امید حسینی نژاد | شهرآرانیوز؛ مهر ۱۳۶۰ خورشیدی زنگ تلفن به صدا درآمد. فردی ناشناس سید عبدالکریم را به مرگ تهدید کرد. «سیّد» آن تلفن را پیغام شهادت خود تلقی کرد. همان موقع به یاد رویایی افتاد که در آن، شعلههای آتش را از امام (ره) دور میکرد تا صدمهای به ایشان نرسد. سراسر لباسهای امام (ره) سوخت، اما به امام (ره) صدمهای وارد نشد.
امام خمینی (ره) نیز قبل از این اتفاق به او وعده شهادت داده بود. شهید آیت ا... سید عبدالکریم هاشمی نژاد یکی از یاران وفادار امام امت بود که سالها برای پیروزی انقلاب اسلامی از هیچ فداکاری فروگذار نکرد. او سال ۱۳۱۱ ش، در بهشهر مازندران به دنیا آمد. به مدت ۱۴ سال از شاگردان بنام آیت ا... بروجردی و حضرت امام (ره) و از روحانیون پیشگام انقلاب اسلامی در خراسان بود.
در دوران مبارزات پیش از انقلاب با خطبهها و سخنرانیهای حماسی و آتشین خود در نشر افکار انقلابی و افشای ماهیت رژیم پهلوی، تمامی توان خود را به کار برد و در این راه سختی ها، شکنجهها و زندانهای زیادی را متحمل شد. پس از پیروزی انقلاب به عنوان نماینده استان مازندران در مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد، سپس دبیری حزب جمهوری اسلامی مشهد را بر عهده گرفت. شهید هاشمی نژاد از سالهای نخست مبارزات، عاشق و پیرو امام (ره) بود. بعد از آزادی حضرت امام (ره) از زندان و حصر و برگشت ایشان به قم، او در اولین فرصت از مشهد به دیدار مرجع و رهبر خود شتافت و ضمن دیدار با امام (ره)، رهنمودهای لازم درباره اوضاع مبهم سیاسی جهان و منطقه را دریافت کرد و در برگشت به مشهد پیام و نظرات امام را به دیگر علما و طلاب مبارز رساند.
حضرت امام (ره) در تجلیل از شخصیت و مجاهدت این شهید چنین فرمودند: در روز شهادت امام جواد (ع) یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید. شهید هاشمی نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدت آن بر اشخاصی که او را میشناسند پوشیده نیست.
رهبر معظم انقلاب که از نزدیکترین دوستان و هم رزمان سید عبدالکریم هاشمی نژاد بودند، درباره این شهید بزرگوار میگویند: آقای هاشمی نژاد را همه مردم خراسان و بسیاری از مردم سراسر کشور میشناسند و از خدمات ارزنده این عالم بصیر و بزرگوار آگاه هستند.
به مناسبت روز مبارزه با تروریسم گفت وگویی با سید محمدجواد هاشمی نژاد، فرزند ارشد شهید هاشمی نژاد درباره فعالیتهای انقلابی و فرهنگی این شهید بزرگوار انجام داده ایم. مشروح این گفتگو را در ادامه میخوانید.
جریان نفاق را نباید یک فرد یا گروه مستقل از وابستگیهای سازمانی دید. هیچ تروریستی خالی از محرکهای قدرتهای خارجی نیست. در واقع بهره برداریهای اساسی را قدرتهای خارجی میبرند. اگر جریانهای تروریستی وابستگی به قدرتهای خارجی نداشته باشند به زودی مهار خواهند شد. وقتی جریانی تروریستی مداوم به حیات خود ادامه میدهد به این معناست که پشتوانه خارجی را به همراه دارد. در کشور ما نیز به همین صورت است. آن روزی که گروههای تروریستی قبل از انقلاب اقدامهایی انجام میدادند به زودی مهار میشدند، زیرا قدرتهای خارجی همراه رژیم پهلوی بودند و این گروهها پشتوانه خارجی نداشتند.
سازمان منافقین از سال ۴۳ خورشیدی سعی بر سامان دادن به فعالیتهای خود داشتند، اما پس از مدتی از سوی رژیم طاغوت مهار شدند. آنها چند اقدام در آمریکا نیز داشتند. اما آن روزی که علیه جمهوری اسلامی ایران سلاح کشیدند قضیه فرق کرد، زیرا استکبار جهانی پشتیبان آنها بود و جریان نفاق تا به امروز ادامه پیدا کرده و این گروه تروریستی پایگاههای مختلفی در دیگر کشورها راه انداخته است.
درباره سؤال شما باید گفت: این احساس خطر به قدرتهای خارجی باز میگردد. زیرا آنها برخی افراد و جریانها را مخالف سیاستهای استعماری خود میدیدند. این مسئله درباره سازمان منافقین واضح است. سلسله اقدامهایی که منافقین بعد از انقلاب انجام دادند مثل ترور رئیس جمهور، نخست وزیر و بمب گذاری هفتم تیر و ترور معتمدان امام در شهرهای مختلف با پشتیبانی این کشورها بود. اگر سازمان منافقین به نهادهای قدرت خارجی متصل نبود به زودی مهار میشد، اما این گونه نشد.
