یا ریموند کارور در داستان «آنها شوهر تو نیستند» ماجرای مردی را میگوید که اضافه وزن همسرش او را میآزارد و از این رو زن را وادار به کارهایی میکند که لاغرش کند، اما در این باره باید به نکاتی توجه کنیم.
از نگارش داستانهای کم اتفاق همینگوی شصت، هفتاد، هشتاد سال یا بیشتر میگذرد و نوشتههای کارور هم عمری بیش از ۳۰، ۴۰ سال دارند. در این بازه زمانی، فراوان داستان بی اتفاق نوشته شده و دیگر وقت آن رسیده است که خواننده خسته از این نوشتههای کسالت آور را با آثاری جاندار روبه رو سازیم.
از طرفی، نویسنده بزرگی مثل همینگوی وقتی هم که داستانهایی در فضای معمولی و بدون رویداد مینویسد، دست به کشف ادبی میزند یا موقعیتی انسانی را به زبانی موجز برجسته میسازد که با فهم آن، خواننده به لذت ادبی میرسد، مثلا در داستان «تپههایی چون...» او سربسته از مسئلهای مبتلابه بشر امروز یعنی دغدغه والد شدن میگوید یا کارور فقط غرولند مردی را بابت چاقی زنش به تصویر نمیکشد؛ او در لفافه ادبیات، ما را با ضعفهای انسانی روبه رو میسازد.
این نگاههای تیزبین و ژرف، نکتهای است که از دید برخی داستان نویسان وطنی پنهان مانده است؛ کسانی که تنها ظاهر بی فراز و نشیب فلان آثار ادبیات غرب را میبینند، بنابراین داستانهایی مینویسند که هیچ حس و احساسی را در خواننده برنمی انگیزد؛ مگر ملال! راهکار چیست؟ نگارش داستانهایی که یا ماجراهای خیره کننده دارند یا در آنها کشفی رخ میدهد که خواننده را به مطالعه آثار دیگر نویسنده ترغیب میکند.
قبول که وحی منزل نیست اینکه داستان در همان سطرهای آغازین و رمان در صفحههای ابتدایی باید خواننده را گیر بیندازد و اجازه ندهد او کتاب را ببندد. خیلی از نویسندگان بزرگ آثار شاخصی نوشته اند که آستانه جذاب ندارند. برای نمونه، آنتون چخوف در ابتدای داستان «عزیزم» زنی را معرفی میکند که پای نق زدن و شکایت شوهرش از شغل خود نشسته است.
طبعا این شروع، آستانه چشمگیری نیست، ولی در ادامه، حال و هوای طنز اثر و نقد اجتماعی نویسنده بزرگ روس به زنانی منفعل و تنها پیرو و فاقد تحلیل داستانی خواندنی و معروف به دست میدهد. فارغ از اینکه ما چخوف نیستیم که بتوانیم چنین آثار ماندگاری بنویسیم – و اصلا در کجای جهان امروز ادبیات، نویسندهای در تراز چخوف داریم؟ - فرصت و شهرت او را هم نداریم.
خواننده آن قدری که به نویسندگان معروف و تثبیت شده فرصت میدهد، این مجال را برای ما قائل نیست که پس از قلمفرسایی طولانی، سرانجام او را به جاهای خوب داستانمان برسانیم. او در بازار کتاب پرعنوان این روزگار، انتخابهای گوناگونی دارد و اگر اوایل داستانی که ما نوشته ایم، جذبش نکند، کار را رها میکند و سراغ اثر دیگری میرود. اگر توانستیم نام خود را به مثابه نویسندهای برجسته یا پرمخاطب مطرح کنیم، آن وقت اجازه داریم داستانهای خوبی بنویسیم که آغاز آنها چنگی به دل نمیزند! تا آن زمان، چارهای نیست جز نوشتن شروعهای گیرا و لغزنده و به دام انداختن مخاطب در نخستین گام هایش در سرزمین داستانمان.
باور کنید خوانندههای داستان و رمان آثار متعددی خوانده اند که در آنها زن یا مردی با آسیب اجتماعی بی وفایی شریک زندگی اش دست به گریبان است. همچنین آثاری که از ملال سال خوردگی میگویند و تنهایی پیرمردها و پیرزنان را وصف میکنند یا داستانهایی درباره عشقهای دوران دانشجویی. ببینید، همه اینها مسائل انسانی است و لاجرم جزو موضوعهای ادبیات داستانی، اما از تکرار ملال خیزد و اثری هم که حرف تازه یا سرگرمی تازهای برای مخاطبش نداشته باشد، محکوم به دیده نشدن و خوانده نشدن است، یا باید بر اندوخته تجربههای زندگی افزود و موضوعهای بکر و جذاب برای نوشتن پیدا کرد، یا اینکه آن قدر خلاق بود که همین سوژههای تکراری را به شکلی نو پرورش داد و به مخاطب عرضه کرد.
در اینجا میخواهم به یک توصیه نخ نمای دیگر اشاره کنم که داستان نویس جوان را به بی راهه میبرد: «همه موضوعها را نوشته اند و دیگر موضوع تازهای وجود ندارد!» این توصیه اگر ۹۰ درصد هم درست باشد، ۱۰ درصد دیگر هست که خلاف آن را میرساند. یادمان باشد جهان آن قدر بزرگ و سرشار از شگفتی است که سوژههای بسیاری از دید نویسندگان مخفی مانده باشد؛ این سوژهها را پیدا کنید.
عمیق نبودنْ یکی از دردهای فراگیر داستان نویسی ماست. یک اثر ادبی ارزشمند و ماندگار، افزون بر جذابیتهای مربوط، به محتوای ژرف هم نیاز دارد. فراموش نکنیم که نویسنده باید دست کم یک گام از خواننده اش پیش باشد. وقتی مخاطب پس از خواندن روایت داستانی ما بگوید: «خب، که چی؟!» فاتحه زحمت ما را برای نوشتن اثر مدنظر خوانده است. حق هم که همیشه با مشتری است! او چرا باید داستانی بخواند که پیام یا حرفی برای گفتن دارد، فوقش هم سطح آگاهی اوست؟
برای ارائه آثار پرمحتوا و ژرف چه باید کرد؟ معلوم است دیگر: مطالعه. نویسنده باید در حوزههای متنوع (مثلا روان شناسی و جامعه شناسی، تاریخ، فلسفه و ...) کتاب خوانده باشد و اطلاع نسبی از این حوزهها داشته باشد و دست کم در یک زمینه، (مثلا فلسفه) مسلط باشد. هر چه دامنه مطالعات ما به عنوان نویسنده، گستردهتر باشد، بیشتر میتوانیم مشتری یا همان مخاطبمان را تحت تأثیر قرار دهیم.
پرونده ویژه: نگاهی به وضعیت انتشار آثار تألیفی و ترجمهای ادبیات داستانی در ایران | چرا ناشران داستان فارسی را انتخاب نمیکنند؟