اگر روزی کرونا تمام بشود:
۱- من که دلم برای یک سفر دورودراز حسابی تنگ شده است. همان عیدی که قبلش ویروس کرونا پیدایش شد، برنامه ریخته بودیم که تعطیلات نوروز را بزنیم به جاده و برویم سمت جنوب. سمت قشم و هرمز و هِنگام.
راستش من تابه حال دریای جنوب را ندیده ام. خزر را زیاد رفته ام، اما میگویند ماسههای دریای جنوب، روشن و سفید است. گویا آبش هم زلال است و آدم اگر تا شانه هم توی آب برود، باز پاهایش را میتواند در آب شفاف ببیند. اگر یک روز کرونا تمام بشود، من که میروم دریای جنوب را از نزدیک ببینم. دریایی بی انتها که به اقیانوس وصل است.
۲- من که میروم سراغ همان کار قبلی ام. کرونا که آمد، بازارهای محلی تعطیل شدند و من ناچار شدم صبح زود بروم دور میدان منتظر بمانم تا کسی بیاید برای کارگری من را ببرد. اگر شر کرونا از سرمان کم بشود، مثل قدیم میروم از گلخانه آقای فیروزی گل و گلدان میبرم به جمعه بازار و یکشنبه بازار و بساط میکنم. در این یکی دو سالی که کرونا روزگار مردم را تلخ کرده است، حتم دارم که خیلی از گلهای توی خانهها یا خراب شده اند یا اینکه از رشد افتاده اند. گل هم به آدمیزاد میماند. غم و شادی را میفهمد. بعد از کرونا گل خیلی مشتری دارد.
۳- من خیلی فکر نکردم که بعد از کرونا میخواهم چه کاری انجام بدهم. شاید دست پسرم را بگیرم و یک صبح تا شب برویم به یک مجتمع آبی و آن قدر آب بازی کنیم که دست و پایمان پیر بشود. برایش یکی از این استخرهای کوچک بادی خریده ام و روزهایی که هوا گرم است، روی بالکن میگذارم تا پسرم برود و کمی آب بازی بکند.
هر دفعه که از جلوی یکی از این مجتمعهای آبی عبور میکنیم، وادارم میکند از ماشین پیاده بشویم و برویم تا به چشم خودش آن قفل بزرگ را بر در استخر ببیند و کاغذی که استفاده از استخر را به پایان کرونا وعده داده است.
۴- من، ولی فکرش را کرده ام. یکراست میروم ترمینال و به اولین اتوبوسی که سمت ولایتمان برود، سوار میشوم. آن قدر نرفته ام که باغها و خانههای کاهگلی اش دارد از یادم میرود.
تازگیها شنیده ام بعضی شهروندان افغانستان بعد از اینکه طالبان آمدند، با زن و بچه نزدیکی روستای ما اتراق کرده اند. تا شاید چارهای پیدا کنند و چندصباحی بتوانند به این طرف مرز بیایند.
کاش این ویروس لعنتی نبود و میرفتم آنجا! لااقل میتوانستم از قنات کم زور روستا چند دبه آب برایشان ببرم. کاش روزی برسد که کرونا تمام بشود!