کیفرخواست علیه قاتل الهه حسین‌نژاد صادر شد زلزله ۴.۲ ریشتری پیرانشهر را لرزاند (۹ تیر ۱۴۰۴) وضعیت تامین شیرخشک در سراسر کشور مطلوب است راهکارهای مقابله با ریاکاری و نفاق | زندگی پشت نقاب دورویی تاکید شخصیت‌ها بر حفاظت از میراث فرهنگی حین جنگ شهادت ۳۰ دانش‌آموز و ۷ معلم در جنگ ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی علیه ایران مرگ تلخ یک بدنساز درپی سرقت موبایل | سروش ستوده قربانی این حادثه کیست؟ + فیلم کشف لاشه قوچ وحشی در شاهرود (۹ تیر ۱۴۰۴) حسین خانزاده، بهترین سرویس زن لیگ ملت‌های والیبال تمدید ۲۴ ساعته لغو پرواز‌های فرودگاه امام (ره) و مهرآباد (۹ تیر ۱۴۰۴) همکاری آموزش و پرورش و دادگستری برای کاهش آسیب‌های اجتماعی ضرورت مراقبت از کودکان در دنیایی که به سرعت دیجیتالی می‌شود آغاز فرایند آفت‌زدایی ۲۰۰ هکتار از بوستان جنگلی سرخه‌حصار در نامه‌ای سرگشاده خطاب به رئیس جمهور مطرح شد: تهیه کارزار اعتراض به واگذاری بانک رفاه کارگران وزیر آموزش و پرورش: پیروز حقیقی جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، ایمان بود نه تجهیزات هشدار در مورد خطر صندلی‌های داغ اتومبیل برای کودکان در فصل گرما پیدا کردن ۱۸۸ شهید توسط تیم‌های آنست هلال احمر در پی حملات اسرائیل به ساختمان‌های مسکونی وزیر میراث فرهنگی: جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، آسیبی به گنجینه ملی کشور نزده است ثبت ۱۹ میراث عاشورایی استان گیلان در فهرست آثار ملی پژمان‌فر: باید با دریافت شهریه غیرمجاز در مدارس برخورد شود آمادگی شستا برای مشارکت در بازسازی منازل تخریب‌شده در جنگ پیش‌بینی هواشناسی مشهد و خراسان رضوی امروز (دوشنبه، ۹ تیر ۱۴۰۴) | احتمال وقوع طوفان گردوخاک در نواحی بادخیز جنوبی استان تور مجازی کاخ نیاوران در زمان تعطیلی مجموعه فعال شد رئیس سازمان اورژانس کشور: در جنگ ۱۲روزه، ۱۰ هزار مأموریت انجام شد | ۷ بیمارستان مورد حمله قرار گرفت حذف ۲۹ مدرسه سنگی و فرسوده در کلات، گامی مهم در تحقق عدالت آموزشی گلایه استاندار اصفهان از یونسکو: سکوت این سازمان دربرابر تجاوز به میراث فرهنگی ایران فراموش نخواهد شد بررسی طرح ارتقای حفاظتی دریاچه «تار و هویر» در شورای عالی محیط زیست اجرای طرح «یادگیری وظیفه‌مدار» در مقطع متوسطه فنی‌وحرفه‌ای | فایده این شیوه چیست؟ طرح تشدید مقابله با مؤسسات حقوقی غیرمجاز در مشهد اجرا می‌شود
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->