انقلاب اسلامی پیروز شد و مورد محاصره آمریکا قرار گرفت. پس از مدتی جنگ ایران و عراق اتفاق افتاد با این شرایط گروهک منافقین به این نتیجه رسید که با از میان برداشتن سران انقلاب و افراد مورد اعتماد و تأثیرگذار، میتواند کشور را به فروپاشی و هرج و مرج برساند، اما به دلیل حمایتهای مردمی این اتفاق نیفتاد. ترور شهید هاشمی نژاد را میتوان در این قالب تحلیل کرد. با توجه به ترورهایی که در تهران اتفاق افتاد در استانهای دیگر نیز نمایندگان درجه یک امام خمینی (ره) مورد هدف قرار گرفتند. شیوه کار منافقین نیز عملیات انتحاری بود. همان شیوهای که داعش در این سالها انتخاب کرده است. به این دلیل که رعب و وحشت و ناامیدی در جامعه ایجاد کند.
سازمان منافقین برای رسیدن به این هدف ناجوانمردانه خود، گام به گام عمل کرد. ابتدا شخصیتهای نظام را ترور کردند، اما مردم در حمایت از انقلاب قدم برداشتند و این پروژه شکست خورد. گام بعدی ترور مردم در کوچه و بازار بود. منافقین پس از شروع جنگ، وارد فاز بعدی شدند و به کمک رژیم بعث عراق شتافت. در حال حاضر نیز به پشتیبانی از اسرائیل علیه برنامههای هستهای ایران پرداخت. شما به هرکدام از این مراحل دقت کنید متوجه میشوید که یک ابزاری به نام «تروریسم» در خدمت قدرتهای مستکبر جهانی قرار دارد تا برای پیشبرد اهداف استعماری خود از آن بهره ببرند.
درست است. هدف گیری دشمن و گروههای تروریستی درباره شخصیتهای فرهنگی زودتر اجرا شده است. اولین هدف گروههای تروریستی پس از گذشت دوماه از پیروزی انقلاب، شهید مطهری بوده است. شهید مطهری، متفکر و تئوریسین انقلاب اسلامی بود. به همین دلیل دشمن به گونهای هدفمند او را ترور کرد. شهید هاشمی نژاد نیز یک متفکر و خطیب برجسته بود که سالهای متمادی برای پیشبرد اهداف انقلاب زحمت فراوان کشید. امام خمینی (ره) پدرم را جوانمرد فاضل خطاب کردند.
رهبر معظم انقلاب در یکی از سخنان خود درباره شهید هاشمی نژاد فرمودند: بی شک شهید هاشمی نژاد کانون تفکرات اسلامی در استان خراسان بود.
وقتی پدرم ترور شد هیچ مسئولیت رسمی در انقلاب اسلامی نداشت. جریان نفاق به چه دلیل فردی، چون شهید مفتح را ترور کرد؟ زیرا او وحدتی بین حوزه و دانشگاه ایجاد کرد که دشمن این امر را مخالف اهداف خود میدید.
به همین دلیل این ترورها هدفمند و برای ایجاد ضربه به انقلاب اسلامی انجام شد. دشمنان نیز به این مسئله اشاره کردند که این اقدامهای تروریستی به این دلیل بوده که در آینده انقلاب اسلامی را دچار مشکل کند. مسعود رجوی ملعون در ارزیابی جنایات خود گفته بود که برنامه ما ن این بود که با این ترورها آینده نظام اسلامی را به خطر بیندازیم. حضور مردم در صحنه و پیروی آنان از امام (ره) و در حال حاضر پیروی از ولایت فقیه و اندیشههای رهبر معظم انقلاب این اجازه را به دشمنان نداد تا به اهداف خصمانه خود برسند.
«نفاق» نام خوبی برای شناساندن سازمان مجاهدین بود. قبل از انقلاب جریانهای گوناگونی مثل مارکسیستها و توده ایها به مبارزه با شاه پرداختند، اما وضعیت گروهک منافقین متفاوت بود. زیرا با تکیه بر جنبه اسلامی به دنبال آن بودند تا از برخی شخصیتها تأیید بگیرند. امام خمینی (ره) از همان ابتدا متوجه انحراف این گروه شدند و به مخالفت پرداختند. شیوه جریان نفاق این بود که افرادی را به سمت خود جذب و اگر این اتفاق نمیافتاد آنها را طرد میکردند. در زندان ساواک جریان نفاق به دنبال نزدیک شدن به سران انقلاب اسلامی بود. شهید هاشمی نژاد در زندان مشی آنها را از نزدیک دید و آنها را به مناظره دعوت کرد.
