ساعت کاری ادارات در سیستان و بلوچستان در روز سه شنبه (۱۴ مرداد ۱۴۰۴) تغییر کرد صالحی: آینده کشور به زیست‌بوم نوآوری گره خورده است | در کنار استارت‌آپ‌ها ایستاده‌ایم آیا چهارشنبه ۱۵ مرداد ماه ادارات قم تعطیل است؟ آیا چهارشنبه ۱۵ مرداد ماه ادارات سمنان تعطیل است؟ آتش سوزی ۱۵۰ هکتار از مراتع طرقبه شاندیز در خراسان رضوی در سال ۱۴۰۴ آغاز روند نصب کنتور‌های هوشمند مشترکان آب در خراسان رضوی از امروز (۱۳ مرداد ۱۴۰۴) سربازان چگونه می‌توانند برای سفر اربعین ۱۴۰۴ درخواست مجوز خروج از کشور بدهند؟ ثبت‌نام اینترنتی وام اربعین برای بازنشستگان کشوری آغاز شد (۱۳ مرداد ۱۴۰۴) + جزئیات این علائم ساده هشدار دهنده سکته گرمایی است با این تغذیه خیالتان از چربی سوزی و کاهش وزن راحت می‌شود آیا زائران پیاده دهه آخر ماه صفر بیمه می‌شوند؟ روایت جدید رئیس هلال احمر از حمله اسرائیل به جلسه سران قوا + فیلم مشکلات درمانی بازنشستگان تأمین‌اجتماعی زیاد است هشدار درباره خروج غیرقانونی دارو از مرز چذابه رکورد جدید ترکیه در صنعت گردشگری خوره بلاتکلیفی‌های کوچک | چرا در تصمیم‌گیری‌های روزانه دچار تردید می‌شویم؟ تابستانی پرجنب‌وجوش برای دانش‌آموزان خراسانی با محوریت ورزش در صورت فوت فرد بازنشسته (مستمری‌بگیر)، حقوق دریافتی وی به چه اشخاصی پرداخت می‌شود؟  افزایش قربانیان سیل در پاکستان؛ موج تازه بارش‌ها و آماده‌باش نیرو‌های امدادی اعترافات هولناک پدر کودک‌آزار برای قتل شاهین ۵ساله قرص برنج جان زن تهرانی را گرفت | مرد عطار به اتهام قتل بازداشت شد آیا آب معدنی در محیط بیرون از یخچال سرطان‌زا می‌شود؟ خواسته های مردم برای مدیریت انرژی و ناترازی برق | مطالبات روشن مردم از شرکت برق هر چند وقت یک بار فشار خون خود را در خانه اندازه بگیریم؟ افتتاح مرکز جامع تشخیص و درمان سرطان در مشهد تا ۲ سال آینده بحران آب نیازمند واکنش جدی، علمی و ملی دستگیری سارق ۲ کیلو طلا در کاشمر (۱۳ مرداد ۱۴۰۴) راه‌اندازی مجدد قطار تهران - آنکارا از ۲ ماه آینده گذشت اولیای دم داریوش مهرجویی و همسرش از قصاص متهم ردیف اول
سرخط خبرها

آخرین بار کی پدرت را دیدی؟

  • کد خبر: ۷۳۵۴۷
  • ۱۷ تير ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۷
آخرین بار کی پدرت را دیدی؟
حبیبه جعفریان - نویسنده و روزنامه نگار

سی وپنج سالم است. در اتاقی که یک تخت یک نفره وسط آن است، ایستاده ام، تنها. روی آن تخت یک نفره که از آن مقدار زیادی لوله و سیم آویزان است، پدرم خوابیده است. سر یا ته همه آن لوله‌ها و سیم‌ها به جایی در بدن او وصل می‌شود. چشم هایش بسته است. چهار ماه است در کماست. هر روز می‌آیم همین جا، می‌ایستم کنار این تخت و نگاهش می‌کنم. گاهی دستش را که انگشت‌های کشیده‌ای دارد، می‌گیرم. فشار کوچکی می‌دهم که بعضی روز‌ها او هم با فشار کوچکی، جوابم را می‌دهد.


پرستارش به من می‌گوید: «باهاش حرف بزن! می‌فهمه.». من، اما فقط نگاهش می‌کنم. گاهی از چشم هایش همان طور که بسته است، قطره‌ای سر می‌خورد پایین. آیا درد می‌کشد؟ من ایستاده ام و این منظره را تماشا می‌کنم. نه نزدیک‌تر می‌شوم نه از اتاق می‌آیم بیرون. انگار منتظرم آخرش را ببینم. آخرش چه می‌شود؟ پدرم می‌میرد؟


آن شب بابا تنها مانده بود. پرستار نداشت. خواهر و برادرهایم هم هیچ کدام نمی‌توانستند بیمارستان بمانند. شب چهارشنبه سوری بود. آخرین چهارشنبه سال که شهر با آتش بازی و ترقه، قرق و محاصره می‌شود. یادم هست ساعت ۹ شب بود و تازه از سر کار رسیده بودم خانه که برادرم زنگ زد و این‌ها را گفت. گفت تو می‌توانی بروی پیشش بمانی؟ گفتم می‌توانم و رفتم بیمارستان.


از پنجره اتاق می‌دیدم که فشفشه‌ها با صدای خفه‌ای در آسمان باز می‌شوند و ترقه‌ها گستاخانه زوزه می‌کشند و جلوی پای عابر‌ها می‌ترکند. بابا چشم هایش بسته بود. اتاقی که تخت بابا را وسطش گذاشته بودند، بزرگ، تمیز، زشت و سفید بود با یک کمد دیواری جادار که آن تهش، لباس‌های بابا در چوب لباسی آویزان بود. کف کمد یک پوشه افتاده بود؛ نامرتب و به حال خود رهاشده. برش داشتم. گزارش پزشکی روزانه بابا بود در این سه ماه. قند،  چربی، اوره، عفونت، ضربان قلب،  تنفس و ضریب هوشیاری که عددی بود نزدیک به مرگ.

 

شروع کردم به خواندنش. اول سرپا بودم. بعد پخش شدم کف اتاق روی سرامیک‌های سفید و همه آن اعداد احمقانه بی رحم را در آن ستون‌های کج وکوله دانه دانه مرور و بررسی کردم. وسطش هر ۱۰ دقیقه می‌رفتم صورت بابا را نگاه می‌کردم و دستم را جلوی بینی اش می‌گرفتم که لوله‌ای داخلش بود.


آن شب تا صبح در همین آمدورفت بودم. یک بار که رفتم سراغش، ۵ صبح بود. وقت نماز، چشم هایش باز بود، ولی بریده از جهان. تخت را دور زدم (به پهلو خوابانده بودندش.) آمدم پشتش ایستادم و لب هایم را چسباندم به گوشش. از قرآن چیز‌هایی حفظ بودم. خودش یادم داده بود. از بچگی و برایش خواندم: «والعصر. ان الانسان لفی خسر. الاالذین امنو و عملوالصالحات و تواصوبالحق و تواصوبالصبر.» چشم هایش را نمی‌دیدم که آیا هنوز باز است یا نه، ولی صدای نفس هایش را می‌شنیدم که کم کم شمرده و آرام می‌شد.
آن شب آخرین باری بود که پدرم را دیدم.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->