شهرآرانیوز - «یک احساس غمانگیز همراه با شادی به اشیا، اشخاص و موقعیتهای گذشته است؛ آرزومندی عاطفی و احساس گرمی درباره موقعیتی در گذشته که از جنبههای اصلی آن دلتنگی شدید برای زادگاه است.» این تعریفی است که برای نوستالژی در حالت کلی آمده است. اسم نوستالژی که میآید، همه ما ایرانیها را پرت میکند به دهه ۶۰ و المانهای آن زمان؛ مثل یک جور خوراکی، برنامههای کودک یا مثلا برخی از لوازمتحریر. کم پیش آمده است که یک موسیقی ما را پرت کند به دهه ۶۰، بعد ما را ربط بدهد به قطار، بعد به فرامرز قریبیان، بعد امیر قویدل و بعد هم مشهد. مثل موسیقیای که هنوز هم در راهپیماییهای ۲۲ بهمن پخش میشود که ۳۴ سال پیش در سینماهویزه مشهد پخش شد. اینجا یک رابطه جالب و بههمپیوسته وجود دارد. انگار انقلابی که ما حالا هربار ۲۲ بهمن جشن میگیریم، با موزیک یکی از اولین فیلمهای انقلابی آمیخته شده است؛ انقلابی که اولین جرقهاش از مشهد شروع شد، بهترین فیلم سینماییاش هم با یک کارگردان مشهدی ساخته شد. فیلم سینمایی «ترن» ساخته امیر قویدل است و قویدل از آن افرادی است که اسم هنرمندان مشهدی را زنده نگه داشت. این هنرمند فعالیت سینماییاش را با فیلم «مرگ در باران»، ساخته ساموئل خاچیکیان، بهعنوان دستیاری کارگردان شروع کرد و در ادامه فعالیتهایش آثاری، چون «خونبارش»، «برنج خونین»، «میرزاکوچکخان»، «سردار جنگل»، «ترن» و... را برای سینمای ایران کارگردانی کرد. فیلمهایی که محتوایی در رابطه با انقلاب و مبارزان انقلابی دارد و به همین دلیل است که او را با عنوان پدر سینمای مبارز انقلابی میشناسند. او همچنین مجموعههای «شبچراغ»، «دایره تردید»، «عملیات فوق سری» و «روح مهربان» را در کارنامه دارد. قویدل در ۱۷ آبان ۱۳۸۸ و زمانی که ۶۲ ساله بود، بهعلت بیماری کلیوی درگذشت. گفتوگوی پیش رو با امیر قویدل را ۱۴ سال پیش خبرنگار شهرآرا تنظیم کرده است؛ زمانی که مرحوم قویدل فیلمنامه «آل» را برای ساخت در ارمنستان در دست تولید داشت که هیچگاه به سرانجامی نرسید و سریال «ستاره سهیل» را هم برای تلویزیون آماده کرده بود.
امیر قویدل صحبتش را با مشهد و زادگاهش شروع کرده است: «مشهد یعنی دل. من در این خاک زاده شدم، پرورش یافتم، با امام هشتم (ع) حرفها زدم، آرزوها کردم، نالهها کردم و درنهایت عشق کردم و دل دادم. همیشه به دلم احترام میگذارم و در حفظ اصالتم میکوشم. من خودم را هنوز مشهدی میدانم. این خاک آنقدر به من پاکی و انسانیت داده است که وقتی در تهران قدم میزنم، به خلوت درونی خود فرو میروم که کجای کارم، کجا دارم راه میروم. چون مشهد بهخاطر حرم و مردمش همیشه برایم خاطرهانگیز بود.» با این حال، قویدل علت مهاجرتش از مشهد به تهران را مربوط به تمرکز امکانات در تهران دانسته است: «بدونشک هیچ هنرمندی ازجمله من نمیخواهد دیار مفاخری، چون فردوسی و اخوانثالث را ترک کند. همه ما هنرمندان علاقهمندیم که در شهر خودمان فعالیت کنیم، اما برخی هنرمندان از بد حادثه مجبور به مهاجرت شدهاند و بیشتر برای ادامه تحصیل و طبق وضعیت خانوادگی در تهران زندگی میکنند و برخی هم بهدلیل تمرکز امکانات است که جذب این شهر شدهاند.» بعد هم گفته است: «اگر روزی تهیهکنندهای از خراسان مرا برای ساخت فیلمی درباره این دیار یاری کند، شک نکنید که یاری او را پاسخ خواهم داد.»
به گفته مرحوم قویدل، او چندینوچندبار در مشهد به سراغ مسئولان و متولیان هنر رفته است و آنها هم با روی گشاده از او خواستهاند که کاری بکند و قولهایی هم به او دادهاند، اما آنطور که قویدل ۱۴ سال پیش گفته بود: «من همچنان منتظر آنها ماندهام تا کارم را در مشهد شروع کنم، اما متأسفانه تاکنون هیچ حرکتی از سوی آ نها بهوجود نیامده است.» قویدل از خطر مهاجرت هنرمندان گفته است: «به مسئولان پیشنهاد میکنم برای جذب هنرمندان مشهدی مقیم تهران، در ابتدای امر امکانات حرفهای را برای آنها فراهم کنند. متولیان مسئله مهاجرت هنرمندان را جدی بگیرند و برای آن چارهای بیندیشند. امیدوارم روزی برسد که همه آنهایی که از مشهد رفتهاند، فعالیت هنریشان را در همین شهر ادامه بدهند.»