یک جلسه مناظره برگزار شد و پدرم به دلیل چیره دستی در فن مناظره توانست پاسخهای محکمی به آنها بدهد و جریان فکری نفاق را رد کند. پس از این مناظره آنها به بهانههای گوناگون حاضر به شرکت در جلسات بعدی نشدند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی حضور پررنگ این جریان که تلاش داشت خود را وارد جریانهای مردمی کند به شکست انجامید. زیرا خواستههای مردم مشخص بود. مردم ما به دنبال برپایی نظامی برپایه آیین و دستورهای اسلامی بودند. شعارهای مردم نیز در تظاهرات «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» بود. این خواسته مردم با تفکرات گروهکهای التقاطی در تضاد بود. پس از گذشت مدت کوتاهی این جریان درصدد تقابل با نظام اسلامی برآمد و افراد تأثیرگذار انقلاب اسلامی را به شهادت رساند.
بی شک بنی صدر مهره استعمار بود و هیچ کسی در این زمینه شک ندارد. وقتی به فعالیتهای بنی صدر نگاه کنیم متوجه میشویم که همه این اقدامها در مسیر اهداف منافقین بوده است. چند سال پیش مطلبی از بنی صدر خواندم. او مینویسد: «من چندین سال پیش از انقلاب قصد داشتم منشوری برای جمهوریت ایران بنویسم و این منشور را نوشتم و همان جا تصمیم گرفتم که اولین رئیس جمهور ایران شوم.» همان طور که میدانید بنی صدر اولین رئیس جمهور ایران نیز شد. شهید هاشمی نژاد یکی از کسانی بود که با انحراف بنی صدر به مبارزه پرداخت. زیرا پدرم دارای بینش عمیق اسلامی و انقلابی بود و توانست انحراف او را زمانی که کسی به این مسئله پی نبرده بود به دیگران بشناساند.
سه بار به جان پدرم سوءقصد شده بود، بار اول، یک نارنجک دستی به سمت پنجره خانهما پرتاب کردند که به لبه پنجره خورد و بیرون خانه منفجر شد، آن روز پدرم منزل نبود.
مرتبه دوم، دو روز قبل از شهادت شهید هاشمی نژاد، بمبی را زیر میکروفون ایشان در دفتر حزب گذاشته بودند. یکی از محافظان پدرم میگفت که حضور ایشان که در جلسه لغو شد، بعد متوجه شدند که بمبی در زیر میکروفون ایشان جاسازی شده است. گویا منافقان در اعترافات خود به این موضوع اشاره کرده بودند.
ترور سوم، قرار بود بعدها انجام شود، اما اعضای حزب به هادی علوی، فرد نفوذی حزب مشکوک شده بودند. او مظلوم نمایی کرده بود، عدهای پادرمیانی کرده و او را دوباره به حزب برگردانده بودند، اما قرار بود دیگر به داخل حزب نرود و کارش را در دکه کتاب فروشی حزب در صحن حرم مطهر دنبال کند.
او به مسئولش اعلام کرده بود اگر میخواهید کاری انجام دهید، زودتر اقدام کنید که به من شک کرده اند. به همین دلیل هم عملیاتشان را جلوتر انداختند. نارنجکی به این نوجوان ۱۶ ساله داده بودند و قرار شد به بهانه خرید پوستر و کتاب به دفتر حزب برود و در دست شویی ضامن نارنجک را باز کند و موقع خروج شهید هاشمی نژاد از کلاس او را از بین ببرد. اینها را بعدها مسئولش اعتراف کرده بود؛ بنابراین ترور سوم پدرم در هفتم مهر سال ۱۳۶۰ اتفاق افتاد و به شهادتش منجر شد.
منافقین برای اینکه به اهداف خودشان برسند دست به هر کاری میزدند، در مورد شهادت شهید هاشمی نژاد هم باید بگویم که فردی با نفوذ در اطرافیان این شهید توانسته بود با جلب نظر آنان به اهداف خود دست یابد. این نفوذ یک باره نبود، باید از سالهای پیش تدارک آن دیده میشد. این مطلب خود نشان دهنده این است که گروهک منحرف منافقین از همان ابتدای پیروزی جمهوری اسلامی ایران قصد رویارویی و مقابله با انقلاب اسلامی را داشتند، یکی از روشهای مقابله آنان از میان برداشتن چهرههای سرشناس و مبارزان سیاسی فعال و مؤثر در نظام اسلامی بود.
شهید هاشمی نژاد با آن سابقهای که در پیش از پیروزی و همچنین پس از پیروزی انقلاب اسلامی داشت پس برای منافقین شناخته شده بود به همین دلیل فردی با عنوان خدمت فرهنگی در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی مشهد رفت و آمد داشت و در اثر این رفت و آمد و نفوذی که پیدا کرده بود و به ظاهر نیز با کسب اعتماد اطرافیان توانسته بود هرگونه جای شک و شبههای را به خود از بین ببرد و در فرصتی که سردمداران منافقین به او اعلام کرده بودند با بستن نارنجک و انفجار آن و انجام عملیات انتحاری شهید هاشمی نژاد را در ساعت هفت صبح روز هفتم مهر سال ۱۳۶۰ در محل دفتر حزب جمهوری اسلامی مشهد در خیابان عشرت آباد سابق (شهید هاشمی نژاد فعلی) به شهادت برساند.