او همان زمان اعتقاد داشت که ما آدمهای بزرگی در مشهد و خراسان داشتهایم و داریم که در همه زمینههای سینمایی بسیار غنی هستند: «آنقدر آدمهای مهم مانند فریدون صلاحی، دکتر لطفی و رضا صابری داریم که بتوان باز هم مشهد را قطب مطرح تئاتر و سینمای کشور کنیم. ما هنرمندانی داشتهایم و هنوز هم داریم که در خلوت خود برای هنر این شهر اشک ریختهاند و سوختهاند.» به اعتقاد مرحوم قویدل، مشهد میتواند از تهران در حوزه سینمایی سبقت بگیرد. او در آن زمان گفت: «ما حتی میتوانیم مهمترین استریوی فیلمسازی جهان را در خراسان ایجاد کنیم و بهترین فیلمها را با مضامین بکر مشهد و خراسان بسازیم و اندیشههایمان را به همه نقاط جهان صادر کنیم که شهر ما چه فرهنگ و تمدنی داشته و دارد. ما خراسانیها شعار نمیدهیم، چون تاریخ داریم. چون وجود داریم و هستیم.»
در ادامه این گفتگو، خبرنگار شهرآرا از مرحوم قویدل میپرسد که مهمترین دغدغه سینماییاش چیست و قویدل اینطور جواب میدهد: «عشق همیشه در آثارم سوتیتر بوده و هست. عشق برای من یعنی بودن، یعنی هنر و یعنی خدا. من هیچگاه به غیر از عشق فکر نکردهام.» بعد هم به انتقاد نحوه کارکردن برخی فیلمسازان میپردازد و میگوید: «هنرمندانی هستند که هنوز عشق را نمیشناسند، خود را میشناسند و در آثارشان سعی میکنند به بازآفرینی خود بپردازند.»
قویدل همانطور که در آثارش حرفش را مستقیم به مخاطب میرساند، در صحبتهایش هم اینگونه بود و در همان ۱۴ سال پیش اعتقاد داشت: «سینمای ما در کل بیمار است. سرطان دارد. کبدش خراب است، کلیههایش درست کار نمیکند، مخش دگرگون است و قلبش هم بهشدت درد میکند.» او علت این بیماری را همان چیزی میداند که حالا بیشتر از قبل گریبانگیر سینماست؛ یعنی غیرتخصصیشدن هنرمندان و کناررفتن اصالت: «شاید همین موج جوانان خوشتیپی باشد که مدعی هستند سینمای ایران را دارند از بحران اقتصادی نجات میدهند! متأسفم که هنر اینقدر باید خوار و ذلیل شده باشد که تیپ و ظاهر به سینمای ما سنجاق شود و آنقدر مقوله مهمی شود که برخی آن را سبب نجات سینمای ایران هم بدانند. به نظر من هنر خود گویای خود است و بقیه چیزها دیگر مهم نیست. ما بازیگران بسیاری مانند «جک بلانس» را در جهان داشتیم و داریم که با اینکه تیپ و ظاهری نداشتند، در چرخه اقتصادی سینمای جهان نقش مؤثری داشتهاند.»
کارگردانی که به پدر سینمای مبارز انقلاب معروف است، آدمهای فرهنگی جامعه را مظلوم خطاب میکند و میگوید: «فرهنگ هیچگاه مظلوم نیست. من همیشه وقتی این جمله را میشنوم، برافروخته میشوم. مگر میشود فرهنگ مظلوم باشد؟ فرهنگ ما چیست؟ برگرفته از شعر و ادب و هنر ماست. آیا میتوان گفت سینمای ما مظلوم است، شعر ما مظلوم است، نقاشی ما مظلوم است؟ نه، آدمها هستند که مظلوماند. یعنی فرهنگیان مظلوماند، اصحاب هنر مظلوماند. واقعا هنرمندان شلاق خوردهاند و همهجوره بهخاطر فرهنگ ایستادهاند و فرهنگ افتخار کرده است به فرهنگیان آسیبدیده و محکم ایستاده است. وقتی شما بازیگری را میبینید، مطمئن باشید او را یک آدم فرهنگی هدایت میکند؛ بنابراین وقتی هنرمندان در مقابل تصویر خود قرار میگیرند، فکر میکنند خودشان هستند، بلکه در اشتباهاند. آنها یک فرهنگ هستند و یک فرهنگ در پیشینه آنهاست.»
... و، اما یکی از خواستههایی که حالا از امیر قویدل میخوانیم، جالب است. او آنقدر به شهر و دیارش دلبسته بود که در پایان مصاحبهاش گفت: «من همینجا اعتراف میکنم علاقهمندم در توس دفن بشوم؛ در کنار اخوان ثالث، در کنار حکیم فردوسی. من بهشت رضا (ع) یا بهشت زهرا (س) و هر بهشت دیگری را دوست دارم، اما کنار فردوسی را به همه این بهشتها ترجیح میدهم، حتی اگر کنار توالت دفن بشوم.» این شاید آخرین خواسته قویدل بوده باشد که از مسئولان فرهنگی داشته است، اما این خواستهاش به وقوع نپیوست و در تهران به خاک سپرده شد.